هدایت شده از 『حـَلـٓیڣؖ❥』
#نگاهی_شاید_متفاوت
#حاج_قاسم
#پارت_ششم
🍃❤️ اشدا اللکفار را میشد در تمام
رفتارش..
جسمش..
روحش ..
و جانش دید!!
توجیح کردن مردم
کار ساده ای نبود!
این که بگویی چرا باید یک کرمانی...
به شهری در کرمان شلیک کند..
شاید اگر فرمانده دیگری بود..
داد و فریاد میکرد..
یا از همراهانش میخواست مردم را پراکنده کنند..
اما جلو میرفت...
توضیحاتش حرفی را باقی نمیگذاشت..
از نوجوان های پرهیجان گرفته..
تا پیرزن هایی که قبولش نمیکردند ..
برای همه توضیح میداد...
شاید فقط او میتوانست مردم را آرام و قراری باشد...
ترس در چهره اش دیگه نمیشد..
با وجود او ترس حتی برای اطرافیان.. جز برای دشمنانش معنایی نداشت...
جلو میرفت..
آنقدر جلو که فاصله اش تا مقر اشرار ..
کمتر از چند متر بود..
با بلندگو اعلام میکرد که امان نامه میدهد..
به کسانی که اسلحه هایشان را تحویل بدهند..
انگار قاسم دلش نبود زن و بچه های بی گناهشان داغ دار شوند..
خیلی هایشان می ایستادند...
خیلی ها زن و بچه هایشان می آمدند..
تعدادی هم تسلیم مردی شدند که مردانگی در وجودش انقدر مشخص بود که به قولش اعتماد داشتند...
خیلی هایشان بعد از تحویل اسلحه هایشان...
تحت پوشش سپاه قرار گرفتند و ...
زمینی برای یک شغل ابرومند به نامشان خورد..
مشغول کشاورزی و زندگی سالمشان شدند..
همه و همه به لطف حاج قاسم🍃❤️
کم کم تهران اورا فرا میخواند....
و این سراغازی برای..
راه پر فراز و نشیب پیش رویش بود
#فرمانده
@Hlifmaghar313