eitaa logo
همراه شهدا🇮🇷
2.2هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
73 فایل
ٖؒ﷽‌ 💌#شهـבا امامزاבگاט عشقنـב كـہ مزارشاט زيارتگاـہ اهل يقين است. آنها همچوט ستارگانے هستنـב کـہ مے تواט با آنها راـہ را پیـבا کرב. پل ارتباطی @Mali50 @Hamrahe_Shohada #کپی_ازاد
مشاهده در ایتا
دانلود
باسلام خدمت دوستان من مادر سردار شهید سعید مجیدی هستم🌺🌺 اگر خواهر شهید ومادر شهید داریم لطفاً به پی وی بنده پیام بدین درنظر داریم🌷 یک کار فرهنگی برا خواهر شهدا برگزار کنیم نیاز به یک یا علی تا پرچم برادران شهید تان را بردارید وبا قدرت در دست نگه دارید با ظهور صاحب الزمان عجل الله به دست با کفایت آقامون برسانید✌️✌️
گلوله‌ای آمد و مستقیم به گردن من خورد! دستم را روی گردنم گذاشتم. بلند داد زدم و گفتم:أشهد أن لاإله إلا اللّٰه و... شلیک آرپی جی بعدی دومین سنگر تیربار را منهدم کرد. جوان آرپی جی زن آمد بالای سرم. پرسید:طوری شده!؟ گفتم: تیر خورد تو گردنم. خندید و گفت: پاشو بابا! من پشت سرت بودم.تیرخورد تو سنگ. یه تیکه از سنگ هم کنده شد و کمانه کرد و خورد توی گردنت. بلند شدم و نشستم.باز هم دست زدم به گردنم.هیچ خونی نمی‌آمد! حسابی ضایع شدم.خنده‌ام گرفته بود!😁 🌷 شهید محمدرضا تورجی زاده 📚 کتاب [یازهرا @Hamrahe_Shohada
9.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خون فلسطینی‌ها، خون بهای بیدار شدن مردم دنیاست... @Hamrahe_Shohada
🔹پیکر مطهر شهید حاج پس از ۳۸سال از طریق آزمایش دی ان ای شناسایی شد 🔹شهید محمد رنجنوش اعزامی از تیپ ۳۲ انصارالحسین (ع) ۱۲ اسفند سال ۶۵ در منطقه عملیاتی کربلای ۵ شلمچه به درجه رفیع شهادت نایل آمد. 🔹خبر شناسایی این شهید با حضور جمعی از مسئولان استان همدان ، در منزل شهید به خانواده وی اطلاع داده شد @Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک.... برای بهترین دوستان خود آرزوی شهادت کنید. 🩸 @Hamrahe_Shohada
تفحص انگشت و انگشتر .... مدتی بود که در میدان مین فکه، منطقه عملیاتی والفجر یک در حال تفحص بودیم اما از پیکر شهدا هیچ اثری نبود. عصر عاشورای سال ۱۳۷۳ یا ۷۴ بود. پکر بودم و به سمت ارتفاع ۱۱۲ همین طور راه می رفتم و به شهدا التماس می کردم که خودی نشان دهند. ناگهان در خاک‌های اطراف چیزی سرخ رنگ نظرم را جلب کرد. توجه که کردم به انگشتر می مانست .... جلوتر که رفتم دیدم یک انگشتر است. دست بردم برش دارم که با کمال تعجب دیدم یک بند انگشت هم بدان متصل است. خاک های اطرافش را کندم . بچه ها را صدا کردم. علی آقا محمود وند و بقیه هم آمدند. یک استخوان لگن، یک کلاه خود آهنی و یک جیب خشاب پیدا کردیم. بچه ها یکی یکی می نشستند و بغض شان می ترکید. این انگشت و انگشتر پلی زده بود با امام حسین (ع) در عصر عاشورا روضه ای بر پا شد ... 📚 راوی: مرتضی شادکام کتاب تفحص، نوشته حمید داود آبادی، ناشر: صیام، صفحه ۲۳-۲۲٫ @Hamrahe_Shohada
💢 عکس قدیمی و زیرخاکی از شیران لشکر خمینی و خامنه ای ، سرداران سپاه اسلام ، کابوس صدام و صدامیان . 💢 ایستاده از راست به چپ : ۱_سردار کمیل کهنسال_۲_ سردار شهید احمد کاظمی ۳_سردار عزیز جعفری ۴_سردار مرتضی قربانی ...نشسته :ناشناس_ناشناس_سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🌷 @Hamrahe_Shohada
حاج قاسم دوتا تربیت داشت؛ یه تربیت: مامان و بابا، لقمه حلال، شیر پاک، رفیق خوب، دوست خوب -احمد کاظمی، مهدی باکری- بود. یه تربیت هم از وقتی که شد فرمانده‌ی سپاه قدس و با حضرت آقا برو و بیاش زیاد شد، نفَس آقا بهش خورد، تربیت ولایی شد. @Hamrahe_Shohada
🥀شهيد محمود حبيبي ✨✨پیام شهید " هم اکنون که این لیاقت راپیداکردم تادر جبهه حق علیه باطل حضور پیداکنم، لازم میدانم کلامی چند، روی کاغذ بیاورم؛ هرچندخود کلامی ندارم، اما کلام من همان کلام رهبر و امام امت حزب الله است. باامت حزب الله سخنی دارم و آن این است که بدانید این مصیبتها و سختیها، زودگذر و تمام شدنی است، اما شما به پاداش این جان فشانی ها و فداکاریها، به نعمت های ابدی و بی پایان خداوندی خواهید رسید." "فرهنگی و رسانه جهادی بسیج سازندگی استان تهران " @Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
چشم‌هایش توی تاریکی برقی می‌زند. ترکیبِ سیاهی از اندوه و غبارِ نم‌زده، گونه‌های کوچکش را پوشانده. چی
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 مسافر جاده می‌شوم و می‌روم به ورامین؛ خانه‌ی مادربزرگ. مهربان است و معنوی؛ مثل همه مادربزرگ‌ها. از هیاهوی دنیا که خسته می‌شوی، می‌توانی پناه ببری به کنج خانه‌اش. هرسال نزدیک عید که می‌شد، خودم را می‌رساندم به خانه‌اش که دست‌تنها نماند برای خانه‌تکانی. امسال هم گردگیری خانه‌اش روزی‌ام می‌شود! پنج‌شنبه‌ی قبل از عید است. مادربزرگ مرا که توی قابِ در می‌بیند، از احوال فاطمه می‌پرسد:«چرا دخترعموت رو نیاوردی؟» می‌زنم به در شوخی:«تنهایی خونه رو بهتر تمیز می‌کنم!» لابد مادربزرگ فکر می‌کرده حالا که دوتا شده‌ایم، گذارم به خانه‌اش نمی‌افتد. خوشحال شده بود از دیدنم. جلدی زنگ زد که امین، پسردایی‌ام بیاید به کمک. تمام وقت را خندیدیم و کار کردیم. گردهای خانه رفته‌رفته پاک می‌شدند و من فکر می‌کردم، می‌شود خدای محول‌الاحوال، سال نو که می‌رسد، گردهای دل مرا هم پاک کند؟... ۴۶ 📔