. حَنیفـھ☁️ .
و از فردا؛ تا روز بعد ِ اربعین حُسینۍ چلہۍ زیارت عاشورا داریم =] هر روز بہ نیابت از یڪ شہید . یہ یا
۱۴۰۰/۵/۲۰ :
شہیدھ زینب ڪمایۍ :)
. حَنیفـھ☁️ .
و از فردا؛ تا روز بعد ِ اربعین حُسینۍ چلہۍ زیارت عاشورا داریم =] هر روز بہ نیابت از یڪ شہید . یہ یا
۱۴۰۱/۵/۲۱ شهید مصطفی صدرزاده :)
روزی که قرار بود از سوریه برگردد، ۵۲ روز از رفتنش گذشته بود.
من و فاطمه سر از پا نمیشناختیم مثل بچهها شده بودیم که قرار است بروند جشن و لحظهشماری میکنند.
قرار شد برویم برایش هدیه بخریم. فاطمه گفت بلوز و شلوار بخریم. خریدیم. گل و سبزه هم خریدیم، اما در آخرین لحظهها، خبر دادن سوریه برف آمده و هواپیما نمیتواند پرواز کند!
بمیرم، دختر وقتی فهمید بابایش نمیآید تب کرد.
بمیرم برای سه ساله امام حسین[؏].
نیمهشب بردمش دکتر. گلویش ورم داشت.
دکتر گفت:
-به خاطر بغض این طور شده :)
-------
خواندید قسمتی از صفحہی صدوچہلهشت ِ کتاب ِ دخترها باباییاند بھ روایت خانواده و قلم ِ بهزاد دانشگر🤓✍🏻.