معرفی کتاب سربازان نیار 🌱
بریده هایی از کتاب:
۱-هوا کمکم روشن میشد و عراقیها در حال فرار بودند. اکبر ابراهیمی را دیدم. گفت: "بیا بریم یه چیزی نشونت بدم." مرا کنار ساختمانی برد. به نظر میآمد آنجا مقر تدارکات عراقیها است. اکبر چهار زن را با لباس کماندویی نشانم داد که از بالا تنهشان تیر خورده بودند.
۲-چند رزمنده جوان داخل چادر شوخی میکردند. گلنگدن میزدند و اسلحههایشان را سمت همدیگر میگرفتند. گفتم: "اخوی، این کارا خطرناکه. خدای نکرده ممکنه اتفاقی بیفته!" خندیدند و بیتوجه به تذکرم، برای همدیگر گلنگدن زدند. تشنه بودم. داخل چادر کلمن آب داشتند. برای خودم آب میریختم که ناگهان تیری شلیک شد. ترسیدم. لیوان از دستم افتاد و آب ریخت. تیر به سینهٔ یکی از آن جوانها خورد. جوانی که گلوله از اسلحه او شلیک شده بود، مات و مبهوت، به تتهپته افتاد. دوستانش اسلحه را از دستش گرفتند. بلافاصله آمبولانس آمد و جنازهٔ رزمنده را با خود برد. رزمندهٔ جوان به بیرون از چادر دوید. خاک را روی سرش ریخت. خودش را زد و شیونکنان گفت: "ای وای خدا کشتمش...."
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#خاطرات_کلام_اله_اکبرزاده 🕊🌱
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada