همراه شهدا🇮🇷
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
صفحه ۶۲
گمنامي
راوی :مصطفي هرندي
قبل از اذان صبح برگشــت. پيكر شــهيد هم روي دوشش بود. خستگي در چهرهاش موج ميزد.
صبح، برگه مرخصي را گرفت. بعد با پيكر شــهيد حركت كرديم. ابراهيم خسته بود و خوشحال.
ميگفت: يك ماه قبل روي ارتفاعات بازي دراز عمليات داشتيم. فقط همين شــهيد جامانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه، خدا لطف كرد وتوانستيم او را بياوريم.
خبر خيلي سريع رسيده بود تهران. همه منتظر پيكر شهيد بودند. روز بعد، از ميدان خراسان تشييع با شكوهي برگزار شد.
ميخواستيم چند روزي تهران بمانيم، اما خبر رسيد عمليات ديگري در راه است.
قرار شد فردا شب از مسجد حركت كنيم.
٭٭٭
با ابراهيم و چند نفر از رفقا جلوي مســجد ايســتاديم. بعد از اتمام نماز بود. مشغول صحبت و خنده بوديم.
پيرمردي جلو آمد. او را ميشناختم. پدر شهيد بود. همان كه ابراهيم، پسرش را از بالاي ارتفاعات آورده بود. سلام كرديم و جواب داد.
همه ســاكت بودند. براي جمع جوان ما غريبه مينمود. انگار ميخواســت چيزي بگويد، اما!
لحظاتي بعد ســكوتش را شكســت و گفت: آقا ابراهيــم ممنونم. زحمت كشيدي، اما پسرم!
پيرمرد مكثي كرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!!
لبخند از چهره هميشــه خندان ابراهيم رفت. چشــمانش گرد شــده بود از تعجب، آخر چرا!!
بغض گلوي پيرمرد را گرفته بود. چشــمانش خيس از اشك شد. صدايش هم لرزان و خسته:
ديشــب پســرم را در خواب ديدم. به من گفت: در مدتي كــه ما گمنام و بينشــان بر خاك جبهه افتاده بوديم، هرشب مادر سادات حضرت زهرا
به ما سر ميزد. اما حالا، ديگر چنين خبري نيست!
پسرم گفت: »شهداي گمنام مهمانان ويژه حضرت صديقه هستند!«پيرمرد ديگر ادامه نداد. سكوت جمع ما را گرفته بودبه ابراهيم نگاه كردم. دانههای درشــت اشــك از گوشــه چشمانش غلت ميخورد و پايين ميآمد. ميتوانســتم فكرش را بخوانم. گمشــدهاش را پيدا كرده بود. »گمنامي!«
٭٭٭
بعد از اين ماجرا نگاه ابراهيم به جنگ و شــهدا بسيار تغيير كرد. ميگفت:
ديگر شــك ندارم، شــهداي جنگ ما چيزي از اصحاب رسول خداو اميرالمؤمنين كم ندارند.
مقام آنها پيش خدا خيلي بالاست.
بارها شنيدم كه ميگفت: اگر كسي آرزو داشته كه همراه امام حسين دركربلا باشد، وقت امتحان فرا رسيده.
ابراهيم مطمئن بود كه دفاع مقدس محلي براي رسيدن به مقصود و سعادت و كمال انساني است.براي همين هر جا ميرفت از شهدا ميگفت. از رزمندهها و بچههاي جنگ تعريــف ميكرد. اخلاق و رفتارش هــم روز به روز تغيير ميكرد و معنوي ترميشد. ً دو ســه ساعت اول شب را ميخوابيد و بعد در همان مقر اندرزگو معمولا بيرون ميرفت!
موقع اذان برميگشت و براي نماز صبح بچهها را صدا ميزد. با خودم گفتم: ابراهيم مدتي است كه شبها اينجا نميماند!؟ يك شــب به دنبال ابراهيم رفتم. ديدم براي خواب به آشــپزخانه مقر سپاه
رفت. پرسُ وجوكردم. فهميدم فردا از پيرمردي كه داخل آشپزخانه كار ميكرد كه بچههاي آشپزخانه همگي اهل نمازشب هستند.
ابراهيم براي همين به آنجا ميرفت، اما اگر داخل مقر نماز شــب ميخواند همه ميفهمند.
اين اواخر حركات و رفتار ابراهيم من را ياد حديث امام علي به نوف بكالي ميانداخت كه فرمودند:
»شيعه من كساني هستند كه عابدان در شب وشيران در روز باشند.«
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
لیست صفحات این کتاب
https://eitaa.com/Hamrahe_Shohada/2925
🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید امر به معروف، بهروز نبیئی پور (دقایقی قبل از شهادت)
تاریخ شهادت:۱۴۰۱/۶/۱۰
محل شهادت: کازرون
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
#سلام_امام_زمانم❤️
مولای من✨🌼🌿
در فراقتان روزها میگذرد....
موهایمان سپید میشود
و دیدگانمان کم سو...
عمری است که پناهمان هستید،
بیآنکه بدانیم ...
