حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
حاج منصور آب معدنی می دادن فک کنم خالص نبود درصدی الکل داشت 😁
سکر در عبارت شیخ مهدی، سکر معنوی بود...
نوعی مستی حاصل از درک حضور
حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
سکر در عبارت شیخ مهدی، سکر معنوی بود... نوعی مستی حاصل از درک حضور
آها از اون لحاظ که نگم برات وارد دنیای دیگری شدیم ...
حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
سکر در عبارت شیخ مهدی، سکر معنوی بود... نوعی مستی حاصل از درک حضور
نه والا این استنباط شخصی شماست
حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
بروید یاعلی
ما هستیم تازه اومدیم 😁بعد از عمری انتظار
دوستان یه صلوات و آیه الکرسی برای ما بخونید جدی میگم رانندگی خواهر گرامی تعریف نداره 😐
#سحرنامه
سحر سیزدهم🌙
قسمت سیزدهم: کویر و دریا....🥀
مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ*بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا يَبْغِيَانِ
و در مسیر پر نور عاشقی
آسمان به زمین پیوند خورد
و پدر خاک همسر مادر آب شد
و دریا دریا عشق بود
که در بر هم بود اما در هم و بر هم نبود
و هیچ کدام
بر دیگری فزونی نمیگرفت
يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ*
و بعد از آن
از تلاقی آب و خاک و نور
وجود آدمی شکل گرفت
و از اقیانوس عشق
مرواریدی برآمد و یاقوتی و جواهری
که چشم و چراغ عالم شدند این جواهرات آسمانی
و کربلایی شدند و دمشقی و مدینهای
و چشمههای بخیل
و برکههای خشکیده حسود
نظر افکندند به شکوه دریا
چشم زدند آن را
و لبهای تشنهی کویر
چشم طمع دوخت به خروش دریا
و کویر قدم به قدم جلو آمد
تا آنجا که
پشت در خانه حضرت دریا رسید
آمد
آن هنگام که
در دل دریا ماهی سرخ کوچکی بود
که هنوز نچشیده بود
طعم زندگی را
و آبی دریا
کرد شده بود از داغ غروب خورشید نبوت
و کویر
دیگر کویر نبود
خارستان بود
و آمده بود
تا زحمت شود برای پای مسافران راه بهشت
و شورزار
که سیراب بود از باران عشق
کمر بسته بود به نیت خشکاندن دریا
و خارها
تیغ تیز کرده بودند برای دریدن قدمهای آفتاب
و کویر
فریاد برآورد
کجاست دریا تا دست بیعت دهد به سیاهی
و خارها
تیر و تیغ و هیزم شدند
برای بزم شوم کشتن ماهیهای عاشق
و فتنه هیزم و خار را
آتشی باید تا مهر ابطال بخورد بر آن🔥
و دریا همه آتش شد
تا خار به پای کسی نرود
و خانه بهشت
منزلگاه جهنمیان شد
تا دنیا دور باشد از آتش کینه
و از آن پس
غربت سهم دریا شد🌊
و ماهیهای سرخ درون آن
یکی یکی بر کویر افتادند و فدا شدند
فدای راه هدایت
و تمام روضه همین است
که بعد از غوغای آتش و کویر🔥
تنها همدم حضرت #اقیانوس
مزار غریب دریا بود و...........#چاه
برگرفته از
۱. سوره الرحمن آیات ۱۹و۲۰و۲۲
#السلام_علیک_یا_امیرالمومنین
#ماه_رمضان
#السلام_علیک_یا_الصدیقه_الشهیده
حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
🌼✨🌼 ✨🌼 🌼 #شب_رمان #خاطرات_یک_انتخاب #قسمت_یازدهم تدریس حسین آقا در تهران موقّت بود و برای دائمی شدن
🌼✨🌼
✨🌼
🌼
#شب_رمان
#خاطرات_یک_انتخاب
#قسمت_دوازدهم
حسین آقا با دوستانش هماهنگ کرده بود که هوای همسر و بچّههای کوچکش را داشته باشند. با فاطمه خانم هم صحبت کرده بود و آمادگی لازم در ایشان انجام شده بود. با حاج آقای محمد قائمی آنقدر در هماهنگی جلسات همکاری داشتند که ساواک هم هردو یشان را باهم احضار کرد. از بچّگی به زیرکی و حاضرجوابی معروف بود، به او میگفتند حسین کلک! همین حاضر جوابی و زیرکی برای رهایی از ساواک کارساز شد و هر دو بار توانست با توسّل به أهل بیت علیهم السلام از چنگال ستمگرشان جان سالم به در ببرد. شاید هم تأثیر دعای مادر بود. عکس حسینش را لای قرآن گذاشته بود و هروقت قرآن میخواند میگفت: خدایا! حسینم را به تو میسپارم... ساواک به جرم مبارزه با طاغوت شش ماه حقوقش را قطع کرد و بعد هم با تهدید او را از آموزش و پرورش اخراج کرد. حسین آقا خوشحال شد و گفت: اینطور بهتر و آزادانهتر میتوانم فعالیّتهایم را ادامه دهم. با تشویق عزیز و آقاجون ادامۀ زندگی دخترشان در قم تحقّق پیدا کرد. حتّی عزیز نذر سفرۀ حضرت رقیّه کرده بود. فاطمه خانم طلاهایش را فروخت، حسین آقا با اندک درآمد معلّمی و با کمک آقاجون و یک شریک دیگر توانست خانهای محقّر در دو طبقه بسازد. ولی شریک سهم خود را به دیگری فروخت. حالا با چهار فرزند قدونیمقد در این خانۀ کوچک با یک اتاق تودرتو زندگی میکردند. آشپزخانهای کوچک داشت و حمامی در زیرزمین که باید با هماهنگی شریک استفاده میشد.
#اکیپ_حاجی💛🌱
🆔 @Ekip_haji739 🔷🔸
🌼
✨🌼
🌼✨🌼
29.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه کنج از حرم
بهم جا بده....
@Ekip_haji739
حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
یه کنج از حرم بهم جا بده.... @Ekip_haji739
عذرخواهی ده دقیقس این تو راه بوده