عباسبنعلۍ؛
علمدار ِ شیردل ِ ڪربلا بود.
در روایتها نقل است وقتۍ بہ آب رسید؛ با آنڪہ تشنھ لب بود؛ اما مشڪ را براۍ اهل حرم و طفلان ِ رباب پر ڪرد.
و در راھ ِ بردن آب بہ خیمہ؛ مورد تیراندازی لشڪر یزیدبنمعاویه قرار گرفت و شجاعانہ بھ شہادت رسید !
-------
نُہم محرم ماھ ؛
شہادت علمدار ڪربلا
سخت است تشنگی
اما سختتر از آن است دیدن آبی گوارا و خنک در اوج تشنگی در حالی که از آن ننوشی ...🥀
نمیدانم در زلالی آب چه دید که ننوشید . . !
شاید گریههای علیاصغر را ؛
شاید هم خواهشهای سکینه را ؛
و شاید بیتابیهای رقیه را💔.
. حَنیفـھ☁️ .
نمیدانم در زلالی آب چه دید که ننوشید . . ! شاید گریههای علیاصغر را ؛ شاید هم خواهشهای سکینه را ؛
اما هرچه بود خوشحال بود که نخوردھ؛ ولی میتواند کودڪان مولایش را سیراب کند ... :)
. حَنیفـھ☁️ .
اما هرچه بود خوشحال بود که نخوردھ؛ ولی میتواند کودڪان مولایش را سیراب کند ... :)
اما لحظاتی بعد در صحرا ...
دستی اینطرف و مشکی آن طرف ؛
سقای بیدست حسین با چشمی تیر خورده به مشک خالی خیره بود ...
این حسین بود که در صحرا فریاد میزد:
- الآنَ اِنْكَسَرَ ظَهْری وَ قَلَّتْ حیلَتی
اکنون کمرم شکست و چارهام کم شد💔:)
ولی امشب ارباب یاران رو جمع کرد و گفت:
فردا ما که شهید بشیم، خانمها و طفلان اسیر میشن... خانوادهتونو ببرید پیش قبیلهی بنیاسد..!
. حَنیفـھ☁️ .
ولی امشب ارباب یاران رو جمع کرد و گفت: فردا ما که شهید بشیم، خانمها و طفلان اسیر میشن... خانوادهت
یکیشون رفت پیش همسرش و گفت اباعبدالله چنین سخنی گفتن...
همسرش به شدت بهم ریخت و لب زد:
این انصافه که رباب و زینب و رقیه گوشواره از گوششون کشیده بشه و من راحت تو خونه باشم؟
روسری و چادر رو در بیارن از سرشون و من تو آسایش باشم؟
برگشت پیش امام و رجزخوانیهای همسرش رو تعریف کرد...
و امام با حرفهاشون آروم اشک میریختن :)