بعد از مدتها چشم انتظاری اومد مرخصی.
خوشحالی من و بچهها اندازه نداشت.
نشسته بود بند پوتین هایش را باز می کرد که ناگهان ماشین سپاه جلوی در ترمز زد.
- یه تلگرام اومده! باید فورا برگردی منطقه.
خشکمان زد.
چند ماه در انتظار آمدنش لحظه شماری کرده بودیم و حالا که آمده نیامده باید برگردد.
چشم دوخت به چشم هایم
- از روت خجالت میکشم. برم؟
سعی کردم گریه نکنم.
- برو به سلامت.
بند پوتین هایش را دوباره بست و رفت.
راوی: همسر شهید 💚
#شهید_محمد_اصغری_خواه 🕊🌱
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada