همراه شهدا🇮🇷
رویترز: سفارت های اسرائیل در سرتاسر جهان دستور داده اند در اعتراض به طرح اصلاحات قضایی به اعتصاب بپی
... نتانیاهو امروز گفته طرح اصلاحات قضایی لغو شه
معرفی کتاب ۳۶۵ روز با شهدا 🌱
وصیتنامه شهدا درهای گرانبهایی از گنجینه دفاع مقدس هستند که سیری در آن میتواند ما را به سیره و اخلاق شهدا رهنمون کند و شناخت ما را نسبت به این مردان بیادعا از یک نام، شعار و خاطره فراتر برده و راهنمای ما در زندگی باشد.
کتاب پیش رو نیز ۳۶۵ گلبرگ از گلواژههای این باغ علم و معرفت برای آموختن از مکتب شهدا در ۳۶۵ روز سال که بعداز تلاش بسیار و تحقیق و جستجو در وصایا وگفتار ۳۵۰۰ شهید از شهدای انقلاب و دفاع مقدس ،تهیه و گردآوری شده است. امیدواریم با خواندن روزانه این کتاب و بهره مندی از این وصایای عرفانی ،جرعه ای از این چشمه جوشان نوشیده و آن را در زندگی خود جاری سازید.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
شهید چمران از جمله افرادی بود که بدون سر و صدا کار میکرد و به دنبال غوغا سالاری رسانه ای نبود... 🦋
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
اِلهی لَا تُوءَدبنی بِعُقُوبَتِکَ
خدایا آمده ام که آشتی کنم، مرا آنگونه ادب مکن؛ که فراتر از طاقتم باشد . . .
#فرازی_ازدعای_ابوالحمزه_ثمالی
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
#شهید_نوشت♥️
دوست دارم
اگر شهید شوم،
پیڪرے نداشتہ باشم؛
از ادب بہ دور است ڪہ در
محضر سیدالشہدا(ع)
با تن سالم و
ڪفن پوش محشور شوم.
و اگر پیڪرم برگشت،
دوست دارم
سنگقبرے برایم نگذارند،
برایم سخت است ڪہ
سنگ مزار داشتہ باشم
و حضرت زهرا(س)
بـےنشانـ باشند.
#شهید_مرتضـے_عبداللهـے🕊
🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
پیشبینی وَلیِ خدا قطعیست، اسرائیل کمتر از ۱۷ سال دیگر فرو میپاشد...
#لبیک_یا_خامنه_ای
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_سیُ_هفتم
یادم میافتد که حاجحمید همیشه میگفت من دوست ندارم که شماها گلخانهای بار بیایید! گیاهانِ گلخانهها زود رشد میکنند اما گاهی یک نسیم میتواند از پا درشان بیاورد. باز یادم میافتد که حاجحمید، مهرداد را انداخته بود توی دریا، بیآنکه شنا بلد باشد؛ و وسط دستوپا زدنها به مهرداد یاد داده بود که دستهایش را و پاهایش را چطور وسط غرق شدن با هم همآهنگ کند و بعد هم به مهرداد گفته بود که من به تو شنا یاد ندادم، این ترس بود که به تو شنا یاد داد! گاهی ترس هم میتواند آموزگار باشد! خاطرهها میکشانندم به اردو! حاجحمید به بچهها گفت بروید توی قنات و از خروجی بعدیاش بیرون بیایید! همه احتمالا آن مسیر تنگ و تاریک را تصور کردهاند که پیشقدم نمیشوند. نگاه حاجی به من است. میزنم به دل قنات و میگردم به دنبال نور. نور، یعنی راهِ خروج. دانشجوی توی تاریکی باید نورجو هم باشد. آب، بعضی جاها تا نزدیک زانوهایم بالا میآید. ارتفاع قنات هم بعضی جاها آنقدر کم میشود که باید کاملا خم شوم و پیش بروم. دست میگیرم به دیواره سردِ نمناکِ قنات. آب زلالِ زیرپایم، همجهت با من حرکت میکند. جایی از قنات تلألو نور روی آبِ مثل آینه، محیط را روشن کرده. کمک میگیرم از سنگچینِ منظم دورِ خروجی قنات و خودم را بالا میکشم. از قنات که بیرون میآیم، با خودم میگویم آنقدرها که فکر میکردیم، ترسناک نبود! بچهها بعد از من یکییکی رفتند توی قنات. رشته افکارم پاره میشود و برمیگردم به کوه!
حاجی و مهرداد آن دورترها چیزی میگویند و میخندند.
این قاب، همیشه توی ذهن من میماند!...