eitaa logo
همراه شهدا🇮🇷
2.3هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
7.1هزار ویدیو
73 فایل
ٖؒ﷽‌ 💌#شهـבا امامزاבگاט عشقنـב كـہ مزارشاט زيارتگاـہ اهل يقين است. آنها همچوט ستارگانے هستنـב کـہ مے تواט با آنها راـہ را پیـבا کرב. پل ارتباطی @Mali50 @Hamrahe_Shohada #کپی_ازاد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 شهید مصطفی صدرزاده 💠خاطره خواندن نمازجماعت در جنگ، از زبان آقا مصطفی صدرزاده... اَلَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج @Hamrahe_Shohada
11.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نحوه شهادت🥀🌱 آقا مهدی باکری بعدازظهر ۲۵اسفند۶۳ ارتش بعثی پس از ورود به حربیه، در دشت مقابل گلوگاه کیسه‌ای پیش آمد وپس از تصرف خاکریز اول خودی، نیروهای لشکر عاشورا را محاصره کرد. شهید باکری🥀🌱 مانع عقب نشینی شد و باپرتاب چندنارنجک پشت سیل‌بند بازگشت و مانند یک تکاور ماهر به نبرد ادامه داد.در گرماگرم نبرد، تکبیرگویان و درحال ذکر و دعا برای حضرت مهدی(عج) وطلب استعانت از آن حضرت، ناگهان تیری به پیشانی‌اش اصابت کرد و به فیض شهادت نائل آمد. سپس پیکر او به قایقی منتقل شد وقایق به عقبه نیروهای خودی در شرق دجله حرکت کرد. در این میان، در حالی‌که تیربار دشمن قایق را زیر رگبار گرفته بود،یک گلوله آر.پی.جی به قایق اصابت کرد. در پی این اقدام؛ قایق به سرعت آتش گرفت و پیکر نازنین فرمانده و همرزمان مجروحش سوخت. مدتی بعد جریان آب قایق را در نقطه‌ای کنار خشکی متوقف کرد. در تمام ساعات باقی‌مانده روز، آتش شدید دشمن مانع از تخلیه قایق شد و با فرارسیدن شب، اثری از قایق باکری یافت نشد. شهید باکری🥀🍃🥀: ای عاشقان اباعبدالله، بایستی شهادت را در آغوش گرفت و گونه‌ها بایستی از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند @Hamrahe_Shohada
13.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید | روایت سوزناک حاج قاسم سلیمانی در توسل به حضرت فاطمه در جنگ دفاع مقدس @Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همراه شهدا🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم #قسمت_اول #داستان_عشق_آسمانی_من _زهرا! با شنیدن صدای مادرم سرم را برمیگر
بسم الله الرحمن الرحیم با آژانس تا مسجد ولیعصر میروم... فکر و خیال را پس میزنم و از ماشین پیاده میشوم... قدم هایم را آرام برمیدارم... صدای فرحناز در گوشم میپیچد:یه سال میخوای بمونی خونه مهدیه ؟ میخندم و زیر لب میگویم:راست میگی...وسایلام خیلی زیاده مطهره حرفم را قطع میکند،با خنده میگوید: میخواستی کامیون بگی بیاد کمد وسایلاتو بیاره قم .. فرحناز نگاهی به صورتم می اندازد و هرسه آرام میخندیم... چمدان را زمین میگذارم و چادرم را روی سرم مرتب میکنم... سوار اتوبوس میشویم اولین مکان توقف حرم امام (ره)هست یک ساعتی فاصله داریم ... لبم را از ذوق میگزم در حد یک ربع زیارت میکنم و از فرحناز مطهره جدا میشوم... به سمت معبودگاه عشق قعطه ۵۰بهشت زهرا حرکت میکنم مزارش خیلی خلوت است تلفن همراهم را از داخل کیف برمیدارم و مداحی را پلی میکنم ... اشکهایم جاری میشود،قطره اشکی مژه های بلندم را رها میکند و روی گونه ام مینشیند... صفحه گوشی روشن میشود و نام فرحناز روی صفحه گوشی نقش میبندد... صدایم را صاف میکنم و جواب میدهم:بله فرحناز با صدای نسبتا بلند میگوید کجا رفتی تو؟ درحالی که با یک دستم گلاب را روی مزار سرازیر میکنم میگویم: -هیس چه خبرته؟ صدای فرحناز بلند تر از قبل در گوشم میپیچد: نمیگی من نگرانت میشم کجا رفتی؟ -اومدم مزار آقاسید ... فرحناز:خب به ما هم میگفتی میومدیم... ❣❣❣❣❣❣❣ در فکر فرو میروم...قرار است یک ماه قم بمانم و زندگی را بنویسم... فرحناز کنارم مینشیند:زهرای من از من ناراحته؟ _زمزمه میکنم:فرحناز... حرفم را قطع میکند و میگوید:آخه نگرانت شدم... _لبخندی نثار چهره پاکش میکنم:دیگه که گذشت ولش کن... فرحناز نفس عمیقی میکشد:گوشیت داره زنگ میخوره،مطهره نگاهی به صورتم می اندازد و میگوید:گوشی کشت خودشو جواب بده دیگه... با قدم های بلند خودم را به میز میرسانم و جواب میدهم:سلام مهدیه جان...خوبی چند لحظه مکث میکند و میگوید:سلام...کجایین مطهره مقابلم می ایستد و با تکان دادن سرش میپرسید کیه!؟... همانطور که به صحبت های مهدیه گوش سپرده ام، در دهان آرام میگویم:مهدیه س.. فرحناز بلند صدایم میزند:زهرا، با یه خداحافظی مهدیه رو خوشحال کن... بالاخره صحبت هایم را به جمله آخر میکشانم:کار نداری مهدیه جان؟یک ساعت دیگه میبینمت... خوشحالی را میتوان در چشمهایم به وضوح دید... فرحناز به سمتم قدم برمیدارد،ارام میپرسد:چی گفت مهدیه؟ با شیطنت لبخندی میزنم و میگویم:چیزی خاصی نگفت ... مطهره گوشه لبش را به دندان گرفته و به من زل زده،...لبش را رها میکند و میگوید:چی گفته داری از خوشحالی میمیری...! همانطور که روسری ام را با وسواس مرتب میکنم با لبخندی از روی خوشحالی به مطهره و فرحناز نگاه میکنم:گفت آقای فاطمی نیست یک ماه... منم این یک ماه رو میرم خونه مهدیه،مکث میکنم و بلند میگویم:یعنی دیگه خوابگاه نمیرم... نویسنده :بانوی مینودری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 نمی دانم چه کرده ام که شهید نمی شوم. شاید سیاه است. خدا رحمت کند حاج محمود ستوده را ، وقتی با هم صحبت می کردیم ، می گفتیم اگر جنگ تمام شود و ما زنده باشیم، چه کار کنیم؟ واقعا نمی شود زندگی کرد و به صورت خانواده های نگاه کرد... و این جاست که ما و جاماندگان از نور باید بگوییم خوشا به حال آنان که با رفتند ... ."🌷 @Hamrahe_Shohada
6.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عرض ارادت به امام زمان(عج) بانوای ملکوتی سلطان الذاکرین استاد سلیم موذن زاده اردبیلی @Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از گنجینهٔ استیکر
7.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷﷽🇵🇸 🎥 ایام فاطمیه هست این صحبت‌های در مورد توسل به حضرت فاطمه زهرا را حتماً ببینید 🍃🌹🍃
دیگر همه شب های علی شب یلداست...😔 از درد فراق فاطمه... يَا رَسُولَ اللَّهِ! أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ، وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ....... هنگامی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام فاطمه زهرا را دفن نمود ... وقتی دست مبارك از خاك قبر برافشاند، اندوه و غم بر دلش هجوم آورد و سيلاب اشك را بر گونه هایش جارى ساخت، سپس رو به جانب قبر رسول خدا (ص) گرداند و گفت..... امّا اندوهم هميشگى گشته، و شبم به بيدارى كشيده، اندوه هرگز از دلم رخت نبندد... 📚نهج البلاغه خطبه ۲۰۲ 🏴🏴🏴 @Hamrahe_Shohada
TaKonoonSiliMohkamKhordehee-MahmoodKarimi.mp3
1.35M
تا کنون سیلی محکم خورده ای؟ 🎤 با نوای حاج محمود کریمی @Hamrahe_Shohada