بیآنکه بخواهیم ...
عمری است نگاه گرم و نافذتان،
تیرهای بلا را
از ما دور کرده است ...✨🌼🌿
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
سلام برتو ای راه روشن خدا🌱
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بسم ربِّ الشُّهدا وَالصدّیقین✨
امام خامنه ای مدّظله العالی :
امروزفضیلت زنده نگه داشتن نام، یاد و خاطره شهیدان کمتراز شـــ🌹ــهادتـــــ نیست.
🕊زیارتنامه شهدا🕊
🌹اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، السّلام عَلیکُم یا انصار مهدی عجّل الله، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹
#باشهـــداوسیّدالشُّهداتــاظهــــور🇮🇷
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
#مسئولیت_پذیری_شهـداء 🕊🌺
🌸علیرضا وقتی ترفیع درجه گرفت ناراحت بود. ولی من خیلی خوشحال شدم. گفتم انشاءالله تا زمان بازنشستگی به درجه ی سرهنگی میرسی.
🌺میگفت:"ایکاش من گروهبان باقی میموندم و این درجه نصیب من نمیشد. به ازای هر درجه مسئولیت من بیشتر و انجام تکلیف خیلی سخت تر میشه. با اینکه همیشه بیش از حد مورد انتظار خدمت و فعالیت میکرد،
🌸خدا کنه که شرمنده و مدیون نشم.من تمام تلاشم براین هست که لقمه حلال وارد این زندگی کنم؛و مسئولیتمو به درستی انجام بدم. اما ترسم از این هست که خدای ناکرده نتونم به درستی و آنطور که مورد انتظار هست انجام وظیفه کنم."
🌺ازاین بابت خیلی دغدغه خاطر داشت.ولی همیشه حاضر بود.هیچوقت خودش را کنار نمیکشید.همیشه آماده خدمت و داوطلب بود.
🌸زمانی که بحث اعزام به سوریه مطرح شد،جز اولین افراد داوطلب بود.و هرسری که رفتنش از سمت سپاه به تاخیر میفتاد بینهایت ناراحت میشد و میگفت این از کم سعادتی من هست.برای من خیلی سخته که در این لباس پاسداری باشم ولی فرصت ادای تکلیف به من داده نشده.و آرام و قرار نداشت برای پیوستن به جمع مدافعان حرم...💔
#شهادت_۹۳/۱۲/۲۹
#نقل_از_همسر_شهید
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حماسه دلوار
به مناسبت سالروز شهادت سردار شهید رئیسعلی دلواری و روز مبارزه با استعمار انگلیس
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🏴اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🏴
رفتہبودندجنوب . .
توۍفکہ،یکےازرفقایشمداحۍمےکرد
وروضہمےخواند . . !
یکدفعہروحاللہبلندشدوگفت:
سید،رسیدۍبہگوشواره . .
ازرقیہبخون،ازبیابونهاۍداغ،
پاۍبرهنہ،دستهاۍسنگیندشمن . .
مےگفتوبلندبلندگریہمےکرد . .
ازخودبۍخودشدهبود . . !
همہبادیدنحالِروحاللہبہگریہافتادند . .
عاشقِحضرترقیہ(س)بود
همینکہشنیدهبودتکفیریهاتاحرمحضرت
رقیہ(س)رسیدهبودند،دیوانہشدهبود . .
حتےنمۍتوانستغذابخورد
مےگفتمننبایدالاناینجاباشمواون
حرومیهابرسندنزدیکِحرمِحضرترقیہ . . !
#یادشهداباصلوات📿
#شهیدروحاللہقربانۍ
#حضرت_رقیه
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزاداری مدافعان حرم در سوریه
با مداحی:
شهیدحامدبافنده
در کنار:
شهید میثم علیجانی
شهید سید سجاد خلیلی
شهید حسین مشتاقی
یاد شهدا با صلوات
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا آخر حتما ببینید شهید احمد مشلب اهل لبنان
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانم دکتر لباف متخصص جراحی و زایمان که ۲۰هزار نوزاد به دنیا اورده و در گوش همه آنان اذان و اقامه گفته
ودیانت و حجاب خود را نیز حفظ کرده ...
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
﷽
به نظر من مهمترین توفیق دولت سیزدهم، زنده کردن امید و اعتماد در مردم است. مجموع عملکرد دولت، به مردم این احساس را داد که دولت وسط میدان و مشغول کار است و برای آنها خدمت میکند ؛ ✅
ـ حضرتآقا
سالروز شهادت رئیسعلی دلواری گرامی باد
اللهم صلی علی محمد و ال محمد وعجل فرجهم
🌸🕊🌸
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
۞﴿ ا؎شَهیـد ﴾۞
میدانَماَزاینجـاڪھمَننِشستِھ
تاآنجـاڪھتُـوایستادِها؎
فـاصِلھبسیـٰاراَست..
امّـاڪافیست
تُـوفَقَط،دَستَـمرابگیر؎
دیگـرفـاصِلھا؎نمیمـانَد...ツ✋🏽
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 صفحه ۶۲ گمنامي راوی :مصطفي هرندي قبل از اذان صبح برگشــت. پيكر شــهيد هم روي دوشش بود.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
صفحه ۶۳
فقط براي خدا
راوی: يكي از دوستان شهيد
رفته بودم ديدن دوستم. او در عملياتي در منطقه غرب مجروح شد.
پاي او شــديداً آســيب ديده بود. به محض اينكه مرا ديد خوشــحال شد و خيلي از من تشكر كرد. اما علت تشكر كردن او را نميفهميدم!
دوســتم گفت: ســيد جون، خيلــي زحمت كشــيدي، اگه تــو مرا عقب نميآوردي حتما اسير ميشدم! گفتم: معلوم هست چي ميگي!؟ من زودتر از بقيه با خودرو مهمات آمدم عقب و به مرخصي رفتم. دوستم با تعجب گفت:
نه بابا، خودت بودي، كمكم كردي و زخم پاي مرا هم بستي!
اما من هر چه ميگفتم: اين كار را نكرده ام بيفايده بود.
مدتي گذشت. دوباره به حرف هاي دوستم فكر كردم. يكدفعه چيزي به ذهنم رسيد. رفتم سراغ ابراهيم! او هم در اين عمليات حضور داشت و به مرخصي آمد.
با ابراهيم به خانه دوستم رفتيم. به او گفتم: كسي را كه بايد از او تشكر كني، آقا
ابراهيم است نه من! چون من اصلا آدمي نبودم که بتوانم کسي را هشت کيلومتر آن
هم در کوه با خودم عقب بياورم. براي همين فهميدم بايد کار چه کسي باشد!
يك آدم کم حرف، كه هم هيکل من باشــد و قدرت بدني بالایی داشــته باشد. من را هم بشناسد. فهميدم کار خودش است!
امــا ابراهيم چيزي نمي گفــت. گفتم: آقا ابرام به جــدم اگه حرف نزني از دستت ناراحت ميشم. اما ابراهيم از كار من خيلي عصباني شده بود. گفت: سيد چي بگم؟! بعد مكثي كرد و با آرامش ادامه داد: من دست خالي
مي آمدم عقب. ايشان در گوشه اي افتاده بود. پشت سر من هم کسي نبود. من تقريبا آخرين نفر بودم. درآن تاريکي خونريزي پايش را با بند پوتين بستم و حركت كرديم. در راه به من ميگفت سيد، من هم فهميدم که بايد از رفقاي
شما باشد. براي همين چيزي نگفتم. تا رسيديم به بچه هاي امدادگر.
بعد از آن ابراهيم از دست من خيلي عصباني شد. چند روزي با من حرف نميزد! علتش را ميدانستم. او هميشه ميگفت كاري كه براي خداست، گفتن ندارد.
٭٭٭
به همراه گروه شناسائي وارد مواضع دشمن شديم. مشغول شناسائي بوديم که ناگهان متوجه حضور يک گله گوسفند شديم.
چوپان گله جلو آمد و سلام کرد. بعد پرسيد: شما سربازهاي خميني هستيد!؟
ابراهيم جلو آمد و گفت: ما بنده هاي خدا هستيم.
بعد پرسيد: پيرمرد توي اين دشت و کوه چه ميکني؟! گفت: زندگي ميکنم.
دوباره پرسيد: پيرمرد مشکلي نداري؟!
پيرمرد لبخندي زد و گفت: اگر مشکل داشتم که از اينجا ميرفتم.
ابراهيم به سراغ وسايل تداركات رفت. يک جعبه خرما و تعدادي نان و کمي هم از آذوقه گروه را به پيرمرد داد و گفت: اينها هديه امام خميني(ره) براي شماست.
پيرمرد خيلي خوشحال شد. دعا کرد و بعد هم از آنجا دور شديم.
بعضــي از بچه ها به ابراهيم اعتراض کردند؛ ما يك هفته بايد در اين منطقه باشيم. تو بيشتر آذوقه ما را به اين پيرمرد دادي!
ابراهيم گفت: اولا
معلوم نيست کار ما چند روز طول بکشد. در ثاني مطمئن
باشــيد اين پيرمرد ديگر با ما دشــمني نميکند. شما شــك نكنيد، كار براي رضاي خدا هميشــه جواب ميدهد. درآن شناسائي با وجود کم شدن آذوقه،
کار ما خيلي سريع انجام شد. حتي آذوقه اضافه هم آورديم.
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
لیست صفحات این کتاب
https://eitaa.com/Hamrahe_Shohada/2925
🍃🍃🍃🍃🍃
گاهی اوقات یه نفر پدر ندارد ولی یک لشکر عمو دارد که اگر لب تر کند برایش به علقمه میزنند.
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
در جلسهیِ اول خواستگاری
با همان شرم و حیایِ همیشگی پرسید:
حوصلهیِ بزرگ کردن فرزند شهید رو دارید..؟!
#شهید_مسلمخیزاب🌸
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada