آفتاب معرفت
در سینه عشقُ انتظار مهمان قلب خسته بود
شوق وصالُ هجر یار راز دل شکسته بود
از درد های بی امان قامت جان خمود بود
از رقص سیلی های جور ،رخسار دل کبود بود
در سختی این فاصله ،مردی جدا از جانُ تن
با سوزُآهی بی مثال ،این گونه میگوید سخن
ای فاطمه یاس کبود ،ای مأمنُ مأوای من
از آشیانم پرمگیر ،ای همدم دنیای من
_برجای جای این زمین هم چون علی شیدا نبود
مجنون لیلای نبی هرگز چنین تنها نبود_
ای نور چشمان ترم از چه رُخت آذین شده
از چه دل دریایی یت آماج قهرو کین شده
اینجا برای عشق کسی خون جگر نمیخورد
جز وحشتُ خشمُ دروغ ،سنگی به در نمیخورد
دیگر نگاه عاشقی دردی دوا نمی کند
از غربت این شهر سرد،مارا رها نمیکند
گریان ز هجرت خانه ام ،هرگز چنین دنیا نبود
برآسمان پر می کشی،جایت براین سُفلی نبود
این رسم شهر ما نشد ای نازنین مهمان من
بامن بمان برخانه ام ،ای نیمه پنهان من
برچشم کور شب بتاب،ای آفتاب معرفت
چشم فلک را خیره کن بانوی سوزُ تابُ تَب
یا فاطمه یاس کبود ای مأمنُ مأوای من
ازآشیانم پر مگیر،ای تک گل دنیای من...
راحیل ماندگار
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_سلام_الله_علیها
#شعر
#همراه_شهدا
ارسالی از شاعر بزرگوار راحیل ماندگار
@Hamrahe_Shohada