eitaa logo
همراه شهدا🇮🇷
2.2هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
7.2هزار ویدیو
73 فایل
ٖؒ﷽‌ 💌#شهـבا امامزاבگاט عشقنـב كـہ مزارشاט زيارتگاـہ اهل يقين است. آنها همچوט ستارگانے هستنـב کـہ مے تواט با آنها راـہ را پیـבا کرב. پل ارتباطی @Mali50 @Hamrahe_Shohada #کپی_ازاد
مشاهده در ایتا
دانلود
☘🌿☘🌿☘ 🌿 🌸 آیت الله خوشوقت(ره) : در مَسعی یک قسمتی است با چراغ سبز علامت گذاشته‌اند، وقتی حجاج به آنجا می رسند تندتر حرکت می‌کنند. این ماه رجب و ماه شعبان و ماه رمضان مثل آن مسافتی است که چراغ‌ سبز گذاشتند، مردم وقتی به آنجا می‌رسند سریعتر حرکت می‌کنند، در این سه ماه ،خدا می‌خواهد مردم بیشتر به اعمال صالحه و کار خیر مشغول باشند تا ایمان آنها رشد کند و تکامل پیدا کند. @Hamrahe_Shohada
💢💢💢 🔶دعایی که وجود مقدس امام صادق علیه السلام در هر روز ماه مبارک رجب می خواندند: 🔸خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَى غَيْرِكَ 🔸وَ خَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلاَّ لَكَ كسى كه بر غير تو وارد شود محروم است و آنكه به غير تو رو كند زيانكار است 🔸وَ ضَاعَ الْمُلِمُّونَ إِلاَّ بِكَ 🔸وَ أَجْدَبَ الْمُنْتَجِعُونَ إِلاَّ مَنِ انْتَجَعَ فَضْلَكَ و هر كه به درگاه غير تو رود محتاج گشته و هر كه از غير فضل و كرم تو درخواست كرد بى برگ و نوا گرديد 🔸بَابُكَ مَفْتُوحٌ لِلرَّاغِبِينَ 🔸وَ خَيْرُكَ مَبْذُولٌ لِلطَّالِبِينَ 🔸وَ فَضْلُكَ مُبَاحٌ لِلسَّائِلِينَ درگاه لطف تو به روى مشتاقان باز و خير و احسانت براى طالبان مبذول است و فضل و كرمت براى سائلان مباح 🔸وَ نَيْلُكَ مُتَاحٌ لِلْآمِلِينَ 🔸وَ رِزْقُكَ مَبْسُوطٌ لِمَنْ عَصَاكَ 🔸 وَ حِلْمُكَ مُعْتَرِضٌ لِمَنْ نَاوَاكَ و عطايت براى اميدواران مهيا و رزقت براى اهل معصيت هم گسترده است و حلمت بر هر كه رو به تو آورد متوجه است 🔸عَادَتُكَ الْإِحْسَانُ إِلَى الْمُسِيئِينَ 🔸 وَ سَبِيلُكَ الْإِبْقَاءُ عَلَى الْمُعْتَدِينَ و عادتت احسان به بدكاران است و طريقه ات مدارا با سركشان 🔸اللَّهُمَّ فَاهْدِنِي هُدَى الْمُهْتَدِينَ 🔸وَ ارْزُقْنِي اجْتِهَادَ الْمُجْتَهِدِينَ 🔸وَ لاَ تَجْعَلْنِي مِنَ الْغَافِلِينَ الْمُبْعَدِينَ 🔸وَ اغْفِرْ لِي يَوْمَ الدِّينِ اى خدا مرا به راه هدايت رهبرى فرما و مرا نصيب گردان كوشش جهد كنندگان به طاعتت را و از غافلان دور از رحمتت مگردان و از گناهم روز جزا درگذر. 🔶🔸🔸🔸 @Hamrahe_Shohada
داعی: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی نَصَبَ فِی السَّمَاءِ السَّابِعَةِ مَلَکاً یُقَالُ لَهُ الدَّاعِی فَإِذَا دَخَلَ شَهْرُ رَجَبٍ یُنَادِی نادی ذَلِکَ الْمَلَکُ کُلَّ لَیْلَةٍ مِنْهُ إِلَی الصَّبَاحِ طُوبَی لِلذَّاکِرِینَ طُوبَی لِلطَّائِعِینَ»؛ خداوند در آسمان هفتم ملکی قرار داده به نام «داعی». هنگامی که ماه رجب داخل شد، این ملک هر شب تا صبح کارش این است که می‌گوید خوش به حال ذاکرین و اطاعت کنندگان. 📚 اقبال الأعمال سید بن طاووس، ج ۲، ص ۶۲۸ @Hamrahe_Shohada
به جان داده های مسیر عبورش... 💔🥀 @Hamrahe_Shohada
احمد متوسلیان ‌به برخی‌ از فرماندهان جنگ‌ لقب‌ ماست‌ فروش‌ داده بود و میگفت: اینها عناصر عملیاتی‌ نیستند و فقط‌‌ بلدند که در ستاد بشینند و دستور به دیگران‌ بدهند... بیایید ماست‌ فروش‌ نباشیم! 🤞🏻 @Hamrahe_Shohada
معرفی کتاب مثل یک خواب شیرین 🌱 بریده ای از کتاب: آن ساعت ریاضی داشتیم، با آمدن دبیر ریاضی‌مان، خانم صادقی همه به سر جای خود برگشتند. خانم صادقی از دیدن من جا خورد، گره‌ای به ابروانش انداخت و با قدم‌های تند به سمتم آمد. گوشه مقنعه‌ام را گرفت و با عصبانیت گفت: "این چیه سرت کردی؟ تو هم احمق شدی؟ از تو بعیده، مثلاً شاگرداول کلاسی." سرم را پایین انداختم از شدت ناراحتی صورتم داغ شده بود، صدای نفس‌هایم را می‌شنیدم. سکوت سنگینی همه کلاس را فراگرفته بود. خانم صادقی به‌طرف میزش رفت، کیفش را با حرص روی آن کوبید، بعد تکه گچی برداشت و با اوقات تلخی شروع به درس دادن کرد. من هنوز سرم پایین بود و از توهین خانم صادقی جلوی بچه‌های کلاس حسابی پکر بودم. این اولین‌بار بود که دبیری با صدای بلند و توهین‌آمیز با من حرف می‌زد. البته شاید حق داشت، از دیدن من با مقنعه تیره و بلندی که سر کرده بودم عصبانی بشود. هنوز چند ماهی تا پیروزی انقلاب مانده بود و تعداد بچه‌های باحجاب دبیرستانمان به تعداد انگشتان یک‌دست هم نمی‌رسید.  🕊🌱 🕊🌱 @Hamrahe_Shohada
عاقبت رفاقت باشهدا اینگونہ است...🌷 خوش عهد ڪه بودی ؛ همنشین دوست شهیدت خواهی شد🌷 | شهدا_خوب_دوستی_میڪنند | شهید مهدی قره محمدی🌷 بر سر مزار دوست شهیدش🕊 شهید علی بریهـی🌷 @Hamrahe_Shohada
هرکس سراغ خدا را گرفت و دلش تنگ بود آدرس شهدا را به او بدهید... 🌷
••🌱 حاج‌حسین‌یکتامیگفت: کجایه‌گناه‌رو‌به‌خاطر‌روی‌گلِ یوسفِ‌زهرا‌ترک‌کردی‌و‌ضررکردی؟🚶🏿‍♂
همراه شهدا🇮🇷
* #داستـــان 💞#عاشقـــانه_دو_مدافــــع 💞 #قسمت_۶۲ بپرسید؟ بله حتما. دیگه چی ؟؟ _دیگه این که من ک
* 💞 💞 واسه دیدنش روز شماری میکردم ... هر روز که میگذشت ذوق و شوقم بیشتر میشد هم برای دیدن علی عزیزم هم برای عروسیمون احساس میکردم هیچ کسی تو دنیا عاشق تر از من و علی نیست اصلا عشق ما زمینی نبود. _ به قول علی خدا عشق ما رو از قبل تو آسمونا نوشته بود. همیشه میگفت:اسماء ما اون دنیا هم با همیم من بهت قول میدم. همیشه وقتی باهاش شوخی میکردم و میگفتم: آها یعنی تو از حوری های بهشتی میگذری بخاطر من از دستم ناراحت میشد و اخم میکرد _ اخم کردناشم دوست داشتم وای که چقدر دلتنگش بودم با خودم میگفتم: ایندفعه که بیاد دیگه نمیزارم بره من دیگه طاقت دوریشو ندارم چند وقتی که نبود، خیلی کسل و یی حوصله شده بودم دست و دلم به غذا نمیرفت کلی هم از درسام عقب افتاده بودم _ حالا که داشت میومد سرحال تر شده بودم میدونستم که اگه بیاد و بفهمه از درسام عقب افتادم ناراحت میشه. شروع کردم به درس خوندن و به خورد و خوراکم هم خیلی اهمیت میدادم. تو این مدت چند بار زنگ زد. یک هفته به اومدنش مونده بود. قسمم داده بود که به هیچ وجه اخبار نگاه نکنم و شایعاتی رو که میگن هم باور نکنم. _ از دانشگاه برگشتم خونه بدون اینکه لباس هامو عوض کنم نشستم رو مبل کنار بابا چادرمو در آوردم و به لبه ی مبل آویزو کردم بابا داشت اخبار نگاه میکرد بی توجه به اخبار سرم رو به مبل تکیه دادم و چشمامو بستم. خستگی رو تو تمام تنم احساس میکردم... _ با شنیدن صدای مجری اخبار چشمامو باز کردم: تکفیری های داعش در مرز حلب یاد حرف علی افتادم و سعی کردم خودمو با چیز دیگه ای سر گرم کنم اما نمیشد که نمیشد. قلبم به تپش افتاده بود این اخبار لعنتی هم قصد تموم شدن نداشت یه سری کلمات مثل محاصره و نیروهای تکفیری شنیدم اما درست متوجه نشدم. _ چادرمو برداشتم رفتم تو اتاق به علی قول داده بودم تا قبل از اینکه بیاد تصویر همون روزی که داشت میرفت، با همون لباس های نظامیش رو بکشم این یه هفته رو میتونستم با این کار خودمو مشغول کنم. هر روز علاوه بر بقیه کارهام با ذوق وشوق تصویر علی رو هم میکشیدم. _ یک روز به اومدنش مونده بود. اخرین باری که زنگ زد ۶ روز پیش بود. تاحالا سابقه نداشت این همه مدت ازش بی خبر بمونم. نگران شده بودم اما سعی میکردم بهش فکر نکنم. اتاقم تمیز و مرتب کردم و با مریم رفتم خرید. دوست داشتم حالا که داره میاد با یه لباس جدید به استقبالش برم. _ خریدام رو کردم و یه دسته ی بزرگ گل یاس خریدم. وقتی رسیدم خونه هوا تقریبا تاریک شده بود گل هارو گذاشتم داخل گلدون روی میزم. فضای اتاق رو بوی گل یاس برداشته بود. پنجره ی اتاقو باز کردم نسیم خنکی وارد اتاق شد و عطر گلهارو ییشتر تو فضا پخش کرد. یاد حرف علی موقع رفتن افتادم. گل یاس داخل کاسه ی آب رو بو کرد و گفت: اسماء بوی تورو میده. لبخند عمیقی روی لبام نشست _ ساعت ۱۰ بود و دیدار آخر من ماه و آخرین شب نبود علی روبروی پنجره نشستم. هوا ابری بود هرچقدر تلاش کردم نتونستم ماه رو بیینم. باخودم گفتم: عییی نداره فردا که اومد بهش میگم. بارون نم نم شروع کرد به باریدن. نفس عمیقی کشیدم بوی خاک هایی که بارون خیسشون کرده بود استشمام کردم . پنجره رو بستم و رو تختم دراز کشیدم. تو این یک هفته هر شب خوابهای آشفته میدیدم. نفس راحتی کشیدمو با خودم گفتم امشب دیگه راحت میخوابم. تو فکر فردا و اومدن علی، و اینکه وقتی دیدمش میخوام چیکار کنم، چی بگم بودم که چشمام گرم شد و خوابم برد. _ نزدیک اذان صبح با صدای جیغ بلندی از خواب ییدار شدم. تمام تنم عرق کرده بود و صورتم خیس خیس بود معلوم بود تو خواب گریه کردم. نمیدونستم چه خوابی دیدم ولی دائم اسم علی رو صدا میکردم. مامان و بابا با سرعت اومدن تو اتاق. _ مامان تکونم میدادو صدام میکرد نمیتونستم جواب بدم. فقط اسم علی رو میبردم بابا یه لیوان آب آورد و میپاشید رو صورتم ...* * _ ✍"" ادامــه.دارد.... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🌺امام خامنه ای: بايد تبریک عرض کنیم به یکدیگر که توانستیم بار دیگر وارد شهر "رجب" بشویم. @Hamrahe_Shohada