✍ما صاحبِ آرزویی هستیم
که شیرینیِ وصالش را شهدا چِشیدهاند
با ذکر صلوات یادشون کنیم✨
#الهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد
#وعجل_فرجهم
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
شهـادت!
همیـناسـتدیگـر
بـہنـاگـہپنجـرهاۍبـازمیشـود
تصمیـمبـاتـوست
کـہدلبـہعشقبدهۍیـاهـوس🕊!
#شھیدانہ♥️•
#همراه_شهدا
شھیدگمنام ..
راهخویشرایافت
جاندادنبرایخدایش
درهمهمهیشلوغیهایزمین ! .(:
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
◽️◽️◽️
◽️◽️
◽️
🌷شهید سردار حاج قاسم عزیز:
وقتی آن جوان(بسیجی رزمنده) به این مردِ عارف(آیت الله مشکینی ره) مراجعه کرد و گفت:
من بعضی وقت ها که نماز می خوانم لباسم خونی است، حکم این چیست؟
آیت الله مشکینی (ره) متأثر شد و گفت:
به خدا حاضرم همه نمازهایم را بدهم و این نمازی که تو به آن مشکوک هستی بگیرم....
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
دلانہ✨
کارتان را براۍ خدا نکنید ،
براۍ خدا کار کنید !
تفاوتش فقط همین اندازه است کھ ممکن است حسین(؏) در ڪربلا باشد ، و من در حال کسب علم براۍ رضای خدا . .🌱'
- سیدمرتضےآوینۍ -
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🔆خطبه ۱۱نهج البلاغه:
♦️امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
🔅تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ
🔅عَضَّ عَلَى نَاجِذِكَ
🔅أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَكَ
🔅تِدْ فِي الْأَرْضِ قَدَمَكَ
🔅ارْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصَى الْقَوْمِ
🔅وَ غُضَّ بَصَرَكَ
🔅وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ .
ترجمه:
🌸اگر كوهها از جاى بجنبد تو ثابت باش.
🌸دندان بر دندان بفشار.
🌸سر خود را به خداوند بسپار.
🌸قدمهايت را بر زمين ميخكوب كن.
🌸ديده به آخر لشگر دشمن بينداز.
🌸به وقت حمله چشم فروگير.
🌸و آگاه باش كه پيروزى از جانب خداى سبحان است
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🌷🌷🌷
🕊برای حضرت ولی عصر عج بخوان!
🏴روضه خوان مجالس آیت الله بهجت(ره)می گوید:
جمعهها توی مجلس روضه مداحی میکردم.
جمعیت زیادی بهخاطر آقای بهجت میآمدند.
قبل از اینکه مداحی کنم، میگفتم:
همه بشینند و بعد از خواندن من از مجلس بروند، رفتوآمد باشه حواسم پرت میشه.
روز بعدش آقای بهجت صدایم زد و گفت:
شما به جمعیت چه کار دارید؟ بگذار بروند. همین که میکروفون دستت میگیری آقا امام زمان(عج) را در نظرت ببین. برای خودش بخوان.
📚ردپای سپید، ص۴۶
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
من و دریاب.mp3
6M
دلتنگای حرم باصفای امام رضا جان گوش کنند...
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🌹رگهایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت: بیارش داخل اتاق عمل...
دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابجا کنم، مجروح به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و به سختی گفت: من دارم میروم تا تو چادرت را در نیاوری؛ما برای این چادر داریم می رویم، چادرم در مشتش بود که شهید شد.
#شهیدانه
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🔆در احوالات آخرالزمان...
✨خطبه ۱۸۷ نهج البلاغه✨
💠آقا امیرالمؤمنین علیه الصلوة والسلام:
ألا بِأبی و أُمّی، هُم مِن عِدَّة أسمَاؤهُم فِی السَّماء معروفَةُُ وَ فِی الارضِ مَجهولة......
آگاه باشید،
آنان که پدر و مادرم فدایشان باد از کسانی هستند که در آسمان ها معروف و در زمین گمنامند،
هان ای مردم!
در آینده پشت کردن روزگار خوش
قطع شدن پیوندها
و روی کار آمدن خردسالان را انتظار کشید،
و این روزگاری است که ضربات شمشیر بر مؤمن
آسان تر از یافتن مال حلال است!
روزگاری که بی نوشیدن شراب مست می شوید!
و با فراوانی نعمت ها بدون اجبار سوگند می خورید،
و نه از روی ناچاری دروغ می گویید.
و آن روزگاری است که بلاها شما را می گزد،....
📚ترجمه مرحوم دشتی صفحه۳۶۹
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین باری که شعارِ:
ما همه سرباز توایم خمینی.....
سر داده شد، و واکنش جالب امام عزیز😊
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
💎 #خداشناسی_۱۱ 🏷 اشکال مشرکان چه بود؟ #همراه_شهدا @Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 #خداشناسی_۱۲
🏷 آیا میتوان با شناخت محدود، خداوند نامحدود و بینهایت را شناخت؟
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
معرفی کتاب تنها در باغ زیتون 🌱
بریده ای از کتاب:
دوستانش میگفتند وقتی همدیگر را میبینیم، همیشه اوست که اول سلام میدهد. به او گفته بودند: «بابا ما از تو کوچیکتریم! بذار ما اول سلام بدیم.» او هم خندیده بود و در جوابشان گفته بود: «حالا چه فرقی میکنه؟ من و شما نداره که.» برای همین یک روز نقشه کشیدند که غافلگیرش کنند و قبل از او سلام بدهند. برایم تعریف کردند که یک روز ، همگی پشت دیوار قایم شدند و یک نفر را گذاشتند که وقتی علی آمد، خبرشان کند. علی که نزدیک شد، با علامت یکی از بچهها همگی آماده شدند که از پشت دیوار بیرون بیایند و به او سلام بدهند. ولی علی که از همان فاصله متوجهشان شده بود، با صدای بلند فریاد زد: «سلام بچه ها!» و همۀ نقشههایشان را نقش بر آب کرد.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_علی_سعد 🕊🌱
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🌿🍀💐🌾
📜حکمت ۴۷۴ نهج البلاغه:
❄️پاداش مجاهد شهید در راه خدا،
❄️بزرگتر از پاداش عفیف پاکدامنی نیست
❄️که قدرت بر گناه دارد
❄️وآلوده نمی گردد،
❄️همانا عفیف پاکدامن،
❄️فرشته ای از فرشته هاست.
📚نهچ البلاغه صفحه ۷۴۱ ترجمه مرحوم دشتی
🔆🔆🔅🔅🔅🔅
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
♦️رویدادهای مهم " ۱ بهمن " در تقویم شمسی :
• حمله مزدوران رژیم طاغوت به دانشگاه تهران (1340 ه.ش)
• ترور انقلابی «حسنعلی منصور» توسط #شهید_بخارایی، عضو هیات مؤتلفه اسلامی (1343 ه.ش)
• شهادت #شهید_غلامرضا_صادقیان (1359 ه.ش)
• #شهادت_یدالله_کلهر ،قائم مقام لشکر 10 سیدالشهدا (ع) (1365 ه.ش)
• #شهادت_شهید_احمد_حسینی، فیلمبردار لشکر 27 محمد رسول الله (ص) (1366 ه.ش)
• پایان جنگ 22 روزه علیه#غزه، با پیروزی مجاهدان فلسطینی بر رژیم صهیونیستی (1387 ه.ش)
• درگذشت #شیخ_عباس_قمی گردآورنده کتاب شریف مفاتیح الجنان (1319 ه.ش)
اگر بخواهید به پدرتان یک هدیه بدهید، چه چیزی هدیه میدهید؟
زینب نصرالله :
من فکر نمیکنم که هدایای مادی برای پدرم مهم باشند.
من مطمئن هستم که بهترین هدیه من به ایشان این است که از لحاظ اخلاقی، رفتاری و ایمانی، فردی باشم که ایشان دوست دارند. این چیزی است که به اذن الله برای تحقق آن تلاش میکنم.
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🕊امام روح الله :
پیغمبر می خواست همه مردم را علی بن ابیطالب کند، ولی نمی شد.
و اگر بعثت پیغمبر هیچ ثمره ای نداشت الّا وجود علی بن ابیطالب و وجود امام زمان سلام الله علیه این هم توفیق بسیار بزرگی بود.
۱۳۵۹/۳/۲۱
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
امام صادق (عليه السلام ):
بر شما باد #شلغم .
آن را بخوريد و پيوسته خوردنش را استمرار بخشيد و آن را از همه كس ، جز آنان كه اهلش هستند، پنهان بداريد؛
زيرا هيچ كس نيست كه در او رگى از جذام نباشد. اين رگ را با شلغم بسوزانيد.
📚كافى ج ۶ ص ۳۷۲ ح ۴
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
به قول شهید آوینی:
اگر در جستجوی امام زمان هستی
او را در میان سربازانش بجوی
از نشانههای خاص آنان
این است که همچون نور ،
دیگران را ظاهر میکنند
خود را نمیبینند ...
تیرماه ، ۱۳۶۵
ارتفاعات قلاویزان
عملیات کربلای یک
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
* #داستــــان 💞#عاشقــــانه_دو_مدافـــع 💞 #قسمت_۶۱ دستشو گذاشت رو دهنشو آروم خندید بابا اسماء جدیه
* #داستـــان
💞#عاشقـــانه_دو_مدافــــع 💞
#قسمت_۶۲
بپرسید؟
بله حتما. دیگه چی ؟؟
_دیگه این که من که خواهر ندارم شما لطف کنید در حقم خواهری کنید،
من واقعا به ایشون علاقه دارم. اگر هم تا حالا نرفتم جلو بخاطر کارهام بود.
خندیدم و گفتم: باشه چشم، هرکاری از دستم بر بیاد انجام میدم ایشالا که
همه چی درست میشه...
واقا نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم
_ عروسیتون حتما جبران میکنم
ممنون شما لطف دارید، بابت امروزهم باز ممنون.
هوا تقریبا تاریک شده بود،احساس خستگی میکردم بعد از مدتها رفته بودم
بیرون.
جعبه ی کادوها مخصوصا جعبه ی بزرگ علی تو دستم سنگینی میکرد
با زحمت کلید رو از تو کیفم پیدا کردم و در و باز کردم.
_ راهرو تاریک بود پله هارو رفتم بالا و در خونه رو باز کردم ، چراغ های
خونه هم خاموش بود اولش نگران شدم اما بعدش گفتم حتما رفتن خونه
ی اردالان.
کلید چراغو زدم
با صدای اردلان از ترس جیغی زدم و جعبه ها از دستم افتاد.
وااااای یه تولد دیگه
همه بودن، حتی خانواده ی علی جمع شده بودن تا برای من تولد بگیرن
تولد ،تولد تولدت مبارک...
_باتعجب به جمعشون نگاه میکردم که اردلان هولم داد سمت مبل و
نشوند.
همه اومدن بغلم کردن و تولدمو تبریک گفتن.
لبخندی نمایشی رو لبم داشتم و ازشون تشکر کردم.
راستش اصلا خوشحال نبودم، اونا میخواستن در نبود علی خوشحالم کنن
اما نمیدونستن، با این کارشون نبود علی و رو بیشتر احساس میکنم.
_ وای چقدر بد بود که علی تو اولین سال تولدم بعد از ازدواجمون پیشم
نبود. اون شب نبودشو خیلی بیشتر احساس کردم.
دوست داشتم زودتر تولد تموم بشه تا برم تو اتاقم و جعبه ی کادوی علی
رو باز کنم.
زمان خیلی دیر میگذشت. باالخره بعد از بریدن کیک و باز کردن کادوها،
خستگیرو بهونه کردم و رفتم تو اتاقم
_ نفس راحتی کشیدم و لباسامو عوض کردم
پرده ی اتاقو کشیدم و روبروی نور ماه نشستم، چیزی تا ساعت ۱۰ نمونده
بود.
جعبه رو با دقت و احتیاط گذاشتم جلوم انگار داشتم جعبه ی مهمات رو
جابه جا میکردم.
آروم درشو باز کردم بوی گل های یاس داخل جعبه خوردن تو صورتم...
آرامش خاصی بهم دست داد. ناخدا گاه لبخندی رو صورتم نشست
_ گل هارو کنار زدم یه جعبه ی کوچیک تر هم داخل جعبه بود
درشو باز کردم یه زنجیر و پلاک طلا
که پلاکش اسم خودم بود و روش با نگین های ریز زیادی تزئین شده بود
خیلی خوشگل بود
گردنبند رو انداختم تو گردنم خیلی احساس خوبی داشتم.
چند تا گل یاس از داخل جعبه برداشتم که چشمم خورد به یه کاغذ
_ برش داشتم و بازش کردم یه نامه بود
"یاهو"
سلام اسماء عزیزم، منو ببخش که اولین سال تولدت پیشت نبودم. قسمت
این بود که نباشم، ولی به علی قول بده که ناراحت نباشی، خیلی دوست
دارم خانمم، مطمئن باش هر لحظه بیادتم
مواظب خودت باش
"قربانت علی"
_ بغضم گرفت و اشکام جاری شد
ساعت ۱۰ بود طبق معمول هرشب، به ماه خیره شده بودم چهره ی علی
رو واسه خودم تجسم میکردم، اینکه داره چیکار میکنه و به چی فکر میکنه
ولی مطمءن بودم اونم داره به ماه نگاه میکنه.
انقدر خسته بودم که تو همون حالت خوابم برد.
_ چند وقت گذشت، مشکل محسنی و مریم هم حل شد و خیلی زود باهم
ازدواج کردند.
یک ماه از رفتن علی میگذشت. اردالان هم دوهفته ای بود که رفته بود. قرار
بود بلافاصله بعد از برگشتن علی تدارکات عروسی رو بچینیم.
_ دوره ی علی ۴۵ روزه بود. ۱۵روز تا اومدنش مونده بود. خیلی خوشحال
بودم برای همین افتادم دنبال کارهام و خرید جهزیه
دوست داشتم علی هم باشه و تو انتخاب وسایل خونمون نظر
بده."خونمون"با گفتن این کلمه یه حس خوبی بهم دست میداد.
حس مستقل شدن. حس تشکیل یه زندگی واقعی باعلی ...
_ اصلا هرچیزی که اسم علی همراهش بود و با تمام وجودم دوست داشتم
با ذوق وسلیقه ی خاصی یسری از وسایل رو خریدم.
از جلوی مزون های لباس عروس رد میشدم چند دقیقه جلوش وایمیسادم
نگاه میکردم. اما لباس عروسو دیگه باید باعلی میگرفتم.
اون۱۵ روز خیلی دیر میگذشت*
* _ #نویسنده✍"#السيدةالزينب"
ادامــه.دارد....
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