eitaa logo
همراه شهدا🇮🇷
2.3هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
7.1هزار ویدیو
73 فایل
ٖؒ﷽‌ 💌#شهـבا امامزاבگاט عشقنـב كـہ مزارشاט زيارتگاـہ اهل يقين است. آنها همچوט ستارگانے هستنـב کـہ مے تواט با آنها راـہ را پیـבا کرב. پل ارتباطی @Mali50 @Hamrahe_Shohada #کپی_ازاد
مشاهده در ایتا
دانلود
بخشی از خاطرات شهیدیوسف قربانی🍃🥀🍃🥀🍃🥀 نامه برای آب.. همرزم یوسف می‌گوید هر روز می‌دیدم یوسف گوشه‌ای نشسته و نامه می‌نویسد با خودم می‌گفتم یوسف که کسی را ندارد برای چه کسی نامه می‌نویسد؟ آن هم هر روز. یک روز گفتم یوسف نامه‌ات را پست نمی‌کنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد نامه را از جیبش در آورد، پاره کرد و داخل آب ریخت چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه می‌نویسم کسی را ندارم که !!!! ╰━━🌷🕊🌼🍃🥀🍃 «اَلَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج» @Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
! 🌷یکی از شهدا که داخل یک سنگر نشسته بود و ظاهراً تیر یا ترکش به او اصابت کرده و شده بود را یافتیم. خواستم بدنش را داخل یک کیسه بگذاریم و جمع کنیم که و وسط دست راست او نظرمان را جلب کرد. از آن جالبتر این که، تمام بدن کاملا اسکلت شده بود، ولی آن انگشت، و مانده بود. خاک های روی عقیق انگشتر را که پاک کردیم، اشک همه مان درآمد. روی آن نوشته شده بود: «!»🌷 @Hamrahe_Shohada
🌷خواهرم بيا با هم راهي رويم من دنبال (ع) و تو دنبال خاك زينب و تو و من حسين‌‌وار..."🌷 @Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهادت لباس تک سایزی است که باید تن انسان به اندازه‌اش درآید ، هروقت به اندازه‌ی این لباس تک‌ سایز در آمدی پرواز می‌کنی ، مطمئن باش ! ‌ ؛
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🌷🕊 خون دادن برای امام خمینی زیباست اما خون دل خوردن برای امام خامنه‌ای از آن زیباتر است . شهید_سید_مرتضی_آوینی🕊 @Hamrahe_Shohada
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ مادر شهیده معصومه کرباسی: به معصومه گفتم پایان جنگ بیایید در شیراز زندگی کنید؛ پاسخ داد مگر خون من از خون بچه‌های لبنان، غزه و فلسطین رنگین‌تر است، با همسرم در لبنان می‌مانم. معصومه کرباسی روز شنبه به همراه «رضا عواضه» همسر لبنانی‌اش توسط رژیم جنایتکار صهیونیستی در بیروت به شهادت رسید. @Hamrahe_Shohada
🌷«ما می‌رویم که دنیا بداند ما معتقد به هستیم و چنان بر عقیده خود استواریم که مرگ را مانند شربت گوارا می‌نوشیم و این مرگ را برای خود سعادت و غیر از این را ننگ می‌دانم.»"🌷 @Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_صدوچهلُ_شش فرمانده فوج پشت بیسیم به بچه‌های پشت
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 شروع کردم به خالی کردن مهمات که سروکله رحیم پیدا شد؛ از توی روستا با موتور آمده بود پشت خاکریز. دوبار بلند صدایم کرد. کمیل! کمیل! نگاه غضب‌آلودم را روانه‌اش را کردم و محلش نگذاشتم. ناراحت بودم که مرا با خودش نبرده است. چند لحظه‌ای نگذشت که پشت بیسیم خبر دادند بعضی از نیروها در محاصره قرار گرفته‌اند. رحیم دوباره زد به دل روستا. امیر هم خودش را به ما رساند. با امیر و احمد و یکی دیگر از بچه‌ها پشت آن خاکریز بودیم. فشار تروریست‌ها رفته‌رفته زیاد و زیادتر می‌شد. چند دقیقه‌ای از رفتن رحیم نگذشته بود که در قلب خطر تنها ماند. هزار جور فکر و خیال زد به سرم. حالا علاوه بر دو نفر از بچه‌های ایرانی و جمعی از نیروهای نجباء، رحیم هم توی روستا در محاصره تروریست‌ها قرار گرفته بود. روستا زیر شدیدترین حمله‌های دشمن تاب و توانش را رفته‌رفته از دست می‌داد. صدای رحیم، پشت بیسیم، دلم را لرزاند:«من نیرو می‌خوام؛ نیرو برسونید؛ این‌جا هیچکس نیست؛ اسلحه هم ندارم؛ فقط بیسیم دارم و دوربین! نیرو برسونید...» دلم برای رحیم شور می‌زد. تکفیری‌ها می‌خواستند روستا را بگیرند تا هم شکست هفته پیش را جبران کنند و هم در رسانه‌هایشان بگویند که موفقیتی داشته‌اند! رحیم پشت بیسیم، لحظه به لحظه گزارش می‌داد. می‌گفت فاصله تکفیری‌ها با من بسیار اندک است. می‌گفت امروز عاشورا و این‌جا کربلاست... دلواپس بودم که مبادا رحیم را به اسارت ببرند. بیسیم را برداشتم و رحیم را صدا زدم:«رحیم! کجایی؟ من خودمُ برسونم؟» رحیم که چراغ سبز رفتن را نشان داد، موقعیتش را گرفتم و با بچه‌ها دویست‌متری به سمت روستا رفتیم. به رحیم می‌گفتم ما داریم می‌آییم اما شرایط وخیم بود و فرمانده اجازه پیشروی بیش‌تر را نداد. ناراحت بودم از این ممانعت‌ها. فرمانده فوج پشت بیسیم گفت کمیل، حق نداری جلو بروی! حالم گرفته شد. گفتم حاجی، داریم می‌رویم برای کمک به رحیم... فرمانده فوج دوباره تکرار کرد: حق نداری بروی... کفرم درآمد:«یا رحیمُ برگردونید، یا ما میریم جلو برای کمک» رحیم و بچه‌ها نیاز به کمک داشتند و در محاصره، هر لحظه ممکن بود تروریست‌ها بر سرشان بریزند. رحیم تنها مانده بود پشت خاکریز دشمن؛ نه سلاح داشت و نه خشاب. یک دوربین و یک بیسیم، شده بود تمام تجهیزاتش. فرمانده فهمیده بود که اوضاع بیش از حد خراب است. می‌گفت اگر بناست کاری بکنیم، همان چند نفر می‌کنند و اگر بناست، شهید بدهیم، همان چند نفر بس است!... ... ۱۴۷ 📔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دکتر علی حیدری، پزشک ایرانی مستقر در لبنان و رزمنده دوران دفاع مقدس و دفاع از حرم در جنوب لبنان به شهادت رسید. @Hamrahe_Shohada