eitaa logo
همراه شهدا🇮🇷
2.2هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
73 فایل
ٖؒ﷽‌ 💌#شهـבا امامزاבگاט عشقنـב كـہ مزارشاט زيارتگاـہ اهل يقين است. آنها همچوט ستارگانے هستنـב کـہ مے تواט با آنها راـہ را پیـבا کرב. پل ارتباطی @Mali50 @Hamrahe_Shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشا به سعادت اونی که در راه خداوند شهید میشه🌷 فیلم را باز کنید و صدای آسمانی را با لهجه‌‌ی شیرین اصفهانی بشنوید 🥀 🥀@Hamrahe_Shohada 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همراه شهدا🇮🇷
✨غبطۀ رهبر ۸۵ ساله به جوان ۲۰ ساله 🎥 تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «بیست سال و سه روز» 🔹 در «رویداد مل
✨غبطۀ رهبر ۸۵ ساله به جوان ۲۰ ساله ✍ تقریظ حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای بر کتاب «بیست سال و سه روز»، روایت زندگی سیّدمصطفی موسوی: «به نام خدا این شرح حال نیز برای امثال من و است. این جوان و امثال او چشم امثال مرا خیره می‌کند و ما را متوجّه تاریکی‌هائی که در آن گرفتاریم می‌سازد. آفرین به آن انگیزۀ نجات‌بخش که سیدمصطفی‌ها را به چنین اوجی می‌رساند و مرحبا به صبر و توکلی که پدر و مادری را در فقدان چنین فرزندی آرامش می‌بخشد. خدا را سپاس که در دوران چنین انسان‌هائی زندگی می‌کنیم. خرداد ۱۴۰۳» | ┄┅•┄══ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ @Hamrahe_Shohada
✨🌷 برای با شهدا بودن بهانہ زیاد است؛ بهاے این بهانہ‌ها، هم نفس شدن است با شهدایی ڪہ روزگارے در این خاڪ زیستہ اند... 🥀@Hamrahe_Shohada 🥀 --------------✾•🦋💔🦋•✾-----------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همراه شهدا🇮🇷
بــســم الــلــه الــرحــمــن الــرحــیــم #قــســمــتــ_شــشــمــ #داســتــانــ_عــشــقــ_آســمــ
بسم الله الرحمن الرحیم با خانم سلیمانی تماس میگیرم، با شرمندگی قرار را به پنجشنبه می اندازم... بی صبرانه منتظر شنیدن ادامه خاطرات هستم...با صدای مهدیه سرم را برمیگردانم:زهرا آماده شو بریم. آرام اما پر انرژی میگویم:حاضرم بریم در حیاط را باز میکنم،روبه مهدیه میگویم:مهدیه خونشون نزدیکه،بیا پیاده بریم.مهدیه سریع جواب میدهد:چشم هرچی شما بگی گلم. آرام آرام قدم برمیدارم،پنج دقیقه هم کمتر فاصله داشتیم،نگاهم را به خانه رو به رویی می اندازم مهدیه سریع زنگ را میفشارد.در خانه باز میشود و خانمی با چادر سفید رنگ نمایان میشود. چهره معصوم و آرامی دارد!چشمانش برق میزنند،برق خوشحالی! صدایش در گوشم میپیچد:بفرمایید عزیزم وارد حیاط میشویم،حیاط بزرگی که تمام زمینش گل ودرخت است. زیر درخت ها سنگ های ریز و درشت کنار هم قرار گرفته اند.درخت انار وسط حیاط با نوازش باد میرقصد.مهدیه وارد اتاق میشود و من هم پشت سرش.مینشینم و جرعه ای از چای داغم را مینوشم.سینی لیوان ها را برمیدارم و به سمت آشپزخانه قدم برمیدارم،زینب مقابل ظرفشویی می ایستد:بده من بشورم زهرا جان.