🌼┉❀✾«🍀»❥ًً🌼┉❀✾«🍀
🔴شهیدی که هر پنج شنبه مادرش را صدا میزند از داخل قبر
مادر شهيد مي گويد:
نيمه شعبان متولد شد، او را به همين مناسبت "سيدمهدي" ناميديم.
بسياري از افراد محل اگر حاجتي داشتند و يا اگر گره اي به كارشان بود، جدّ سيدمهدي را نذر مي كردند و حاجت روا مي شدند.
روزي حسابدار كارخانه نساجي به بيماري سختي دچار شده بود، از آنجائي كه شنيده احوال سيدمهدي را شنيده بود، متوسل به جد سيدمهدي شد و نذر كرد كه اگر شفا پيدا كند، سيدمهدي را در كارخانه استخدام نمايد. او شفا گرفت و سيدمهدي چندين سال كارگر كارخانه نساجي شد.
در تمامي مراسمات مذهبي و روضه خواني ها سيدمهدي را با خودم مي بردم. بسيار به اين مراسمات و روضه خواني ها علاقه مند بود. روزي به من گفت:
- مادرجان! خواب ديدم كه دارم به سوي خدا پرواز مي كنم.
آن زمان سيدمهدي كوچك بود و من زياد حرفش را جدي نگرفته بودم.
علاقه زيادي به امام (ره) داشت، حتي يكبار هم موفق شد به ديدار امام (ره) برود، بعد از آن ديدار بسيار متحول شده بود و بدجوري عاشق امام (ره) و روحانيت شده بود تا جايي كه عكس هاي امام (ره) را به صورت كليشه درست مي كرد و با اسپري در و ديوار شهر و همچنين ديوار كارخانه را پر از عكس امام (ره) كرده بود.
عاشق و شيفته روحانيت بود، زماني كه شهيد دستغيب به شهادت رسيد خيلي گريه مي كرد و مي گفت:
- اي كاش من بجاي او تكه تكه مي شدم و فدايش مي گشتم.
روزي سيد مهدي از جبهه آمد و گفت:
- مادرجان! بازهم جدّم به دادم رسيد. در حال انجام عمليات بوديم؛ در محوري كه ما بوديم تمامي نيروها شهيد شدند و من در آنجا تنها ماندم، راه را گم كرده بودم و نمي دانستم به كدام سمت بايد بروم. آنقدر جدم حسين(ع) و آقا اباالفضل را صدا زدم كه به طور تصادفي و غير ممكن نيروهاي خودي مرا پيدا كردند.
هر سال روز مادر كه مي شود خواب مي بينم سيدمهدي روي سرم گلاب مي پاشد، هديه اي به من مي دهد و پيشاني ام را مي بوسد.
هر هفته پنج شنبه ها بر سر مزارش مي روم و هنگامي كه قبرش را مي شويم، ناگهان از دِل قبر سيد مهدي مرا صدا مي زند و چند بار مي گويد:
- مامان!
سه بار اين كار را انجام مي دهد. سرم را روي قبر مي گذارم و با سيدمهدي دردِ دل مي كنم.
یادشهداباذکرصلوات
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
دانــــــــــشــــــــــ آموز زرنــــــــــگــــــ
در دوران طاغوت در مدرسه معلمی داشتیم که با اعتقادات دینی خیلی بد بود و مرتب به بچه ها ایراد میگرفت یک روز فهمیده بود که ماه رمضان است و اغلب بچه ها روزه هستند سر کلاس گفت بچه ها نمیخواهد روزه بگیرید و گرسنگی و تشنگی بکشید بروید و فقیری را سیر کنید من بشما قول میدهم ثوابش بیشتر از روزه داری باشد
جلال الدین بلند شد اجازه گرفت و گفت آقا اجازه اگر در برگه ریاضی شعر بنویسیم حتی شعر های زیبا با خطی خوش شما بما نمره میدهی معلم گفت نه البته که نمیدهم جلال الدین گفت آقا اجازه خدا بهتر میدانسته که ما باید روزه بگیریم و انفاق هم در جای خودش انجام دهیم اگر قرار بود انفاق ثوابش بیشتر از روزه داری باشد خود خدا میگفت اگر انفاق کنید ثواب بیشتری میبرید چرا فرموده روزه بگیرید معلم جوابی نداشت جلال الدین را از کلاس اخراج کرد و بچه ها برایش دست زدند
#شهیدجلال_الدین_محمدی
یادشهداباذکرصلوات
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
💚نگاﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ!
یک نفر ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ
ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺧﻮﺏ؛
ﯾﮑﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺬﺍﺏ
و ﺩﯾﮕﺮی ﺗﻮ ﺭﺍ ﻫﯿﭻ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ!
یک نفر تو را دوست دارد
و دیگری از تو متنفر است!
ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ
ﭘﺲ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺧﻮﺩﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ...
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
💎✨پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند:
يَا عَلِيُّ مَا عَرَفَ اللَّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ غَيْرِي وَ غَيْرُكَ وَ مَا عَرَفَكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ غَيْرُ اللَّهِ وَ غَيْرِي.
ای علی، هیچکس خدا را آنطور که باید، نشناخته جز من و تو . و هیچکس تو را آنطور که باید، نشناخته جز خدا و من.
📖 مناقب (لابن شهرآشوب)، ج۳،ص۲۶۸
💞🤲اللهم عجل لولیک الفرج
💫♥️احادیث اهل بیت
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
✨﷽✨
🔥حجاب و چشم برزخی:
✍فرزند شیخ رجبعلی خیاط می گوید:"پدرم با چشم برزخی چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند.. یکی از دوستان پدرم می گفت: یک روز با جناب شیخ به جایی می رفتیم. یکدفعه من دیدم جناب شیخ باتعجب و حیرت به زنی که موی بلند و لباس شیکی داشت نگاه میکند! ازذهنم گذشت که ایشان به ما می گوید چشمتان را از نامحرم برگردانید و خودش اینطور نگاه میکند! فهمید و گفت:
توهم میخواے ببینی من چی میبینم؟ ببین! من نگاه کردم دیدم همینطور از بدن آن زن مثل سُرب گداخته،آتش و سرب مذاب به زمین می ریزد و آتش او به کسانی که چشمهایشان به دنبال اوست سرایت میکند...
جناب شیخ گفت: این زن راه میرود و روحش یقه مرا گرفته اوراه میرود و مردم را همین طور با خودش به آتش جهنم می بَرَد.”
📚 منبع :کتاب بوستان حجاب ص۱۰۹
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
#آموزنده
📚 داستان کوتاه
دو تا بچه بودن توی شکم مادر، اولی میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟
دومی: آره حتما یه جایی هست که میتونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم.
اولی: امکان نداره، ما با جفت تعذیه میشیم، طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمیرسه، اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تا حالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده.
شاید مادرمونم ببینیم، ولی مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمیبینیمش؟
دومی: به نظرم مامان همه جا هست، دور تا دورمونه.
اولی: من مامانو نمیبینم پس وجود نداره.
دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو میشنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس میکنی.
مثل دنيای امروز ما و خدايی كه همين نزديكيست.
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
شهدای غواص و توصیه رهبر عزیز... #لبیک_یا_خامنه_ای #همراه_شهدا 🏴 @Hamrahe_Shohada
طبق روایت ،شهادت در آب فضیلتش چندین برابر شهادت در خشکی است...
معرفی کتاب چشم روشنی 🌱
بریده ای از کتاب:
بعد از سالها جور شد بروم سر کار. خوابگاه دانشگاه آزاد به مسئول احتیاج داشت. از خواهران بسیجی نیرو میخواستند. آقای کمال هم مخالفتی نکرد. توی آن مدت آقایی خیلی راضی بود. شبها با مهدیه سادات میآمدند محوطه جلوی خوابگاه که سرسبز بود. مینشستیم همانجا و با هم شام میخوردیم. احساس خوشحالیاش را میدیدم. بعد هم دوتایی برمیگشتند خانه. اما بخاطر بارداری، ویار شدید داشتم. کارم بیشتر از چند ماه طول نکشید.
توی همان مدت از مهدیه سادات میپرسید: «بچه مامان داداش باشه یا آبجی؟» مهدیه سادات هم باز زبان شیرینش میگفت: «هرچی خدا بده.» اینقدر ذوق کرده بود که مهدیه سادات اینطور حرف زده. از اینکه حرف دلش را زده بود خیلی خوشش آمد.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_سید_جواد_کمال 🕊🌱
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
مرگ دست خداست...
عقب بایستیم برادرا
ترسو بار میآییم
استثنا هم نداره...
#شهید_حسن_باقری 🕊🌱
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
🔹یک فلسطینی با اتوبوس، یک شهرک نشین را زیر گرفت که منجر به هلاکت صهیونیست شد.
آیت الله مجتبی تهرانی (ره) :
شفاف میگويم براي اينكه در زمان غيبت امام زمان (عج) يكسری شبهات در شما اثر نكند، دستور اين است، سند روايت هم خيلی معتبر است:
هر روز بگوييد:
"یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ"
دو سه ثانيه هم بيشتر طول نمی كشد، لذا اين را هر روز بخوانيد تا دلتان به امام زمان (عج) قرص شود.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
AUD-20210502-WA0007.mp3
4.27M
و من مگر چیستم ای خدا....
🎙علی فانی، صابر خراسانی
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
نمیدونم این کانال اسمش چی بوده
چند تا عضو داشته.!!
ادمینش کی بوده...
ولی دم اعضاش گرم که تا لحظه ی آخر موندن و لفت ندادن!
یادشهداباذکرصلوات
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
حدیث_کساء__فانی__.mp3
15.2M
حدیث کساء
🎙نوای گرم علی فانی
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
🌸خدایا خدایا
🌸تا انقلاب مهدی
🌸از نهضت خمینی
🌸محافظت بفرما
🌸خامنه ای رهبر
🌸 به لطف خود نگهدار
🌷رزمندگان اسلام
🌷 نصرت عنایت فرما
🌷زیارتـــــــــ ڪربلا
🌷 دیدار روی مهدی
🌷 نصیب ما بفــــرما
🍃آمین یا رب العالمین
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
🔹شبکه اسرائیلی «آی ۲۴ نیوز» اعلام کرد که این رژیم به همراه سه کشور بحرین، امارات و مغرب به دنبال ایجاد ساز و کاری برای دفاع سایبری مشترک برای مقابله با آنچه «هکرهای ایرانی» عنوان شده، هستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیانیومدهدنیاےمنے.!💔🥀
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
هر که در عشق
سر از قلّه برآرد هنر است
همه تا دامنهی کوه تحمل دارند
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#رزمندگان_لشکر۴۱ثارالله
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
❤️💕💛❣💜💗💓💞💝💔💖💞 * #داستـــان 💞 #عاشقــــانه_دو_مدافــــع💞 📚 #قسمت_سی_ام _چرا،ایـݧ فکرو میکردید❓ خوب
* #داستـــان
💞 #عاشقانه_دو_مدافع💞
📚 #قسمت_سی_و_یکم
_چشمامو بستم و نیت کردم و یہ فال برداشتم
سجادے هم برداشت...
_۵ثانیہ مونده بود کہ چراغ سبز بشہ...
سجادے دستشو دراز کرد و از داشتبرد ماشیـݧ کیف پولشو برداشت و یک اسکناس ۵ تومنے داد بہ مصطفے.
_چراغ سبز شده بود اما سجادے هنوز حرکت نکرده بود
ماشیـݧ ها پشت سر هم بوق میزدند
از طرفے داشتبرد همونطور باز مونده بود و سجادے میخواست ببندتش و کیف پولو فال هم دستش بود
کیف پول و فال رو از دستش گرفتم و ازش خواستم حرکت کنہ
_کیف پولو داخل داشتبرد گذاشتم داخل داشتبرد پر از فال هاے باز شده بود.
روے هر پاکت هم چیزي نوشتہ شده بود
داشتبرد و بستم.
_فال ها دستم بود و قاطے شده بود
سجادے کنار خیابوݧ وایستاد و برگشت سمت مـݧ
دوباره نگاهموݧ بہ هم گره خورد
سجادے نگاهش و دزدید و سمت دستام چرخوند و با خنده گفت:
_إ فال ها قاطے شد
با سر تایید کردم و با ناراحتے گفتم:تقصیر مـݧ بود ببخشید.
ایرادے نداره دوباره نیت میکنم از بیـݧ ایـݧ دو فال یکیشو بر میدارم
چشماشو بست و نیت کرد
_دوتا فال و بیـݧ دستام نگہ داشتم بہ سمتش گرفتم
یکے از فال ها رو برداشت و باز کرد
و خوند.
و لبخندے روے لباش نشست
از فضولے داشتم میمردم.
_با گوشہ ے چشم بہ برگہ اے کہ دستش بود نگاه میکردم اما نمیتونستم بخونم خیلے ریز نوشتہ شده بود
کلافہ شده بودم پاهامو تکوݧ میدادم
متوجہ حالتم شد و فال و بلند خوند
_"دل نهادم بہ صبورے
کہ جز ایـݧ چاره ندارم ..."
_بعدم آهے کشید و حرکت کرد.
خانم محمدے شما فالتوݧ رو باز نمیکنید❓
با بدجنسے گفتم.ݧمیرم خونہ باز میکنم
اخم هاش رفت تو هم و با ناراحتے گفت.باشہ هر طور صلاح میدونید.
_خندم گرفتہ بود .
دلم سوخت براش اما دوست داشتم یکم اذیتش کنم
_گوشے سجادے زنگ خورد
چوݧ پشت فرموݧ بود جواب داد و گذاشت رو بلند گو
_سلاااااام علے آقاے گل
_سلام آقاے محسنے فداکار
_إ چیشده علے جوݧ حالا دیگہ غریبہ شدیم کہ میگے محسنے
_نہ وحید جاݧ
حالا قضیہ ے فداکار چیہ❓
سجادے خندید و گفت:هیچے...
باشہ باشہ حالا مـݧ و مسخره میکنے❓
وایسا فردا تو دانشگاه جلوے خانو...
سجادے هول کرد و سریع گوشے و از رو بلند گو برداشت و گفت
وحید جاݧ پشت فرمونم بعدا تماس میگیرم خدافظ...
_بعد با حالت شرمندگے گفت تورو خدا ببخشید خانم محمدے وحید یکم شوخہ...
حرفشو قطع کردم و باخنده گفتم ایرادے نداره خدا ببخشہ...
نگاهے بہ ساعتم انداختم ساعت ۴ بود چقدر زود گذشت اصلا متوجہ گذر زماݧ نبودیم.
آقاے سجادے فکر میکنم دیر شده باید برم خونہ
سجادے نگاهے بہ ساعت ماشیـݧ انداخت گفت:
اے واے ساعت ۴ اصلا حواسم بہ ناهار نبود اجازه بدید بریم یہ جا ناهار بخوریم بعد میرسونمتو.
_باور کنید اصلا گشنم نیست.
آخہ اینطورے کہ نمیشہ
مـݧ اینطورے شرمنده میشم.
تا یک ساعت دیگہ میرسونمتوݧ خونہ.
سرعت ماشیـݧ رو زیاد کرد و جلوے رستوراݧ وایساد
خیلے سریع غذا رو خوردیم
و منو رسوند خونہ
_داشتم از ماشیـݧ پیاده میشدم کہ صدام کرد.
اسمااااااء خانوم❓
(تو دلم گفتم وااااے بازم اسمم و...)
بلہ❓
حرفے باقے مونده کہ بخواید بزنید❓
إم....ݧ فکر نکنم...
_شما چے❓
اصلا... مـݧ کہ گفتم مسئلہ فقط شمایید
اگہ اجازه بدید مـݧ بہ مادرم بگم امشب زنگ بزنـݧ با خوانواده...
حرفشو قطع کردم.
آقاے سجادے یکم بہ مـݧ زماݧ بدید...
ممنوݧ بابت امروز بہ خوانواده سلام برسونید.
خدافظ
_اینو گفتم و از ماشیـݧ پیاده شدم و با سرعت رفتم داخل خونہ بہ دیوار تکیہ دادم و یہ نفس راحت کشیدم
برخوردم بد بود.
بچگانہ رفتار کردم حتما سجادے هم ناراحت شد....
_اما مـݧ ..مـݧ میترسیدم...
باید بهم حق بده.باید درکم کنہ
مـݧ بہ زماݧ احتیاج دارم....
باید بهم فرصت بده...
_پکرو بے حوصلہ پلہ ها رو رفتم بالا
وارد خونہ شدم و یراست رفتم تو اتاقم
لباسامو در آوردم و پرت کردم یہ گوشہ
نشستم رو تخت.سردرد عجیبے داشتم
موهامو دورو ورم پخش کردم و دوتا دستمو گذاشتم روے شقیقہ هام
_خدایا...خودت کمکم کـ.تصمیم گیرے سختہ
از آینده میترسم.علے پسره خوبیہ اما....
دوباره از پرویے خودم خندم گرفت(علی)
در اتاق بہ صدا در اومد یہ نفر اومد تو
اول فکر کردم مامانہ
تو هموݧ حالت گفتم:سلام ماماݧ
سلام دختر بے معرفتم
صداے ماماݧ نبود
_سرمو آوردم بالا زهرا بود اما اینجا چیکار میکرد
إسلااااااام زهرا تویے❓اینجا چیکار میکنی❓
دستشو گذاشت رو کمرشو با لحـݧ لوس و بچگانہ اے گفت:میخواےبرم❓
دستشو گرفتم و گفتم:دیوونہ ایـݧ چہ حرفیہ بیا اینجا بشیـݧ
چہ خبر❓
راستش ظهر بعد از اذاݧ رو بروي مسجد داداشت آقا اردلاݧ و دیدم..
خب❓خب❓
گفت یکم مریض احوالے اومدم بهت سر بزنم...*
نویسنده✍"#السیدةالزينب"
ادامــه.دارد....
🔺🔻🔺🔻🔺🔻
سفرهای استانی جناب رئیس جمهور عزیز و مردمی ما خواری در چشم دشمنان و تیری به قلب منافقان داخلی و به اصطلاح اصلاح طلبان است.
چه صحنه های زیبایی امروز خلق شد...
خیلی از بی عرضه هایی که سالها مسئولیت داشتند و کاری نکردند از اینکه رئیس جمهور به سفر استانی می رود در کنار پا برهنه ها می نشیند و پرستیژ خاص ریاست و رئیس جمهوری ندارد ناراحتند...
در قاموس آنها چیزی به نام خدمتگزار وجود ندارد!
آنها میز می شناسند و از بالا به ملت نگاه کردن و حفظ شان خیالی ریاست!
#همراه_شهدا 🏴
.
.
گاهی رنج و زحمتِ
زنده نگه داشتن خون شهیـد
از خود شهادت کمتر نیست..💙
- مقاممعظمدلبری -
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada