eitaa logo
⚜ بزم اندیشه ⚜
1.2هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
108 ویدیو
0 فایل
💠 گزیده‌ای از بیانات سرکار خانم فاطمه میرزایی، در قالب کدهای کوتاه، عکس‌نوشته و نکات برگرفته از دروس 💠 🌐 سایت: hamgaman-institute.ir 📱ارتباط با ادمين: @Admiin_Kanall
مشاهده در ایتا
دانلود
؟ بسیاری از اتفاقات و مشکلاتی که برای ما پیش می‌آید، نتیجۀ تبعیت نکردن از احکام دین یا قوانین طبیعت است؛ نه ابتلا از جانب خدا. ابتلای الهی انسان را عروج می‌دهد، دلش را دریا می‌کند، قلبش را وسعت می‌بخشد و در همین دنیا طعم جنّت را به او می‌چشاند. پس اگر دیدیم در گرفتاری‌ها تنگ‌نظر و افسرده می‌شویم، وجودمان به جای صعود، سقوط می‌کند و از خدا و دیگران طلب‌کاریم که چرا به فریادمان نمی‌رسند، بدانیم با پیروی از هوای نفس، خود را در دام فتنۀ شیطان انداخته‌ایم. برگرفته از مباحث ١٤٣٧ @Lotfiiazar
تقصير هيچ‌كس نيست. ما سال‌هاست لابه‌لای ذهن‌های زمينی‌مان گير كرده‌ايم و دنيایی كه می‌بينيم، نه است، نه واقعيت؛ تنها سايه‌ای است از ساخته‌های ذهنمان. و اين‌گونه است كه یک روز دنيا برايمان زيباست، روز ديگر زشت و روز بعد از آن... . نمی‌دانم! تنها می‌دانم كه اين بالا و پايين‌ها زندگی با حاكميت است. گاهی فكر می‌كنم زمين، آسمان و تمام كائنات از دست ما خسته‌اند. واقعاً خسته‌اند و ديگر نمی‌دانند چه كنند كه خوشحالمان كرده باشند! باران بيايد، ناراحتيم؛ نيايد، ناراحتيم. برف نمی‌داند بيايد، نيايد؛ خورشيد بتابد، نتابد؟ حتی اگر رفراندوم كنند، بعيد می‌دانم به توافق برسيم. خوب است كه آسمان از ما دستور نمی‌گيرد! مدتی است صبح‌ها كه از خواب بيدار می‌شوم، از خودم می‌پرسم: من كه هستم؟ من بدون برداشت‌های ذهنم کیستم؟ اگر تمام داشته‌هايم را كنار بگذارم، حقيقتاً چه كسی هستم؟... بعد ياد حرف‌های استادم می‌افتم. خودم را خارج از لباس‌هايم تصور می‌كنم، خارج از چهره و بدنم، خارج از خانواده و آنان كه دوستشان دارم؛ بدون عناوين و القابم، بدون مدرک، بدون شغل، بدون مقام و بدون تمام چيزهایی كه می‌توانند از من جدا شوند! كم‌كم در آيینه گم می‌شوم. هرچه فكر می‌كنم، تصويری را كه می‌بينم، به خاطر نمی‌آورم. اگر من اين هستم، پس آن‌همه من‌های قديمی چه بودند؟! اين روزها ديگر چيزی نمی‌تواند خارج از منِ حقيقی‌ام مرا ناراحت يا خوشحال كند. آسمان ببارد يا نه، آفتاب باشد يا نه، زمين باشد يا نه، منِ من هميشه هست؛ چون ظهور حقيقتی ازلی، ابدی و سرمدی است. بدون تمام تعلقات و عوارض، حالا ذهن‌های محبوس در زمين و زمان می‌توانند هركدام تصويری از من داشته باشند. مثل نقاشی‌های متفاوت از يک منظرهٔ واحد. كدام سبک، حقيقت من را نشان خواهد داد؟ رئاليسم‌ها راست می‌گويند يا امپرسيونيسم‌ها يا اكسپرسيونيسم‌ها يا كوبيسم‌ها؟ يا آن دخترک كوچک، صبا سه‌ساله از تهران؟ من فكر می‌كنم كه بيايد، همه چيز روشن می‌شود. آيا صبح نزديک نيست؟ @Lotfiiazar
تقديم به روح مبارک خواب بد ديده‌ام و چشم دلم پرآب است و كسی زنگ زده، باز پدر بی‌تاب است باز هم زنگ، همان زنگ نفس‌گير زمان باز پرواز كسی، آخر شب، چرخ‌زنان ماجرا چيست كه دنيای خبر می‌گريد؟ نفَس خانه گرفته است و پدر می‌گريد گفت اخبار كه طوفان بلا آمده است قاسم از سوريه تا كرببلا آمده است إرباً إربا شده تا بی تن و بی سر برود لب أحلای حسين(ع) از قدحش سر برود گفت اخبار كه چشمان تو سردار شده و به خال لب يک دوست، گرفتار شده و شنيديم كه تصوير تو ديشب در ماه شده رؤيت به بلندی، چو علمدار سپاه آخرين عكس تو را هركه تماشا می‌كرد «جُرمش اين بود كه اسرار، هويدا می‌كرد» راز يک خاتم و انگشت سليمان يعنی... تا ابد هست سليمانی و ايران يعنی... قاسم قصه دگرباره جوان خواهد شد «نفس باد صبا مشک‌فشان خواهد شد» خبر عاشقی‌ات در همه جا پيچيده باغی از سرو، پی هر قدمت رویيده خون تو در رگ دوران به خروش آمده است آسمان، صيحه، خبردار! سروش آمده است داغ سختی است، ولی باز به پا می‌خيزيم هركه باشيم، چو سرباز به پا می‌خيزيم منتقم، منتظر و فصل كمين آمده است عطر يوسف پی قاسم به زمين آمده است مژده ياران كه در اين باغ، ثمر نزديک است پای اين عهد بمانيد، ظفر نزديک است شاعر: @Lotfiiazar
تقديم به (س) يادتان هربار می‌افتم، نمی‌دانم چرا در ميان كوچه‌ای می‌افتم و گويا شما دامنی از عرش را دنبال حيدر(ع) می‌كشيد چادری خاكی، زمين، مسمار، خون مصطفی(ص) می‌دوم دنبالتان تا انتهای كوچه و باز هم گم می‌شوم در ذكر «يامهدی بيا» دودی از غربت، تمام شهر را پر می‌كند جای باران می‌چكد كوثر ميان كوچه‌ها بوته‌های ياس از بالای در سر می‌كشند می‌روی، رد می‌شوی از پشت اين ديوارها گاه می‌افتی و دستی روی پهلو می‌كشی باز هم پا می‌شوی با ذكر نام مرتضی(ع) رد پاي جبرئيل است اين به دنبال شما «صبر كن بانو؛ شما آخر كجا؟ اينجا كجا؟!» می‌روی و اين رسالت را به پايان می‌بری در ميان مسجدی از قلب‌های بی‌خدا! اين صدای احمد(ص) است، آری؛ ولی نه آخر او... بی‌گمان، وحی است اين فريادها، اما چرا... شايد اين نامردمان از ابتدا كر بوده‌اند! شايد؛ اما باز هم در كوچه می‌آيد ندا: «هركه را من سروَرم، باشد امامش مرتضی(ع) حق هميشه با علی(ع) يار است، باشد هركجا» آه، نه بانو! كسی اينجا نمی‌آيد به خود دوره‌های جهل می‌چرخند در تقويم‌ها اين جماعت، پشت بر حق، رو به باطل می‌روند راهشان از ابتدا كج بود و از فطرت، جدا راز خلقت در دل و پنهان از اينجا می‌روی می‌روی مانند هر شب تا ملاقات خدا كوچه‌های پرخم تاريخ را طی می‌كنی تا كسی شايد شود بيدار در دوران ما می‌روی تنهای تنها، باز هم وا می‌شود كوچه‌ای از اشک در چشمانم و گويا شما... شاعر: @Lotfiiazar
🔸🔹🔶🔷🔶🔹🔸 خلاصهٔ دروس شهر تهران سرکار خانم لطفی‌آذر ایام فاطمیه جمادی‌الاول 1441 جلسۀ اول 🔸🔹🔶🔷🔶🔹🔸 @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران خلاصۀ ، ، 25 (بازشناسی تاریخ مدینه) قرار نیست جزئیات حوادث  عیناً تکرار شود. پس اگر به دنبال جزئیات قضایا و تقلید در ظواهر باشیم، به جایی نمی‌رسیم؛ چون ظاهر وظایف و حرکت نوع انسان در زمان‌های مختلف، همیشه یکسان نیست. اما خط کلی تاریخ، روشن است و می‌توانیم در جزئیات زمان خود به آن شاهراه وصل شویم و وظیفه‌مان را تشخیص دهیم. به عنوان مثال... متن کامل در لینک زیر: saehat.ir/خلاصه-دروس/بصیرت-فاطمیه/بازشناسی-مدینه-فاطمیه @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر تهران خلاصۀ ، ، 26 (برائت) ؛ آن چيزی است که باعث اختلال و اختلاف و می‌شود. يعنی اگر در ميدان باورها، آنجا که بايد درست تصمیم بگيريم، ذره‌ای اضطراب داشته باشیم، فتنه سراغمان می‌آيد؛ چون در درون امر می‌راند و وقتی درون ما پر از سؤال است و اضطراب داريم... متن کامل در لینک زیر: saehat.ir/خلاصه-دروس/بصیرت-فاطمیه/برائت-مدینه-فاطمیه @Lotfiiazar
بشنو از نی، چون حكایت می‌كند راز هجران را شكایت می‌كند راز هجران، راز هجر مرتضی(ع) از فراق و دوری و هم از جفا از جفای مردمانِ دون و پست قومِ نسیان‌کردۀ عهد الست پشت سر انداختند آن عهد یار آن جفاکارانِ در حقّ نگار عهدشان شد چون طناب و ریسمان همچو حبلی گردن صاحب زمان! صاحبِ هم عالم امر و نهان او كه در عهد ولایت شد عیان ریسمانی از غلاف حقد و كین روی بازوی نگارَش چون نگین آن، نشان سوز هجر مرتضی(ع) است خونِ دل خوردن ز بهر مجتبی(ع) است سوز نی از هجر زهرا(س)، هم علی(ع) ناله‌اش در روز و شب‌ها، منجلی او بنالد بر علی(ع) مولا به چاه او ز ناله، نی بوَد، مولا(ع) ز آه! نالۀ نی، جان عاشقْ سوخته چشم مولا(ع) هم به در شد دوخته نالۀ نی، قصۀ دلدار شد چشم مولا(ع) بر در و مسمار شد بشنو از نی، چون حكایت می‌كند راز هجران را شكایت می‌كند... @Lotfiiazar