سپس به ما اشاره میکند به سمت میز غذاخوری برویم،چادرم را از سرم برمیدارم. یکی از صندلی ها را عقب میکشم مینشینم،مهدیه هم کنارم چند دقیقه بعد زینب به سمتمان می آید و روی صندلی مقابلم مینشیند. به ساعت مچی ام نگاه میکنم:مهدیه نیم ساعت دیگه بریم؟ چشمان عسلی اش معصوم تر از همیشه است،آرام میگوید:باشه سفره اینارو جمع کنیم میریم. زینب حرفش را میکند و میگوید:حالا ساعت دهه کجا به این زودی؟! روسری ام را مرتب میکنم و میگویم:ممنون خیلی زحمت کشیدید،ان شاءالله بتونم جبران کنم. ❣❣❣❣❣❣❣❣ ماشین با سرعت کم به سمت کوچه می آید،صدای کشیده شدن لاستیک ها روی زمین گوشم را ازار میدهد،نگاهم را به سر کوچه می اندازم:زینب جان بازم ممنون، خدانگهدار. در ماشین را باز میکنم،سوار تاکسی میشویم. صدای موبایلم بلند میشود،خانم سلیمانی است. _الو! صدای خانم سلیمانی میپیچد:سلام عزیزم کی میای؟ _چند دقیقه دیگه اونجام خانم سلیمانی دستم را روی دستگیره در ماشین میفشارم و در را باز میکنم. محیا از دور میدود و چادرم را میگیرد هدیه محیا را از داخل کیف برمیدارم به محیا میدهم چقدر دوست دارمش! بلند سلام میدهم:سلام خانم سلیمانی ببخشید دیر شد سرش را به سمت من برمیگرداند:سلام زهرا جان خواهش میکنم عزیزم. _خانم سلیمانی اگه میشه ادامه خاطرات رو تعریف کنید بی تاب تر از همیشه منتظر شنیدن خاطرات هستم،خانم سلیمانی محیا را با عروسک سرگرم میکند و شروع میکند: محمد پسرعمه ام بودن اما هم مسافت قم -نجف آباد جوری نبود که من دقیق و کامل محمد رو بشناسم. ۲۱اسفند ۸۳ محمد با داییم (که عموی محمدهم بود)اومدن نجف آباد. آنقدر غرق صحبتهایش شده ام که نمیتوانم حرف بزنم،چندبار لب میزنم تا بتوانم جمله ای را به زبان بیاورم : ازدواج فامیلی رسمتونه؟ خانم سلیمانی:الان که کلا رسم ورسومات عوض شده لحظه ای مکث میکند و ادامه میدهد: اون موقع فکر میکردم اصلا نمیشه کنار یه پاسدار زندگی کرد و دنیای منو محمد دو دنیای کاملا متفاوفته اما با محرمیت نظرم و دیدگاهم عوض شد. محمد و دایی چند روزی خونه ما بودن،بعد از چند روز محمد موضوع خاستگاری رو مطرح کرد. به مادرم گفتم به محمد آقا بگید من دوتا شرط دارم اول اینکه:چادر سر نمیکنم دوم:قم نمیرم نام نویسنده:بانوی مینودری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قصه صحن حضرت زهرا (س) در نجف چیست؟ با دقت کلیپ را تماشا کنید... خیلی جالبه...ایت الله سیستانی خواب حضرت زهرا رو میبینن و در مورد حاج قاسم صحبت میکنن😭 @Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ اذا زلزلت الارض زیاد غرق دنیا نباشیم در یک چشم به هم زدن نابود شدنی است @Hamrahe_Shohada
سعی کن مدافع قلبت باشی از نفوذ شیطان شاید سخت تر از مدافع حرم بودن ؛ مدافع قلب شدن باشد .. •|شهید محمد رضا دهقان امیری|• @Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 💠امام علی(ع) در نهج البلاغه: ذلیل و خوار نشد مگر مردمی که در خانه ی خود با دشمن جنگید... ‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💠صلح میخوای؟! باید برای جنگ آماده بشی!!!! @Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
ملاقات باشهید کاوه 🥀🍁🍂💧 وقتی که دو پای عباس از. زانو قطع تصمیم گرفتیم دو نفر همراه عباس بمانیم و
قسمت ششم ملاقات باشهیدکاوه🥀🍁💧 در نزدیکی تک درخت در بین جنگل ها خودمان را استتار کردیم و منتظر کمک ماندیم عباس بدلیل ضعف و درد فشارش شدیدا پائین بود و گاه گداری چشمانش را باز میکرد هوا هم کم کم رو بسردی میرفت ناچار شدیم اورکت هایمان را در بیاوریم و روی عباس بکشیم که ناگهان سرو کله گله های گوسفندان پیداشد و سگ های گله متوجه حضور ما شده بودن و شروع کردن به سمت ما هجوم آوردن و ما نگران شدیم مبادا چوپانها بدنبال سگ ها بیان و محل اختفای مارا پیداکنن ولی آنها برای اتراق و درست کردن چای زیر تک درخت مشغول شدن راستیتش ما نمی تونستیم با چوپانها درگیر شویم چون هم عباس شرایطش بد بود هم بخاطر لو نرفتن مان .و از طرفی نگران بودیم که چوپانها آنجا بمانند چرا که وعده ما با نیروهای کمکی کنار همان تک درخت بود و خوشبختانه پس از چند دقیقه ای سگ ها آرام شدن و به سمت گله برگشتن و چوپانها هم پس از استراحت و نوشیدن چایشان بدلیل تاریک شدن هوا آنجا را به سمت عراق ترک کردن بلا فاصله بدلیل سرما خودمان را به نزدیک تک درخت و کنار باقی مانده آتش چوپانها رساندیم و عباس را نزدیک آتش باقی مانده آوردیم ولی نمی توانستیم چوبی به آتش اضافه کنیم چون میترسیدیم با بیشتر شدن شعله آتش گشتی های عراقی متوجه حضورما بشوند و در قوطی کمپود آب ریختیم وروی آتش گذاشتیم تا گرم شود هم به عباس بدهیم هم خودمان بخوریم لحظه ها بکندی سپری میشد و حال عباس بد تر بدتر خودمان هم حال روز خوبی نداشتیم کم کم عباس بدلیل تب و لرز شروع به هزیان گویی کرده بود بهر تقدیر باید منتظر می ماندیم ساعت تغریبا ده شب بود که متوجه سرو صدا شدیم و با دور بین دید در شبی که داشتیم نگاه کردیم سیایه های آدمها را دیدیم که مستقیم به سمت ما می آمدن خودمان را آماده کردیم که اگر گشتی عراقیها بودن و متوجه ما شدن بناچار باید درگیر بشیم چون دیگر راه گریزی نداشتیم سایه ها نزدیکترو نزدیکتر شدن و به یک بار صدای که میگفت عباس کجائید و ما دیگر مطمعن شدیم که نیروهای کمکی هستند و آرام جواب دادیم زیر تک درخت هستیم حلا دیگر ساعت نزدیک11 شب شده بود و حدود 23 ساعت از روی مین رفتن عباس گذشته بود 8نفر از برداران ارتشی به همراه یکی از نیروهای خودمان با یک برانکارد و چند پتو عباس را روی برانکارد گذاشتن و با پتو کاملا پوشاندن و چند فانسقه محکم عباس را بستن و شروع به حرکت کردیم و حدود یک ساعت طول کشید تا عرض دو کیلومتری دشت را طی کنیم و اول قله کانی دشت برسیم و از شیار کوه که یه راه مال رویِ داشت به طرف قله حرکت کردیم نیروهای کمکی تازه نفس بودن و خیلی جلوتر. من و رضا بودن و زودتر از ما به پایگاه رسیده بودن و ما هم وقتی به قله کانی دشت رسیدیم ساعت 2نصف شب بود وقتی به سنگر نگهبان ها رسیدیم متوجه انبوهی از برادران ارتشی شدیم که منتظر ما بودن گویی همه گردان از لحظه باخبر شدن تا رسیدن ما نخوابیده بودن و آنها هم مثل ما چشم انتظار و نگران وقتی رسیدیم همه بدور ما حلقه زدن هرچه دم دستشان بود غذا درست کرده بودن همه میگفتند برادرا بیایید سنگر ما ولی خب ما نه حال غذا خوردن داشتیم و نه امکان رفتن به سنگر همه عزیزان ارتشی تصمیم گرفتیم کنار عباس در سنگر بهیاری گردان که سنگر فرمانده گردان هم نزدیک آنجا بود برویم بهیار شروع کرد به باز کردن زانوهای قطع شده عباس و با سرُم شستشو داد و دباره باندپیچی کرد و چندتا سرُم قندی در سنگرش داشت که به عباس تزیق کرد و فرمانده گردان هم طی تماسی تقاضای آمبولانس از تیپ شان نمود که طبیعتا باید تا 8 صبح منتظر می ماندیم صبح بارسیدن آمبولانس به همراه عباس حرکت کردیم و ما در دوراهی روستای (بیو ران پائین) پیاده شدیم تا به قُله بُلفت برویم چون بقیه بچه ها آنجا بودن و عباس هم به بهداری ارتش در سردشت رفت وما نیز پیاده بسمت بلفت حرکت کردیم که ساعت دو بعد ازظهر به سنگرمان در بلفت رسیدیم و توضیح ماجرا برای بقیه بچه ها همچنان منتظر ماندیم تا شد روز 27 آبان فرمانده گردان مستقر در بلفت نزد ما آمد و خبری را به ما داد که بسیار ناراحت کننده بود گفت با بیسیم به من اطلاع دادن که یکی از فرماندهان سپاه بهمراه یک نفر دیگر در مسیر بانه به سردشت به شهادت رسیدن ما بناچار ماندیم تا صبح شود و صبح 28 آبان خودمان را به سردشت رساندیم که متوجه شدیم کسی که بدست گروهک ضد انقلاب به شهادت رسیده کسی نبود جز همان مهمان عزیز که
شهید کاوه گفته بود شهید مهدی زین الدین بهمراه برادرش مجید مسئول اطلاعات عملیات یکی از تیپ های لشگر علی بن ابی طالب ع و با این اتفاق عملیاتی که قرار بود در منطقه انجام شود با شهادت فاتح خیبر ناتمام ماند 🍃روحش شاد راحش پر رهروباد روای: 🖌سیّد اخلاص موسوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به رخ کشیدن فضائل امیرالمؤمنین علی علیه السلام در خطبه فدکیه آیت_الله_حسینی_قزوینی @Hamrahe_Shohada
یادتان باشد تمام عمرش میجنگد! دردها و مشکلات خستگی ها و بی خوابی ها باشد برای قبرهایمان آنجا برای سال ها خواهیم کرد… خستگی ها باشه تا با در کنیم… هفته بسیج بر تمام بسیجیان مبارک باد. @Hamrahe_Shohada
🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃 ✒️ مناجات صبحگاهی (فرازی از دعای دوازدهم صحیفه سجادیه) 💞مــ♡ـــولای مــن اقرارم نزد تو به زشتی اعمالی که مرتکب شده‌ام، آیا برایم سودی خواهد داشت؟ و اعترافم به محضر حضرتت به بدی کرداری که از من صادر شده، آیا مرا از عذاب تو نجات خواهد داد؟ یا در این وضعی که هستم، خشم و غضبت را بر من حتم و واجب کردی؟ یا در وقت درخواستم، دشمنی‌ات ملازم من گشته؟! ⚡ای خدایی که جز تو لایق پرستش نیست⚡ 🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃 ♻️ پنجشنبه 🌀 ۰۱ آذر ۱۴۰۳ ♻️ ۱۹ جمادی الاول ۱۴۴۶ 🌀 ۲۱ نوامبر ۲۰۲۴ 🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃 📿ذکر روز پنجشنبه ✨لااله‌الاالله الملک الحق المبین✨ 🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃 💠 حدیث امروز ✍🏻 حضرت امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند: کسی قدر نعمتی را نمی داند مگر آن که شکرگزار باشد و کسی نمی تواند شکر نعمتی را انجام دهد مگر آن که اهل معرفت باشد. 📚بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۳۷۸ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ 🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃 @Hamrahe_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 زیـارتنامه‌شهــــــداء 💢              ❣بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم❣ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ 🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم🌹 کاش‌می‌شـدهمچوشهداخاکی‌باشیم شهدا نگاهی... @Hamrahe_Shohada
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Hamrahe_Shohada
السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یااباصالحَ المَهدی یاخلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان الاَمان ورحمة الله وبرکاته @Hamrahe_Shohada
🥀🍃 شهید غلامرضا فریور: در تمام جهان، جوانان ایرانی نماد غیرت و شجاعت و انسانیت هستند 🔹 دانش آموز بسیجی شهید غلامرضا فریور تولد ۱۰ مهر ۱۳۵۰ شهرستان خرامه استان فارس متولد شدند ▪️شهید فریور در سن ۱۶ سالگی در ۱۸ آبان ۱۳۶۶ شلمچه به شهادت نائل شدند. ✍ بخش‌هایی از وصیت نامه دانش آموز بسیجی شهید غلامرضا فریور: ▫️ عزیزان، شهدا نصب العین ما هستند، نگذارید شمع محفل ما خاموش بماند ▪️غیرت و شجاعت و انسانیت جوانان ایران الگوی تمام نمای انسانیت در تمام جهان است. ▫️ در هیچ جای دنیا جوانانی مثل جوانان ایران نیست و این یعنی افتخار، غرور، جوانان عزیز تو را به خدا نگذارید غرورمان لکه دار شود، فقط شهدا را نصب العین خود کنید، همین این یعنی همه چیز بسیجی_شهید_غلامرضا_فریور @Hamrahe_Shohada
●عکس شهدای مدافع حرم رامرورمی کنم که چشمانم برروی عکس شهید جوانی خیره می ماند، شهیدمحمدسخندان 23 ساله بالباس رزم ایستاده ومی خندد.
عکس است، اماصدای خنده هایش را می توان شنید.

●محمدبه شوهرخواهرش گفته بود که قصددارد به سوریه برودوممکن است دیگربازنگردد وشوهرخواهرش نیزبه او گفته بودکه حالاکه به عنوان تیپ فاطمیون وبانام جهادی سیدذاکرحسینی به سوریه می رود ممکن است مفقودشود، امامحمددرپاسخ گفته بود به خاطر حضرت زینب سلام الله علیها علیها می رودواگرصلاح باشد جنازه اش پیداخواهدشد.

●ازمادرشهیدسخندان علت انتخاب نام جهادی سیدذاکرحسینی راجویا می شوم واودرپاسخ میگوید:محمدپیش ازاعزامش به سوریه پرسیده بود که مظلوم ترین شهیددرسوریه که بوده!؟ وهمه سیدذاکررا معرفی کرده بودند ازاین رواین نام رابرگزید، داعش نمیتوانست سیدذاکر رابگیرد به همین خاطراو را باآتش محاصره کردندوسیدذاکر زنده زنده درآتش سوخت
. 🥀🍃شهید_محمد_خندان @Hamrahe_Shohada
🌷این سخن من و است که طی سالیان جان خویش را فدا کرده اند وجود امام عزیزمان امروزه برای ما معیاریست تمام عیار که از او باید پیروی شود وخط مشی را از او بیاموزیم ومن معتقدم که شناخت ومبارزه با جریانهای که سعی در از خط اصیل ومکتبی آن را دارند به مراتب حساس تر ودشوارتر از مبارزه با رژیم صدام وامریکاست."🌷 @Hamrahe_Shohada