یکی از روزها که شهید پیدا نکرده بودیم، به طرف «عباس صابری» هجوم بردیم و بنا بر رسمی که داشتیم، دست و پایش را گرفتیم و روی زمین خواباندیم تا بچه ها با بیل مکانیکی خاک رویش بریزند.
کلافه شده بودیم. شهیدی پیدا نمی شد. بیل مکانیکی را کار انداختیم. ناخنهای بیل که در زمین فرو رفت تا خاک بر روی عباس بریزد، متوجه استخوانی شدیم که سر آن پیدا شد. سریع کار را نگه داشتیم.
درست همانجایی که می خواستیم خاکهایش را روی عباس بریزیم تا به شهدا التماس کند که خودشان را نشان بدهند، یک شهید پیدا کردیم.
بچه ها در حالی که می خندیدند به عباس صابری گفتند:
بیچاره شهیده تا دید می خواهیم تو رو کنارش خاک کنیم، گفت: فکه دیگه جای من نیست، باید برم جایی دیگه برای خودم پیدا کنم و مجبور شد خودشو نشون بده... .
عباس در روز ۷ محرم مصادف با 5/3/1375 همچون مولایش ابوالفضل العباس(علیه السلام) با دست و پاهای قطع شده و صورتی در داغ شقایق سوخته بر اثر انفجار مین در منطقه عملیاتی والفجر یک (فكه) در حین تفحص شهدا به شهادت رسید.
سلام برشهدا
#شهید_عباس_صابری
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
4.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌘 مرحوم رحیم پور ازغدی، پدر استاد رحیم پور ازغدی ؛
باورش سخته،
مخصوصا در این زمان که روزگار غریبی است!
🌿رهسپاریم با ولایت تا شهادت 🌿
🇵🇸✌️🇮🇷
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
📸 جعل سند شهیدی برای اعزام به جبهه!!
پن: در سال های دفاع مقدس دست بُردن در شناسنامه برای تغییر تاریخ تولد و رساندن سن به مرحلهی قانونی، با هدف رفتن به جبهههای نبرد در میانِ نوجوانان بسیجی امری رایج بود..!
#نوجوانان
#اعزام_به_جبهه
#بزرگ_مرد_کوچک
#شهید_قاسم_شکیبزاده
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
پیکر شهید ستوان دوم پاسدار علی کبودوندی و دفترچه یادداشت این شهید
شهید ستوان دوم پاسدار علی کبودوندی جمعی رسته پدافند لشکر10 سیدالشهداء (علیهالسلام) سپاه البرز که در شیفت مرزبانی پاسگاه مرزی سیستان و بلوچستان بر اثر سانحه به فیض شهادت نائل گردید
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_چهلُ_چهار نیمهشب باز قلم مرا به خلوت میخواند.
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_چهلُ_پنج
حساب و کتاب سلف دانشگاه، چند روزی است فکریام کرده. هرچه حساب میکنم میبینم روزانه تعداد زیادی غذا اضافه میماند و اسراف میشود. نامیزانیِ این حساب و کتاب، نامیزانم میکند. زنگ میزنم به مهرداد. میکوشد که حالیام کند این تعداد اضافه آمدن غذا در مقایسه با تعداد کلی غذاها، طبیعی است. من اما از چیزهای نادرستی که برایمان طبیعی شده میترسم!
بیطاقتیام را با مهرداد شریک میشوم. شب که میشود میرویم به سلف. تعداد زیادی از غذاهای باقیمانده را بستهبندی میکنیم. ماشینی جور میکنیم و از دانشگاه بیرون میزنیم. فاصله نسبتا زیادی را تا آن سوی تهران طی میکنیم؛ جایی که انگار تهران در آن رنگی نیست! بارانِ زمستان، میچکد روی شیشه ماشین و سُر میخورد. دستم را از ماشین بیرون میبرم تا چند قطرهای را شکار کنم. میرسیم به آنجا که باید... تا از ماشین پیاده میشوم خشکم میزند. قابِ غریب روبرویم، دلم را به هم میریزد. پسرکی که جثهاش میگوید عدد سنش هنوز دو رقمی نشده، دستها و زانوهای کوچکش را روی زمینِ خیسِ بارانخورده گذاشته؛ جایی نزدیک شیرابههایی که باران نتوانسته بشویدش. خواهری که قدش اندکی- فقط اندکی!- بلندتر است، کفشها را درآورده و پاهای کوچکش را بر پشت برادر گذاشته و توی تاریکی شب، چشم تیز کرده که لقمه نانی بین زبالههای مردم بیابد. میخواهم جلو بروم اما پای رفتن ندارم. مهرداد چند تا غذا میبرد برایشان. خواهر، سرش را از میان زبالههای سطل بیرون میکشد؛
همراه شهدا🇮🇷
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_چهلُ_پنج حساب و کتاب سلف دانشگاه، چند روزی است ف
چشمهایش توی تاریکی برقی میزند. ترکیبِ سیاهی از اندوه و غبارِ نمزده، گونههای کوچکش را پوشانده. چیزی میگوید و دوتایی، با برادر، دست هم را میگیرند و به دو میروند. کلمات از ذهنم میگریزند. ساعتی بعد برمیگردیم. غذاها تمام میشوند اما شب، تمام نمیشود. آن برادر و خواهر انگار خواب را هم با خود به دو برده بودند... حساب و کتاب قلبم هنوز نامیزان است... بیخوابی میکشاندم پای قفسه کتابهایم. انسانِ کاملِ علامهی شهید را برمیدارم و ورق میزنم. کلمات با صدای علامه در ذهنم مرور میشوند:«فرق انسان و غیرانسان این است که انسان، صاحبدرد است.» بغضِ گلوگیر، شعر میشود در ذهنم: هرکجا دردی، دوا آنجا رود...
۴۵
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
✍ #وصیت_نامه_شهید_وحید_حاجیآغاسی
🌷 #معبودا! تو را سپاس می گزارم که مرا در این لحظه از زمان به دنیا آوردی تا ادامه دهنده ی راه حسین(ع) و پیروانش باشم و این جان بی ارزش خود را در راه تو و در راه دین مبین اسلام، عرضه دارم.
...و اما #ای_مادرم! از تو عاجزانه می خواهم که بعد از شهادت من، برایم گریه نکن؛ بلکه برای حسین(ع) و فرزندانش -که مظلومانه شهید شدند- گریه کن و دیگر اینکه از بابت من ناراحت نباش؛ زیرا من جان ناقابلم را در راه هدفم -که همانا برقراری #حکومت_عدل_اسلامی_علی(ع) است- فدا می کنم.
...و اما #برادران و #خواهران! از شما می خواهم همان گونه که ادامه دهنده ی #راه_شهدا هستید، باشید.
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شوخی معنادار شهید با حاجآقا😅
حرف حقی که کشکی گفته😁
خاطره حاجآقا علی اکبری🎙
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
4.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🥀هی نگید شهدا شرمندایم
اینا گوش کنید
حتماً بفرستید برای هرکی که ی مسئولیتی داره
دیگه شرمنده نباشید
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada