♦️جنگندههای رژیم موقت صهیونیستی ساعتی پیش به پایگاه مقاومت در مرکز نوار غزه حمله کردند
و پدافند هوایی مقاومت به مقابله با آنها پرداختند.
#همراه_شهدا
چقدر ناز ربوده است دلِ بابا را
‹ اللّهم انّی اسئلک صبرالشاکرین لك ›
از تو خواهم شکیبایی
سپاسگزارانت را...
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
معرفی کتاب تاثیر نگاه شهید 🌱
بریده هایی از کتاب:
۱-شهید عباس را در خواب دید که به او گفته بود: «فرزندت را در کنار درس خواندن، به نماز اول وقت و زیارت عاشورا هم تشویق کن. با درس خواندن و نماز اول وقت، خدا به او محبت و لطف بیشتری میکند.»
۲-کربلای حسین (علیهالسلام) تماشاچی نمیخواهد! یا حقی یا باطل!... راستی من کجا هستم؟
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_عباس_دانشگر 🕊🌱
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
سالگرد شهادت شهید اصغر پاشاپور 🌱
سالی یک بار مادران شهدا را جمع میکرد، زیارت میبرد، هدیه میداد و معتقد بود پدر و مادر شهدا خیلی به گردن ما حق دارند.
شبهای جمعه مسجد ارک میرفت و بچههای کوچک را همراه خود میبرد.
اهل محل حاج اصغر را خیلی دوست داشتند.
بسیار مهماننواز و شوخطبع بود اما در عین حال احترام همه را نگه میداشت.
همیشه دنبال خوب کردن حال دیگران بود.
تاریخ شهادت: ۹۸/۱۱/۱۳ 🥀
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
شهید گمنام راه خویش را یافت...
جان دادن برای خدایش
در همهمهی شلوغیهای زمین... 💔
#همراه_شهدا
#برشی_از_کتاب
😍 خاطره «اعتصاب غذا» گوشه ای از خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی 🇮🇷
✍️مادر سفره را که پهن می کرد،یک کاسه می گذاشت برای من و قاسم.با هم غذا میخوردیم.دو سه روزی بود که قاسم پایش را کرده بود توی یک کفش و می گفت:"من دیگه شریکی غذا نمی خورم."وقتی دید کسی اعتنا نمی کند،یک وعده لب به غذا نزد.همان اعتصاب یک وعده ای جواب داد.
کاسه اش که سوا شد،نصف غذا را می خورد،نصفش را نگه می داشت.کنجکاو بودم ببینم با غذایی که مانده چه کار می کند؟چند روزی زیر نظر گرفتمش.کاسه را با خودش می برد مدرسه.غذایی را که نمی خورد،می داد به هم کلاسی اش که وضع مالی خوبی نداشتند.
💢#جان_فدا
💢#حاج_قاسم
📚 منبع: کتاب#سلیمانی_عزیز۲
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
#گلى_گم_كرده_ام....💔
پيرمردى در منطقه بود. پسرش در عمليات كربلاى پنج مفقود شده بود. كار مربوط به مفقودين را من پيگيرى مى كردم. با اين كه وضع پسرش را مى دانستم گفتم بيا برويم بيمارستان هاى اهواز و تعاون را با هم ببينيم. بعد از آن گفتم سرى هم به معراج شهدا بزنيم.
گفت: از اول هم گفتى برويم بيمارستان فهميدم منظورت چيه! با پيرمرد رفتيم داخل سردخانه و شروع كرديم به دقت شهدا را وارسى كردن. بنده خدا همان طور كه نگاه به بدن شهدا مى كرد با خود زمزمه مى كرد. "گلى گم كرده ام مى جويم او را" و اشك مى ريخت اكثر افرادى كه دنبال عزيزانشان بودند تحت تاثير او قرار گرفته بودند و گريه مى كردند.😭😭
راوى: رزمنده دلاور محسن براسود
منبع: سايت دفاع پرس
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada