اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یااباصالحَ المَهدی
یاخلیفةَالرَّحمن
و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْ الاَمان الاَمان الاَمان ورحمة الله وبرکاته
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🌴برگیازخاطرات✨
رفته بود خوزستان ؛ جلسه تا ساعت یک نیمه شب طول کشیده بود. گفته بودند منزل ، هتل ...
خوابیده بود؛ همانجا در فرمانداری ، با عمامه زیر سر و رو انداز عبا ...
⚘غذای زندانش نان و آب بود. به شوخی و تمسخر می گفتند : خوش مزه است !
گفت: اگه بیرون هم از اینا خورده باشی بله ، خوش مزه است. بعد ها شد رئیس دیوان عالی کشور ، اغلب روزها غذایش نان و ماست بود !
⚘به قاضی دادگاه نامه زده بود که:
شنیدم وقتی به مأموریت میروی ساک خود را به همراهت میدهی. این نشانه تکبر است که حاضری دیگران را خفیف کنی... قاضی رو توبیخ کرده بود. حساس بود، مخصوصاً به رفتار قضات!
شهید_بهشتی♥️🕊
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🌷ماجرای جالب گفتوگوی شهید محمدخانی با تکفیریها :👇👇👇
یکی از بیسیمهای تکفیریها افتاد دست ما، سریع بیسیم را برداشتم، میخواستم بد و بیراه بگم ،
🔹عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت: که دشمن را عصبانی نکن،
گفتم پس چی بگم به اینا؟!
🔹گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلولههایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...»
سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما میجنگید؟
🔹گفت: «به اونها بگو ما همونهایی هستیم که صهیونیستها رو از لبنان بیرون کردیم.
ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم.
ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله...
هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیستها و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است...
..بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان..
🔹بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیریها تسلیم ما شدند. میگفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.»
📚«عمار حلب»، زندگینامهی
شهید محمدحسین_محمدخانی🥀🌱🥀🍃🥀🌱
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_صدوچهلُ_هفت شروع کردم به خالی کردن مهمات که
.
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_صدوچهلُ_هشت
موشکها همچنان نقاط مختلف روستا را ویران میکردند. گهگاه توی بیسیم میشنیدیم که بعضی از نیروها به شهادت رسیدهاند. اغلب از نیروهای نجباء عراقی بودند. این اخبار، ذهنم را به هم میریخت. به ناچار برگشتیم پشت خاکریز سابقیه. گوش تیز کرده بودیم و ریز به ریز اتفاقات آن سوی خاکریز را از پشت بیسیم میشنیدیم. گنبد کوچک و سبز مسجد قراصی را از دور میدیدم و در دل خدا خدا میکردم که اتفاقی برای بچهها نیفتد. تیربار تکفیریها، آن سوی دشت، نیروهای ما را هدف گرفته و گلولهها، پی در پی از میان درختهای تُنُکِ مجاور روستا، سبز میشوند و این سو و آن سو فرود میآیند.
نشانههای اشغال روستا توسط تروریستها آشکار میشود. بچهها در تکاپوی خروج از روستا و ترک منطقه درگیری هستند. احمد را که کنارم میبینم، به او شکایت میبرم:«چرا با تمام قوا مقاومت نمیکنیم؟ چرا بین ما و تروریستها درگیری نیست؟ چرا نمیجنگیم؟ چرا تا آخرین قطره خون و آخرین فشنگمان نمیایستیم؟» میدانم که دیگر نمیشود روستا را نگهداشت؛ آتش افتاده است به جانم... بچههای اطلاعات احتمال میدهند که تکفیریها، نفربرهای انتحاریشان را به میدان بیاورند.
وسط آن بحران، آفتاب را میبینم که خود را به میانهی آسمان رسانده و وقت نماز را نشان میدهد؛ همهجای زمینِ خدا مسجد است... استعینوا... بلند میشوم و بطری آبی برمیدارم و پشت خاکریز سابقیه، زیر آفتاب تند خردادماه -حزیرانِ عربها- در تیررس دشمن، قامت نماز میبندم؛ اللهاکبر... چون تو بزرگتری از همهچیز و همهکس، هجوم دشمن هراسانم نمیکند... الحمدلله؛ حتی حالا که صدای موشکها و تیرها و خمپارهها نمیگذارند خودم، صدای خودم را بشنوم... این سروصداها نمیتوانند حواسم را از تو پرت کنند...
زانو میزنم در برابر او که مرا میبیند و باز هم حمد میکنم؛ حمد میکنم او را زیر باران گلولهها... دستها را به قنوت بالا میبرم؛ خدایا من فقط از تو میترسم... اجعلنی اخشاک، کأنی اراک... میخواهم آنطور که گویی میبینمت، از تو، خدای محتشم، بترسم... آن که از تو بترسد، هیچچیز نمیترساندش... خوف، مال تعلق است... من بعد از اللهاکبرِ نمازم، هرآنچه تعلق است را پشت سر گذاشتهام... روی دستهایم غبار مینشیند بس که رزم، خاکها را به آسمان میپاشد. خدایا... من میخواهم با تو ملاقات کنم... السلام علیکم و رحمهالله و برکاته...
سلام نماز را میدهم و تربت و جانماز را میگذارم توی جیب پیراهنم؛ روی قلبم که تند میزند. آتش میریزیم به سوی دشمن که نیروهای خودی، راحتتر بتوانند به عقب برگردند. نیروهای عراقی را میبینم که دارند از روستا خارج میشوند و رحیم هم. تیر خورده است و سخت مجروح است. خون، پهلویش را رنگین کرده است...
...
۱۴۸
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
#همراه_شهدا
علیآقا به همه وصیت کردند:
برای من و شهدای دیگر گریه نکنید؛
به این بیاندیشید که ما برایچه شهید شدیم؟!
#شهید_جاویدالاثر
#سردار_علی_تجلایی
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
بزرگداشت شهید نیلفروشان و شهید یحیی السنوار
هم اکنون حرم مطهر...
با شرکت خانواده محترم شهید نیلفروشان
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🔴 راهبرد اسرائیل غاصب زدن سران مقاومت هست
🔴 راهبرد مقاومت زدن ریشه های اسرائیل غاصب هست
مقاومت پیروز است بعون الله✌️
سید پرهام آریا
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada