همراه شهدا🇮🇷
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 صفحه ۲۶ ... ريزبيني و دقت عمل در مسائل مختلف از ويژگيهاي ابراهيم بود. اين مشخصه، او را از
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
صفحه ۲۷
...داشتم گزارش را مينوشتم. گفتم: حتما يك رونوشت براي شوراي انقلاب ميفرستيم. ابراهيم پرسيد: ميتونم گزارش رو ببينم؟
گفتم: بيا اين گزارش، اين هم حكم انفصال از خدمت! گزارش را بادقت نگاه کرد. بعد پرسيد: خودت با اين آقا صحبت کردي؟
گفتم: نه، الزم نيست، همه ميدونند چه جور آدميه! جواب داد: نشــد ديگه، مگه نشــنيدي: فقط انســان دروغگــو، هر چه که ميشنود را تأييد ميکند!
گفتم: آخه بچه هاي همان فدراســيون خبر دادند... پريد تو حرفم و گفت: آدرس منزل اين آقا رو داري؟ گفتم: بله هست.
ابراهيم ادامه داد: بيا امروز عصر بريم در خونه اش، ببينيم اين آقا كيه، حرفش چيه!
من هم بعد چند لحظه سکوت گفتم: باشه.
عصر بعد از اتمام کار آدرس را برداشتم و با موتور رفتيم.آدرس او بالاتر از پــل ســيد خندان بــود. داخل کوچه ها دنبــال منزلش
ميگشــتيم. همان موقع آن آقا از راه رســيد. از روي عکســي که به گزارش چسبيده بود او را شناختم.
اتومبيل بنز جلوي خانه اي ايستاد. خانمي که تقريبا بي حجاب بود پياده شد
و در را باز کرد. بعد همان شخص با ماشين وارد شد.
گفتم: ديدي آقا ابرام! ديدي اين بابا مشکل داره. گفت: بايد صحبت كنيم. بعد قضاوت کن. موتور را بردم جلوي خانه و گذاشتم روي جک. ابراهيم زنگ خانه را زد.
آقا که هنوز توي حياط بود آمد جلوي در.
مردي درشــت هيکل بود. با ريش و سبيل تراشيده. با ديدن چهره ما دو نفر در آن محله خيلي تعجب کرد! نگاهي به ما كرد و گفت: بفرمائيد؟!
با خودم گفتم: اگر من جاي ابراهيم بودم حســابي حالش را ميگرفتم. اما ابراهيم با آرامش هميشــگي، در حالي که لبخند ميزد ســلام کرد و گفت: ابراهيم هادي هستم و چند تا سؤال داشتم، براي همين مزاحم شما شدم.
آن آقا گفت: اسم شما خيلي آشناست! همين چند روزه شنيدم، فکرکنم تو سازمان بود. بازرسي سازمان، درسته؟!
ابراهيم خنديد و گفت: بله.
بنده خدا خيلي دست پاچه شد. مرتب اصرار ميکرد بفرمائيد داخل. ابراهيم گفت: خيلي ممنون، فقط چند دقيقه با شما کار داريم ومرخص ميشويم.ابراهيم شــروع به صحبت کرد. حدود يک ساعت مشغول بود، اما گذشت زمان را اصلا حس نميکرديم.
ابراهيــم از همه چيز برايش گفت. از هر موردي برايش مثال زد. ميگفت:
ببين دوست عزيز، همسر شما براي خود شماست، نه براي نمايش دادن جلوي ديگران! ميداني چقدر از جوانان مردم با ديدن همسر بي حجاب شما به گناه ميافتند! ....
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
لیست صفحات این کتاب
https://eitaa.com/Hamrahe_Shohada/2925
🍃🍃🍃🍃🍃
چہ زیبا ملائک شدند زیستند
همان ها ڪہ هستند ولے نیستند!
کسانے ڪہ در جمع ما بودنده اند
ولی حیف نفهمیده ایم ڪیستند!
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#شهدا_هویت_جاویدان_تاریخ
نام: علیرضا
نام خانوادگی: توسلی
لقب:ابو حامد
سمت:فرمانده لشگر فاطمیون افغانستان
تولد:۱مهر ۱۳۴۱
شهادت:۹اسفند ۱۳۹۳
محل شهادت: درعا،سوریه
✍مختصری از زندگینامه :
وی در سال ۱۳۴۱ به دنیا آمد. توسلی در سن هفت سالگی پدرش را از دست داد. دو سال بعد نیز مادرش را از دست داد. در خلال سالهای ۵۸–۵۷ و در جریان دستگیری قریب به ۵ هزار افغانی در این کشور، یکی از برادران وی دستگیر شد. در سال ۱۳۹۲ مشخص شد که برادر وی در گورهای دستهجمعی زنده به گور شدهاست.
وی در سال ۱۳۶۳ به ایران مهاجرت کرد. وی در حوزه علمیه اصفهان و سپس در حوزه علمیه قم مشغول به تحصیل شد و به موازات تحصیل به کار ساختمانی اشتغال داشت.
توسلی در سن ۲۵ سالگی در جریان جنگ ایران و عراق به کردستان رفته و بیش از یک سال در آن منطقه حضور داشت. با پایان جنگ ایران و عراق، برای جنگ با ارتش شوروی راهی افغانستان شد و به نیروهای عبدالعلی مزاری ملحق گردید. در سال ۷۴ و با ظهور جنگ طالبان دوباره راهی افغانستان میشود.وی از سال ۱۳۸۱ تا ۱۳۹۲ در ایران به کارهای ساختمانی مشغول شد. با آغاز بحران سوریه، وی در ۲۲ اردیبهشت ماه ۱۳۹۲ راهی سوریه شد.
شهید علیرضا توسلی، فرمانده تیپ فاطمیون بود، ابوحامد مجاهدی بدون مرز و رزمندهای است که دغدغهاش کسب رضایت خدا بود، مرزهای جغرافیایی هم نتوانست از دغدغه و بار مسئولیتش بکاهد، فرماندهای که نشان داد مرزها نمیتوانند مرز بین حق و باطل شوند، او در دفاع از مرزهای افغانستان تا ایران و دمشق، همه جا حضور داشت وسرانجام در درگیری با جبهه النصره به شهادت رسید.
وی در مشهد مدفون است
#شهدای_تیپ_فاطمیون
#همراه_شهدا
از #شهدا
نخواهید که
دست شما را بگیرند
از شهدا
بخواهید که
یقه شما را نگیرند....
•﷽•
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🔻آتش راکت های مقاومت عراق بر سر پایگاه های ارتش ترکیه
پایگاه نظامی ارتش ترکیه در منطقه بعشیقه در شمال موصل مورد حمله راکتی گروه مقاومت سرایا اولیا الدم قرار گرفت.
#همراه_شهدا
#جبهه_مقاومت
@Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایتی جالب از گره گشایی شهدا ...
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
ࢪفقا از فردا تا رسیدن ماه محرم
زیارت عاشورا بخونیم...👌🏻
و خیلے براے هم دعا کنیم خیلے
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹
زیارت نامه #"شهــــــداء"
🌹بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
صلاللهعلیکیااباصالحالمهدی
صبــــح شد
باز دلـــــم تنگ تو
از دور ســـلامــ✋
تو نیاز و ضـــربانــ دلمے
خـتـمـ ڪلامــ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
صلیاللهعلیکیااباعبداللهالحسین(ع)
آبروی حسین به
كهكشان می ارزد،
یك موی حسین بر دو
جهان می ارزد
گفتم كه بگو بهشت
را قیمت چیست
گفتا كه حسین بیش از
آن می ارزد
لبیک یا حسین مظلوم✋
سلام بر پاورچین های پای محرم...
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
خواب دیدم خواب کربلا را
حضرت ازضریح مبارک بیرون آمدوفرمودند:
توهم مال این دنیانیستی خودت
راصاف کن، اعمالت راصاف کن بیاپیش ما...
#شهید_علی_امرایی
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 صفحه ۲۷ ...داشتم گزارش را مينوشتم. گفتم: حتما يك رونوشت براي شوراي انقلاب ميفرستيم. ابراه
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
صفحه ۲۸
... يا اينکه، وقتي شما مسئول کارمندها در اداره هستي نبايد حرفهاي زشت يا شوخي هاي نامربوط،آن هم با کارمند زن داشته باشيد!
شما قبلا توي رشته خودت قهرمان بودي، اما قهرمان واقعي کسي است که جلوي کار غلط رو بگيره.
بعد هم از انقلاب گفت. از خون شــهدا، از امام، از دشمنان مملکت.آن آقا هم اين حرفها را تأييد ميکرد.
ابراهيم در پايان صحبتها گفت: ببين عزيز من، اين حكم انفصال از خدمت شماست.
آقاي رئيس يکدفعه جــا خورد. آب دهانش را فرو داد. بعد با تعجب به ما نگاه کرد.
ابراهيم لبخندي زد و نامه را پاره کرد! بعدگفت: دوست عزيز به حرفهاي من فکر کن! بعد خداحافظي کرديم. سوار موتور شديم و راه افتاديم.
از سر خيابان که رد شديم نگاهي به عقب انداختم. آن آقا هنوز داخل خانه نرفته و به ما نگاه ميکرد.
گفتم: آقا ابرام، خيلي قشنگ حرف زدي، روي من هم تأثير داشت.
خنديد و گفت: اي بابا ما چيکاره ايم. فقط خدا، همه اينها را خدا به زبانم انداخت. انشاءالله كه تأثير داشته باشد.
بعد ادامه داد: مطمئن باش چيزي مثل برخورد خوب روي آدمها تأثير ندارد.
مگر نخوانده اي، خدا در قرآن به پيامبرش ميفرمايد:
اگر اخلاقت تند(وخشن) بود، همه از اطرافت ميرفتند. پس الاقل بايد اين رفتار پيامبر را ياد بگيريم.
يکي دو ماه بعد ، از همان فدراســيون گزارش جديد رسيد؛ جناب رئيس بسيار تغيير کرد! اخلاق و رفتارش در اداره خيلي عوض شده. حتي خانم اين آقا با حجاب به محل کار مراجعه ميکند!
ابراهيم را ديدم و گزارش را به دستش دادم. منتظرعکس العمل او بودم. بعد از خواندن گزارش گفت: خدا را شکر، بعد هم بحث را عوض کرد.
اما من هيچ شــکي نداشتم که اخلاص ابراهيم تأثير خودش را گذاشته بود.
كلام خالصانه او آقاي رئيس فدراسيون را متحول کرد.
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
لیست صفحات این کتاب
https://eitaa.com/Hamrahe_Shohada/2925
🍃🍃🍃🍃🍃