حلویات
± یا علی مدد حیدر 💚シ
اربعین گذشته در نجف، توفیق حرم زیارت امیرالمومنین علی ع را پیدا کردم. وارد صحن و سرای مولا شدم و آداب زیارت رو بجا آوردم و بعلت ازدحام شدید به هر زحمتی بود وارد روضۂ منوره شدم و جای همه آرزومندان خالی یه زیارت دلچسبی هم بجا آوردم و ...
بعد از زیارت ( حدودا ساعت ۱۲شب) ، رفتم شبستان حرم مولا تا با یکی از دوستانم که در قسمت افراد گمشده، خدمت میکنه، دیداری داشته باشم.
بعد از دیدن دوستم، مشغول گفتگو با هم بودیم که دیدم صدای گریه میاد؛ نگاه کردم دیدم یه پسربچه ۱۲ ساله ؛ عین ابر بهاری گریه میکنه، از دوستم پرسیدم چرا گریه میکنه؟ دوستم گفت ایرانیه و از شیراز اومدن و گمشده و برای همین، گریه میکنه.
رفتم سمت اون پسربچه و دستی به سرش کشیدم و ماچش کردم و بهش گفتم چرا گریه میکنی؟ با گریه گفت با مادرم و برادرم اومدیم زیارت ولی اونا رو گم کردم.
منم گفتم اینکه گریه نداره؛ الان تمام افراد گمشده ای که اینجا هستند خوابیدند؛ تو هم بگیر بخواب، ان شاءالله فردا صبح مادرت میاد دنبالت.
با گریه گفت اونا که نمیدونن من اینجا هستم
بهش گفتم نگران نباش؛ پیدات میکنن؛ چونکه بدونِ تو که ایران برنمیگردند؛ مطمئن باش فردا پیشِ مادرتی.
تو الان در حرمِ امنِ الهی و در پیشگاه یه امام حاضر هستی، یه سلام بده به امیرالمومنین علی علیه السلام و ازش بخواه که هرچه زودتر مادرت رو به تو برسونه؛ امام علی ع بچه ها رو خیلی دوست داره و دعاشونو زود برآورده میکنه و بعدش راحت بگیر بخواب و صبح که بیداربشی مادرت هم اومده دنبالت.
یه لبخندی زد و دراز کشید و پتو رو کشید روی خودشو و خوابید.
بعد از اربعین متوجه شدم که مادرش ؛ رفته بود دنبال پسرش و باهم به ایران برگشتند.
#بروایگــدایمسکیندرِخانهٔعلیزَن
#کہنگینِپادشــاهیدهدازکَرَمگـدارا
#السلامعلیڪیاامیرالمؤمنینعلیع
هدایت شده از حلویات
اربعین گذشته در نجف، توفیق حرم زیارت امیرالمومنین علی ع را پیدا کردم. وارد صحن و سرای مولا شدم و آداب زیارت رو بجا آوردم و بعلت ازدحام شدید به هر زحمتی بود وارد روضۂ منوره شدم و جای همه آرزومندان خالی یه زیارت دلچسبی هم بجا آوردم و ...
بعد از زیارت ( حدودا ساعت ۱۲شب) ، رفتم شبستان حرم مولا تا با یکی از دوستانم که در قسمت افراد گمشده، خدمت میکنه، دیداری داشته باشم.
بعد از دیدن دوستم، مشغول گفتگو با هم بودیم که دیدم صدای گریه میاد؛ نگاه کردم دیدم یه پسربچه ۱۲ ساله ؛ عین ابر بهاری گریه میکنه، از دوستم پرسیدم چرا گریه میکنه؟ دوستم گفت ایرانیه و از شیراز اومدن و گمشده و برای همین، گریه میکنه.
رفتم سمت اون پسربچه و دستی به سرش کشیدم و ماچش کردم و بهش گفتم چرا گریه میکنی؟ با گریه گفت با مادرم و برادرم اومدیم زیارت ولی اونا رو گم کردم.
منم گفتم اینکه گریه نداره؛ الان تمام افراد گمشده ای که اینجا هستند خوابیدند؛ تو هم بگیر بخواب، ان شاءالله فردا صبح مادرت میاد دنبالت.
با گریه گفت اونا که نمیدونن من اینجا هستم
بهش گفتم نگران نباش؛ پیدات میکنن؛ چونکه بدونِ تو که ایران برنمیگردند؛ مطمئن باش فردا پیشِ مادرتی.
تو الان در حرمِ امنِ الهی و در پیشگاه یه امام حاضر هستی، یه سلام بده به امیرالمومنین علی علیه السلام و ازش بخواه که هرچه زودتر مادرت رو به تو برسونه؛ امام علی ع بچه ها رو خیلی دوست داره و دعاشونو زود برآورده میکنه و بعدش راحت بگیر بخواب و صبح که بیداربشی مادرت هم اومده دنبالت.
یه لبخندی زد و دراز کشید و پتو رو کشید روی خودشو و خوابید.
بعد از اربعین متوجه شدم که مادرش ؛ رفته بود دنبال پسرش و باهم به ایران برگشتند.
#بروایگــدایمسکیندرِخانهٔعلیزَن
#کہنگینِپادشــاهیدهدازکَرَمگـدارا
#السلامعلیڪیاامیرالمؤمنینعلیع