eitaa logo
. حَنیفـھ☁️ .
2.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
753 ویدیو
5 فایل
__ _ بھ‌توکل‌نام‌اَعظمـت🌿 . رسانہ‌فرهنگی‌/هنرۍحنیفھ . وَ بڪاوید ؛ 🐋| @Haniinfo * نشـرمُحتواهمراھِ‌حفظ‌نشـان‌واره ! بیمه‌شده‌ۍ‌حضـرت‌زهـراۜ . 🤍 .
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبادلات‌حسینیون‌شنبه‌یکشنبه
*عسل* سینیه چایی رو برداشتم از آشپز خونه خارج شدم هنوز چند قدمی نرفته بودم  که برقا رفت  یه لحظه رفتم چایی بزارم رو میز که پام گیر کرد به پایه ی مبل چاییا چپ شد رو حامد بدبخت صدای دادِش رفت هوا که بابام چراغ قوه ی گوشی رو روشن کرد من پخش بر زمین حامد درحال بالا پایین پریدن مامانامون نگران باباهای گرام در حال غش کردن از خنده یکم گذشت خودمون جمع جور کردیم بابام گفت وای که چقدر خندیدم از دست اینا هنوز نرفتن زیر یه سقف حامدو به باد داد داشتم از خجالت آب میشدم هم میخندیدم  بقیم  میخندیدن  حامد رفته بود لباساشو عوض کنه که بعد چند دقیقه با لباسای بابام اومد  بابام نور گرفت رو حامد لباسای گشاد بابام تنش بود داشتیم از خنده غش میکردیم اول میخواستیم لباس علی رو بهش بدیم ولی چون علی از اون خیلی لاغرتره براش مطمئنا تنگه مامان حامد گفت -دیگه انتخاب با خودته یا لباس تنگ علی رو بپوش یا گشاد حاج اقا علی  کف زمین افتاد بود میخندید گفت بیشتر شبیه سیرکه تا خواستگاری همه زدیم زیره خنده... رمانی عاشقانه مذهبی و زیبا به قلم https://eitaa.com/joinchat/3676766330Caf1cd09bbf
هدایت شده از تبادلات‌حسینیون‌شنبه‌یکشنبه
*عسل* سینیه چایی رو برداشتم از آشپز خونه خارج شدم هنوز چند قدمی نرفته بودم  که برقا رفت  یه لحظه رفتم چایی بزارم رو میز که پام گیر کرد به پایه ی مبل چاییا چپ شد رو حامد بدبخت صدای دادِش رفت هوا که بابام چراغ قوه ی گوشی رو روشن کرد من پخش بر زمین حامد درحال بالا پایین پریدن مامانامون نگران باباهای گرام در حال غش کردن از خنده یکم گذشت خودمون جمع جور کردیم بابام گفت وای که چقدر خندیدم از دست اینا هنوز نرفتن زیر یه سقف حامدو به باد داد داشتم از خجالت آب میشدم هم میخندیدم  بقیم  میخندیدن  حامد رفته بود لباساشو عوض کنه که بعد چند دقیقه با لباسای بابام اومد  بابام نور گرفت رو حامد لباسای گشاد بابام تنش بود داشتیم از خنده غش میکردیم اول میخواستیم لباس علی رو بهش بدیم ولی چون علی از اون خیلی لاغرتره براش مطمئنا تنگه مامان حامد گفت -دیگه انتخاب با خودته یا لباس تنگ علی رو بپوش یا گشاد حاج اقا علی  کف زمین افتاد بود میخندید گفت بیشتر شبیه سیرکه تا خواستگاری همه زدیم زیره خنده... رمانی عاشقانه مذهبی و زیبا به قلم https://eitaa.com/joinchat/3676766330Caf1cd09bbf