معرفی کتاب غرش رعد 🌱
بریده ای از کتاب:
موتورسوار را دیدم که چرخ جلوی موتورش داخل چاله افتاد و کج شد.
توی ماشین دو ماسک شیمیایی داشتیم؛ یکی برای راننده و یکی برای من.
دود سفید ناشی از بمباران شیمیایی در حال نزدیک شدن به ما بود.
سریع از ماشین پیاده شدم و آن بسیجیِ موتورسوار را به داخل ماشین آوردم و به او گفتم: نفست را حبس کن. من ماسک را میزنم، یک نفس میکشم بعد نفسم را نگه میدارم و ماسک را به تو میدهم. تو یک نفس بکش، بعد نفست را حبس کن و ماسک را به من بده. اینطور عمل میکنیم تا از منطقه دور شویم.
ولی دیدم ایشان نفس کم میکشد و ماسک را سریع به من میدهد.
حدود پنج دقیقه بعد به جادۀ آسفالت رسیدیم.
گفتم: مردِ حسابی من ماسک را ده ثانیه نگه میدارم و به تو میدهم، آن وقت تو سریع و نفس نکشیده ماسک را به من برمیگردانی؟
گفت: شما خلبان هستی و من یک بسیجیام. مملکت الان به وجود شما بیشتر از من احتیاج دارد. اگر من شهید شوم اتفاق خاصی نمیافتد، ولی اگر شما شهید شوید ما یک خلبان را از دست دادهایم
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#زندگینامه_سرتیپ_خلبان_عبدالحمید_نجفی 🕊🌱
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada