هدایت شده از تبادلاتحسینیونچهارشنبهپنجشنبه
🌿بسم رب شهدا🌿
داری دنبال یه کانال چادری میگردی که پر از
#انگیزشی
#چادرانه
#رمان
#شهیدانه
#متنهایامامزمانی
و غیره داشته باشه😌
من یه کانال سراغ دارم که همه ی اینا رو داره😉
به نام✨👇🏻
❀فــرشــتــگــان امــام زمــانــے ❀
اگه میخوای عضو بشی پس بزن رو پیوستن👇🏻👇🏻🌿
🦋~🦋~🦋~🦋~🦋~🦋~
🦋@freshtghan
🦋@freshtghan
🦋~🦋~🦋~🦋~🦋~🦋~
کپی از بنر حرامه خواهر❌❌🚫🚫
هدایت شده از تبادلاتحسینیونچهارشنبهپنجشنبه
🌿بسم رب شهدا🌿
داری دنبال یه کانال چادری میگردی که پر از
#انگیزشی
#چادرانه
#رمان
#شهیدانه
#متنهایامامزمانی
و غیره داشته باشه😌
من یه کانال سراغ دارم که همه ی اینا رو داره😉
به نام✨👇🏻
❀فــرشــتــگــان امــام زمــانــے ❀
اگه میخوای عضو بشی پس بزن رو پیوستن👇🏻👇🏻🌿
🦋~🦋~🦋~🦋~🦋~🦋~
🦋@freshtghan
🦋@freshtghan
🦋~🦋~🦋~🦋~🦋~🦋~
کپی از بنر حرامه خواهر❌❌🚫🚫
#رمان چند دقیقه دلت را آرام کن
-اینکه… اخه چه جوری بگم… لا اله الاالله… خیلی سخته برام.
-اگه میخواید یه وقت دیگه مزاحم بشم؟؟
-نه…اینکه… خواهرم… راستیتش گفتن این حرف برام خیلی سخته.، شاید اصلا
درست نباشه حرفم. ولی، حسم
میگه که باید بگم… منتظر موندم امتحانهاتون تموم بشه و بعد بگم که خدای نکرده
ناراحتی و چیزی پیش نیاد،
اجازه هست رو راست حرفمو بزنم؟!
-بفرمایید
-راستیتش، من… من… من از علاقه شما به خودم از طریقی خبر دار شدم، و باید
بهتون بگم متاسفانه این اتوبان
دو طرفه هست
چیزی نگفتم و فقط سرم رو پایین انداختم… تا شنیدم تو دلم غوغا شد ولی به روی
خودم نیاوردم.
-ولی به این دلیل میگم متاسفانه چون بد موقعی دیدمتون… بد موقعی
شناختمتون… بد موقعی…
بازم هیچی نگفتم و سرم پایین بود
-باید بگم من غیر از شما تو زندگیم یه عشق دیگه دارم و به اون هم خیلی وفادارم
و شما یه جورایی عشق دوم
منید، درست زمانی که همه چی داشت برای وصل من و عشقم جور میشد، سر و
کله شما تو زندگیم پیدا شد!
برای خوندن رمان کلیک کنید.
#رمان پاییز باهم بودن
قدم هامو تند کردم به سمت اونور خیابان که حس کردم داره دنبالم میاد:
صبر کنید پانیذ خانم سوء تفاهم شده.تنها عشق و علاقه ی من شمایید.من من من انگشتمم به شبنم خانم نخورده کی این دروغو گفته. من باید برای شما توضیح بدم.
قدم هامو تند کردم تا اومدم حرفی بزنم و بگم بره پی کارش توضیح نمیخوام یه ماشین با سرعت به من برخود کرد من روی زمین افتادم و صورتم غرق خون شد جز و ولز های پارسا آخرین صداهایی بود که میشنیدم.
برای خوندن رمان کلیک کنید
#رمان حجاب من
محکم خوردم زمین
داد زدم _ آی
صدا_ یاحسین
صداش نزدیک شد داشتم از درد میمردم
صدا_ چی شد یه چیزی بگو حالت خوبه؟
چشمامو با درد باز کردم چون اشک توشون جمع شده بود فقط یه سایه ی محو میدیدم چشمامو رو هم فشار دادم
اشکام ریخت دوباره بهش نگاه کردم طاها بود.
برای خوندن رمان کلیک کنید.
پاتوق دختر مذهبیا🤓
در کنار رمان یه عالمه پست مذهبی داشته باش😍😌
ورود آقایان پیگرد قانونی و الهی دارد❌