◀️ خرافات ▶️
💎 دستش را خاراند گفت : اهان مثل این که قرار پول بیاید به دستم .
کمی بعد پایش را خاراند و گفت : مثل این که قرار است مسافرت بروم .
بعد گوشش را خاراند و گفت: یکی داره پشت سرم حرف می زند .
خلاصه بگویم که به همه چیز اعتقاد داشت بجز حمام !!
#داستان_کوتاه
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
👉👉🌹 @Hakimaneh 🌹👈👈
+ اگه این همه چیز میدونی، چرا توی پمپ بنزین کار میکنی؟!
- اینجا یه ایستگاه خدماتیه، ما خدمات ارائه میدیم، هیچ هدف بالاتری وجود نداره
#دیالوگ
📽 Peaceful Warrior 2006
🔵 @Hakimaneh 🌺
◀️ عصبانیت ▶️
خری به درختی بسته بود.
شیطان خر را باز کرد.
خر وارد مزرعه همسایه شد و تر و خشک رابا هم خورد.
زن همسایه وقتی خر را در حال خوردن سبزیجات دید؛ تفنگ را برداشت ویک گلوله خرج خر نمود و کشتش.
صاحب خر وقتی صحنه را دید؛ عصبانی شد و زن صاحب مزرعه را کشت.
صاحب مزرعه وقتی با جسد خونین همسرش روبرو شد
صاحب خر را از پای دراورد.!
به شیطان گفتند چکار کردی؟!!!.
گفت من فقط یک خر را رها کردم!
#داستان_کوتاه
بهترین داستان های کوتاه از سراسر جهان
👉👉🌹 @Hakimaneh 🌹👈👈
◀️ انسان شگفت انگیز ▶️
از افلاطون پرسیدند:«شگفت انگیزترین رفتار انسان چیست؟»
پاسخ داد: «از کودکی خسته میشود، برای بزرگ شدن عجله میکند و سپس دلتنگ دوران کودکی خود میشود!
📍ابتدا برای کسب مال و ثروت از سلامتی خود مایه میگذارد، سپس برای بازپسگرفتن سلامتی از دست رفته، پول خود را خرج میکند.
📍طوری زندگی میکند که گویی هرگز نخواهد مرد و بعد طوری که گویی هرگز زندگی نکرده میمیرد!
📍آنچنان زمان خود را صرف آماده شدن برای زندگی میکند که برای زندگی کردن وقت پیدا نمیکند.
📍آنقدر به آینده فکر میکند که متوجه از دست رفتن امروز خود نیست، در حالی که زندگی گذشته یا آینده نیست بلکه تجربه ما از زمان حال است.»
#داستان_کوتاه
بزرگترین کانال فرهنگی ایتا
👉👉🌹 @Hakimaneh 🌹👈👈
◀️ چنگ زدن به چیزهای کم ارزش ▶️
روزی دست پسر بچهای که در خانه با گلدان کوچکی بازی میکرد، در آن گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند. به ناچار پدرش را به کمک طلبید. اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانستند دست پسر را از گلدان خارج کنند.
🍯 پدر دیگر راضی شده بود به شکستن گلدان که تصادفاً خیلی هم گرانقیمت بود، فکر کند. قبل از این کار به عنوان آخرین تلاش به پسرش گفت: دستت را باز کن،انگشتهایت را به هم بچسبان و آنها را مثل دست من جمع کن. آن وقت فکر میکنم دستت بیرون میآید.
پسر گفت: "می دانم اما نمیتوانم این کار را بکنم."پدر که از این جواب پسرش شگفت زده شده بود پرسید: "چرا نمیتوانی؟"
پسر گفت: "اگر این کار را بکنم سکهای که در مشتم است، بیرون می افتد."
💠 شاید شما هم به ساده لوحی این پسر بخندید اما واقعیت این است که اگر دقت کنیم میبینیم همه ما در زندگی به بعضی چیزهای کم ارزش چنان میچسبیم که ارزش داراییهای پرارزشمان را فراموش میکنیم و در نتیجه آنها را از دست میدهیم.
#داستان_کوتاه
به ما بپیوندید. 🌹👇👇🌹
eitaa.com/joinchat/3664314369Ceb114cd4c5