eitaa logo
. حَنیفـھ☁️ .
2.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
753 ویدیو
5 فایل
__ _ بھ‌توکل‌نام‌اَعظمـت🌿 . رسانہ‌فرهنگی‌/هنرۍحنیفھ . وَ بڪاوید ؛ 🐋| @Haniinfo * نشـرمُحتواهمراھِ‌حفظ‌نشـان‌واره ! بیمه‌شده‌ۍ‌حضـرت‌زهـراۜ . 🤍 .
مشاهده در ایتا
دانلود
داشتم جارو میکردم...🙃 داشتم جارو میکردم که دیدم عه!😟 این اینجا چیکار میکنه؟؟؟🤨 عکسِ فلان بازگیرست که خیلی دوسش داشتم😍 خب ابنو کنار میذارم اینو خیلی دوسش دارم باباجون که بیاد اوووههه!! یه عالمهههه جاهست که بشینه🙃 چندقدم دیگه رفتم که عه!!!😟 همون بازیگر خوشگلس که تیکه کلامشم دستم اومده بود و هی اون تیکه کلامو استفاده میکردم!!😁 خب اینم ی دونس دیگه ی برگه کوچولوعه چیزی نیس که بخوا جا باباجونو بگیره🙃 آخیششش...😅 تموم شد🤧 خب حالا برم اون عکسای بازیگرارو بچسبونم به اتاقم اتاقمو قشنگ کنم😍 ی دسته از عکسارو برداشتم و به زور بردم تو اتاقم و مواظب بودم نریزن که بخوام دوباره جمعشون کنم😌 همرو به اتاقم چسبوندم.. عه!! اینکه هنوز خیلی از عکسا مونده ولی اتاقم جا نداره که!!🙁 وایی!! کلی هم تو حیاطه!!😟 باباجون بیاد ناراحت میشه😕 به ساعت نگاه کردم⏰ ای وایی!! باباجون شاید الانا بیاد😥 میدونم از نامرتب بودنِ خونه خوشش نمیاد باید همه جا تمیز و مرتب باشه!✅ صدای زنگِ در اومد!🔔 چادرمو سر کردمو سمت در رفتم و درو باز کردم: سلام!😅 باباجان: سلام دخترم!😄 خوبی باباجان؟☺️ با استرس جواب دادم: بله😓 به خودم جرات دادمو گفتم: میشه یه لحظه بمونید من برم اینجارو مرتب کنم بیام؟😥 لبخندی زد که با سرعت جت🚀رفتمو همههه کاغذا رو دور ریختم دونه به دونه درو میریختمو دوباره غبار روبی میکردم چون همه جا مخصوصن کف اتاقمو دیواراش پر از خاک های آلوده و کثیف بود🌫 سریع همه جارو تمیز کردم و مرتب کردم✅ یه نگاهی به خونه انداختم و لبخندی زدم😇 آخیشش!! از گیرِ اون عکسا هم خلاص شدم😉 فقط عکس باباجان و سلام به باباجانِ زیر عکس تویه اتاقم دیده میشد و رخت خوابم گوشه اتاق تمیز و مرتب و یه پتو نرم برای باباجان هم پهن کرده بودم که رویه زمینِ سردی که فقط با موکت پوشیده شده بود، پاهاشون درد نگیره و خدایی ناکرده سرمانخورن🙃 چون من یه باباجون بیشتر نداشتم که💖 نگاهم به ساعت موند!!🕰 ناباورانه دیدم یه ساعتی میشه که باباجون تویه اون سرما بیرون منتظره!😧 سریع چادرمو برداشتم رفتم درو بازکردم🚪 من: باباجان!! باباجاانن!!😰 کجایی بابا؟!😥 بابا رو سر کوچه دیدمو به سمتش دویدم و گفتم: باباجان! بفرمایید کجا میرید؟🤗 باباجان لبخندی بهم زد تا دلم نشکنه و سرمو بوسید و گفت: فکر کردم بازم خونه‌ی کوچولوت نیاز به غبار روبی داشته باشه☺️ و همونجور که میرفت متوجه شدم که گفتند: درصورتی که درِ هر خونه‌ای رو که زدم، گفتن: یه لحظه وایسا!! و تویه خونه هاشون راهم ندادن...💔 ..؟💔😞 ؟🥺 ؟😟 ؟😢 ؟؟😓