#صبح_صبا
عبور #بهار را از پشت پنجره به تماشا نشستهام و به روزهایی فكر میكنم كه حقيقت، ملموستر بود.
روزهایی كه میشد بهار را در آغوش گرفت و بوسيد؛ و عطر باران را بدون ماسک، استشمام كرد.
آه ای روزهای سختِ ادامه!
فقط خدا میداند چقدر دلم برای شكوفههای گيلاس تنگ شده است؛ برای قدم زدن در باغ و خاكی شدن؛ برای باد كه بيگاه بيايد و... .
نمیدانم قهر #طبيعت، تاوان كدام #گناه ماست. تاوان دروغها و غيبتها؟ يا بیتفاوتیمان در عبور از كنار باغهای زرد؟ يا چشم بستن بر سرخی خون هزاران بيگناه كه فرياد دادخواهیشان را شنيديم و از ترسِ به هم ريختن آسايشمان كاری نكرديم!
نه، نگران نباشيد! #جنگ نمیشود، خانههايمان ويران نمیگردد. همه چيز سر جايش است، همه چيز. ما در خانههايمان در آسايش كامل حبس شدهايم!
نمیتوانيم بیصدا نفس بكشيم. نمیتوانيم فرياد بزنيم. نمیتوانيم حتی فراتر از چارچوب خانههامان راه برويم.
اين است سرانجام آسايشطلبیهای بیهدف! حالا تمام مردم جهان، تفاوت #آسايش و #آرامش را درک میکنند.
چه بسیار کسان كه در بدترين شرايط جنگی، قلبشان آرام است شبيه اقيانوسهای دور. درحالیكه ما و مردم شهرهای پيشرفتهٔ جهان در برجهايمان و در اوج امكانات، طوفانیترين لحظات عمر را سپری میكنيم!
گاهی احساس میكنم كائنات از چالشهای سيل و زلزله كه تنها قشر آسيبپذير جوامع را تحت تأثير قرار میدهند، خسته شدهاند!
اين بار در صفحات خود، چالش جديدی طراحی كردهاند كه عدالتمحور باشد: ويروسی كه دستهبندیهای اجتماعی، سياسی، جغرافيایی، اقتصادی و... برایش فرق ندارد و همه را به يک اندازه تهديد میکند؛ حتی كسانی را كه فكر میکنند خودشان #ويروس را ساختهاند!
چه روزهای عجيبی است؛ ساكت اما ژرف...
هنوز پشت پنجره ايستادهام، به رسم عاشقان روزگاران دور؛ و به تو فكر میکنم. به اينكه اين روزها بيشتر از هر زمان، دوریات را درد میكشیم.
كاش زودتر بيایی و ما بردگان دنيا را از حبسهای خانگی در ذهنهای تنگمان نجات دهی؛ عشق را به طور مساوی بين اهالی اين سياره تقسيم کنی و نورهای مردهٔ كهكشانمان را از زير آوارهای توهم نجات دهی.
ما منتظر طلوع چشمانت هستيم؛ و آيا صبح نزديک نيست؟
#اللهم_عجل_لوليک_الفرج
@Lotfiiazar