نمیدانم در زلالی آب چه دید که ننوشید . . !
شاید گریههای علیاصغر را ؛
شاید هم خواهشهای سکینه را ؛
و شاید بیتابیهای رقیه را💔.
. حَنیفـھ☁️ .
نمیدانم در زلالی آب چه دید که ننوشید . . ! شاید گریههای علیاصغر را ؛ شاید هم خواهشهای سکینه را ؛
اما هرچه بود خوشحال بود که نخوردھ؛ ولی میتواند کودڪان مولایش را سیراب کند ... :)
. حَنیفـھ☁️ .
اما هرچه بود خوشحال بود که نخوردھ؛ ولی میتواند کودڪان مولایش را سیراب کند ... :)
اما لحظاتی بعد در صحرا ...
دستی اینطرف و مشکی آن طرف ؛
سقای بیدست حسین با چشمی تیر خورده به مشک خالی خیره بود ...
این حسین بود که در صحرا فریاد میزد:
- الآنَ اِنْكَسَرَ ظَهْری وَ قَلَّتْ حیلَتی
اکنون کمرم شکست و چارهام کم شد💔:)
ولی امشب ارباب یاران رو جمع کرد و گفت:
فردا ما که شهید بشیم، خانمها و طفلان اسیر میشن... خانوادهتونو ببرید پیش قبیلهی بنیاسد..!
. حَنیفـھ☁️ .
ولی امشب ارباب یاران رو جمع کرد و گفت: فردا ما که شهید بشیم، خانمها و طفلان اسیر میشن... خانوادهت
یکیشون رفت پیش همسرش و گفت اباعبدالله چنین سخنی گفتن...
همسرش به شدت بهم ریخت و لب زد:
این انصافه که رباب و زینب و رقیه گوشواره از گوششون کشیده بشه و من راحت تو خونه باشم؟
روسری و چادر رو در بیارن از سرشون و من تو آسایش باشم؟
برگشت پیش امام و رجزخوانیهای همسرش رو تعریف کرد...
و امام با حرفهاشون آروم اشک میریختن :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وَ حُسین ؛
نجـٰات اهل عالم است :)👀🖤
- https://eitaa.com/Hanife_10/13438
حربنیزیدبنریاحۍ؛
ظہر عاشورا رفت پیش امام...
گفت آقاجان! میدونم گنہکارم؛
من رو ببخشید:)
___
اِشتباھ است بگوییم ار پشیمانۍ چہ سود؟
یڪ پشیمان مۍشناسم، سود ڪردھ حُر شدھ...!