|| #طنزجبهه
اولین عملیاتے بود كه شركت میكردم.🪖
بس كه گفته بودند ممكن است موقع حركت به سوے مواضع دشمن، در دل شب عراقیها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بكنند، دچار وَهم و ترس شده بودم..!
ساكت و بے صدا در یك ستون طولانے كه مثل مار در دشتے میخزید جلو میرفتیم . جایے نشستیم ؛ یك موقع دیدم یك نفر كنار دستم نشسته و نفس نفس میزند . كم مانده بود از ترس سكته كنم. فهمیدم كه همان عراقے سرپران است . تا دست طرف رفت بالا معطل نكردم با قنداق سلاحم محكم كوبیدم توے پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم:))
لحظاتے بعد عملیات شروع شد . روز بعد در خط بودیم كه فرمانده گروهان مان گفت: «دیشب اتفاق عجیبے افتاده ، معلوم نیست كدام شیر پاك خوردهاے به پهلوے فرمانده گردان كوبیده كه همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه بیمارستان شده»
از ترس صدایش را در نیاوردم كه آن شیر پاك خورده من بوده ام^^😅
• #لبخندبزنبسیجی🕊 •
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
#طنزجبهہ😁
توی سنگر هرکس مسئول کاری بود.😎
یکبار خمپارهای آمد و خورد کنار سنگر؛ به خودمان که آمدیم؛ دیدیم رسول پای راستش را با چفیه بسته است.🥺
نمیتوانست درست راه برود.🧑🏻🦯
از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچهها انجام دادند...😇
کمکم بچهها به رسول شک کردند...🤨
یک شب چفیه را از پای راستش بازکردند و بستند به پای چپش...🤫
صبح بلند شد؛ راه افتاد؛ پای چپش لنگید!🤭
سنگر از خنده بچهها رفت روی هوا...😂
تا میخورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کارای سنگر رو انجام بده...😬
خیلی شوخ بود؛ همیشه به بچهها روحیه میداد؛ اصلابدون رسول خوش نمیگذشت.😌
#شهید_رسول_خالقی
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🌿•|#طــنزجبــهہ
وقتی اسیر شدیم از همه رسانه ها آمده بودند برای مصاحبه و در واقع مانور قدرت و استفاده تبلیغاتی روی اسرای عملیات بود. نوبت یکی از بچه های زرنگ گردان شد. با آب و تاب تمام و قدری ملاطفت تصنعی شروع کردند به سوال کردن.
یکی از مأموران پرسید:
- پسر جان اسمت چیه؟
- عباس
- اهل کجا هستی؟
- بندرعباس.
- اسم پدرت چیه؟
- به او می گویند حاج عباس!
گویی که طرف بویی از قضیه برده بود پرسید:
- کجا اسیر شدی؟
- دشت عباس!
افسر عراقی که اطمینان پیدا کرده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد حرف بزند به ساق پای او زد و گفت: دروغ میگی!
و او که خودش را به موش مردگی زده بود با تظاهر به گریه کردن گفت:
- نه به حضرت عباس😅
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada