eitaa logo
همراه شهدا🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
8.4هزار ویدیو
75 فایل
ٖؒ﷽‌ 💌#شهـבا امامزاבگاט عشقنـב كـہ مزارشاט زيارتگاـہ اهل يقين است. آنها همچوט ستارگانے هستنـב کـہ مے تواט با آنها راـہ را پیـבا کرב. #کپی_ازاد
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام بر اسفند ماه و شهدای والامقام آن سلام بر جزایر مجنون و شرق دجله سلام بر پدهای خیبر و گلوگاه القرنه بدر سلام بر مردان مرد روزگار اسفند که از راه می‌رسد ، غم جانکاهی گلوگیر شده و اشک های بی اختیار سرازیر میگردد ، در آستانه ی اسفند یادی کنیم از : که خیبر به نامش می‌بالد و دلاوری های آن فرمانده مقتدر و فرهنگی علمدار جبهه و شهادت عزیز ، که به قول حضرت آقا از معجزات انقلاب بودند عزیز ، که امام ره فرمودند به باکری بگوئید مرا دعا کند هم یادی بشود که برای خودش گردانی بود ، ساده زیست دلاور سلام بر اسفند و شهدای والامقام آن یاد باد آن روزگاران یاد باد 🌷 @Hamrahe_Shohada
؛ نفر وسط ایستاده کوتاه‌‌ترین مسیری که یاران حمید باکری را به کربلا رساند ۲ روز بود که آقاحمید دائم در چادربود و بیرون نیامد. برای انجام عملیات به هر گردانی می‌‌گفت از کجا بروند و چگونه مسیر را طی کنند. ماکتی شبیه جزایر مجنون داخل چادر بود. زمین را کنده بود و در آن آب ریخته بود. با پاچه‌های بالازده و بیل به دست، وسط ماکت رفت و اطلاعات هر مکان را به بقیه می‌گفت: اینجا جزایر مجنون، اینجا دجله و فرات، این پل طلاییه است. اینجا هم راه کربلا. تا اسم راه کربلا را آورد، سایر رزمنده‌های داخل چادر یک جوری شدند. یکی از آن‌ها به نام شهید مشهدی عبادی طاقت نیاورد و رو به فرمانده‌اش گفت: حمید آقا! تو را خدا راه کربلا را نزدیک کن تا زودتر برسیم. اینجوری که گذاشتید، خیلی دور است! بچه‌ها بعد از این حرف، کربلا را از روی ماکت برداشتند و کنار جزایر مجنون گذاشتند و گفتند: اینجوری بهتر شد. 🌷 @Hamrahe_Shohada
1.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتی قابل تامل از همسر ... واقعا ما چقدر پای کار دین خدا هستیم؟ @Hamrahe_Shohada
با چند تا از بچه های سپاه توی یه خونه ساکن شده بودیم. یه روز که حمید از منطقه اومد به شوخی گفتم: «دلم می خواد یه بار بیای و ببینی اینجا رو زدند و من هم کشته شدم. اون وقت برام بخونی، فاطمه جان شهادتت مبارک!» بعد شروع کردم به راه رفتن و این جمله رو تکرار کردم. دیدم از حمید صدایی در نمیاد. نگاه کردم دیدم داره گریه می کنه، جا خوردم. گفتم: «تو خیلی بی انصافی هر روز می ری توی آتش و من هم چشم به راه تو. اون وقت طاقت اشک ریختن من رو نداری و نمی ذاری من گریه کنم حالا خودت نشستی و جلوی من داری گریه می کنی؟» سرش رو آورد بالا و گفت: «فاطمه جان به خدا قسم اگه تو نباشی من اصلاً از جبهه بر نمی گردم». مذهبی ها عاشق ترند 🙂🌹 منبع: کتاب نیمه پنهان ماه 💜 🕊🌱 @Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
عجب ماهیست اسفند آغازش با حمید و پایانش با مهدی... اسفند بوی شهادت میدهد🌷 ‌‌ اللهم صل علی محمد و آل
  شهید مهدی باکری یه داداش داشت اسمش حمید بود معاونش بود جنازه اش تو مجنون جا موند بیسیم زدن گفتن حاجی حمید بیاریم گفت همه اونایی که اونجا خوابیدن حمیدای منن اگر میتونید همه بچه هارو بیارید بیارید نمیتونید حمید هم پیش بچه هاش بمونه خودش توی عملیات بعدی رفته بود خط مقدم  مجروح شد جنازه شو گذاشتن قایق بیارن  تو شریحه قایق اینم زدن 🥲❤️ همراه_شهدا @Hamrahe_Shohada
~🕊 🙃🍃 🌿دفتر اشکالات.. دفتری که قرار گذاشته بودیم اشکالاتِ هم را در آن بنویسیم، تقریبا همیشه با ایرادات من پُر می‌شد. حمید می‌گفت: تو به من بی‌توجهی! چرا اشکالات مرا نمی‌نویسی؟ گوشه چشمی نگاهش کردم و گفتم تو فقط یک اشکال داری! دست‌هایت خیلی بلند است. تقریباً غیر استاندارد است. من هر چه برایت می‌دوزم، آستین‌هایش کوتاه می‌آید. حمید مثل همیشه خندید. برایم جالب بود و لذت بخش که او به ریزترین کارهای من مثل لباس پوشیدن، غذا خوردن، کتاب خواندن و... دقت می‌کرد. 📚 کتاب نیمه پنهان ماه ♥️🕊 @Hamrahe_Shohada
💠حمید آلمان که می خواست برود، نشسته بود خودش و اعتقاداتش را روی کاغذ پیاده کرده بود. می خواست وقتی آنجا می رود یادش نرود که کیست و برای چه آمده است؟! نامه پر بود از نقاط مثبت و منفی اش؛ از خصلت های ارثی تا خصلت های تأثیر گرفته شده از خانواده و محیط. 💠می گفت: اینها را نوشتم تا وقتی رسیدم آلمان برم ندارد و یادم نرود چه کسی هستم و برای چه آمده ام و نباید به خطا بروم. همه را نشانم داد. البته این ها را به این قصد به من نشان داد تا نقاط ضعفش را بدانم و خیلی پیش خودم بزرگش نکنم. @Hamrahe_Shohada
با چندتا از خانواده‌های سپاه توی یه خونه ساکن شده بودیم. یه روز که حمید از منطقه اومد، به شوخی گفتم: دلم می‌خواد یه بار بیای و ببینی این‌جا رو زدن و من هم کشته شدم. اون‌وقت برام بخونی؛ "فاطمه جان شهادتت مبارک!" بعدشروع کردم به راه رفتن و این جمله رو تکرار کردم. دیدم از حمید صدایی در نمی‌آد. نگاه کردم، دیدم داره گریه می‌کنه، جا خوردم! گفتم: تو خیلی بی‌انصافی هر روز میری توی آتش و منم چشم به راه تو، اون‌وقت طاقت اشک ریختن من رو نداری و نمیزاری من گریه کنم، حالا خودت نشستی و جلوی من گریه می‌کنی؟ سرش رو بالا آورد و گفت: فاطمه جان به خدا قسم اگه تو نباشی من اصلاً از جبهه برنمی‌گردم. @Hamrahe_Shohada
📌شهید"حمید باکری":اگه در معرض گنـاه قرار گرفتید و خواستید دچار لغزش نشید و ازاون گناه فـرار کنید 🔸برای ادامـه تحصیل رفتـه بودیم آلمـان. روی برگه بزرگ و سفیدی مطلبی نوشت و زد به دیوار اتاقش؛ آیه ۱۴ سوره مبارکـه فجـر بود:"ان ربـک لبـالمـرصـاد" 🔹آدم پرحـرفی نبود، ولی همیشه یک سفـارش به ما میکرد؛ میگفت: «اگه در معرض گنـاه قرار گرفتید و خواستید دچار لغزش نشید و ازاون گناه فـرار کنید؛ خودتون رو با خوندن قـرآن و نمـاز یا مطالعـه مشغـول کنیـد تا حواستون از اون محل و از اون گنـاه پرت بشه.» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Hamrahe_Shohada