السلامعليالحسين
وعليعليأبنالحسين
وعليأولادالحسين
وعلياصحابالحسين✨
#امام_حسین_من♥️
عرشیان امشب زمین را لاله باران میکنند
خاک را خوشبوتر از زلف نگاران میکنند
آفرینش فیض از دیدار احمد میبرد
کعبه امشب سجده بر خاک محمد میبرد
میلاد پیامبر«ص» مبارک!
🎉💫
حَنـʜᴀɴɪɴـین'🤍
شهیده مهری زارع✨
شهیده مهری زارع یکی از شهدای انقلاب در مشهد است که به عنوان فرزند بزرگ خانواده در نبود مادر به خوبی نقش مادر را بازی میکرد. ایشان در سال 1344 در مشهدمقدس به دنیا آمد و با وجود سن کم در راهپیماییهای ضد رژیمطاغوت در سال 1357 شرکت میکرد.
مهربان و دلسوز بودن و اقامه نماز اول وقت و فعالیت در حضور فعالانه در مراسم ولادت و شهادت ائمه اطهار از خصوصیات این شهیده بود. او در مدرسه راهنمایی فرزانگان کوچه فروغ در محله گنبد سبز مشهد درس می خواند.
شهیده زارع تنها کسی بود که وقتی دید دوست صمیمیاش، الهه زینالپور یکی دیگر از شهدای انقلاب مشهد گوشه لباسش به تانک گیر کرده و دهها متر بر روی زمین کشیده شده است، در حالی که همه از ترس مواجهه با مزدوران شاه فرا میکردند از جان گذشتگی کرد و به کمک وی شتافت و او را نجات داد.
هر چند که الهه با کمک مهری نجات یافت، اما پس از سه روز بستری شدن در بیمارستان بر اثر ضربهمغزی به شهادت رسید اما فداکاری مهری زارع دختر نوجوان 14ساله فراموش نخواهد شد.
مهری دختری جدی، سر به زیر و در عین حال آگاه بود. وی با پدر روابطی صمیمانه داشت و بیشتر حرفهای دلش را به پدر میگفت و با اینکه سن و سالش کم بود، اما درک بالایی داشت و همیشه به پدر میگفت:« امام را تنها نگذارید، این انقلاب پیروز میشود و ما باید کاری کنیم تا همه زیر پرچم اسلام و انقلاب بیایند. »
انسیه رفائی، دوست و همکلاسی شهیده زارع در مورد شخصیت این شهیده میگوید: مهری برای رعایت حجاب در مدرسه مصمم بود، در آن سالها برای رعایت حجاب سختگیری میشد. من، مهری و همکلاسی دیگرمان حمیده قروی از معدود بچههایی بودیم که برای رعایت حجاب در مدرسه مصمم بودیم و حاضر نبودیم روسری از سرمان بیافتد، اما برخی از معلمها سختگیری را از حد گذرانده بودند و با تنبیههای بدنی بچهها را مجبور به رعایت حجاب میکردند.
چادر قهوهای گلگلیاش را هیچوقت یادم نمیرود! با بچهها به مسجد محله میرفتیم، ما بچهها سر صف نماز شوخی و بازی هم میکردیم، اما موقع نماز که میشد او جدیتر از همه بچهها از ما جدا میشد و میرفت وسط صف بزرگترها میایستاد.
شهادت
این دختر شجاع و صبور و مهربان روز 9دی 1357 همچون بسیاری از روزهای دیگر که در راهپیماییهای ضد رژیم مردم مشهد شرکت میکرد، آن روز هم به جمع معترضین نظام شاهنشاهی پیوست اما در این روز که مردم مشهد توسط دژخیمان رژیم شاه به خاک و خون کشیده شدند پس از طی مسافتی در میدان 15خرداد (میدان ضد سابق) مورد حمله مزدوران طاغوت قرارگرفت و دچار مجروحیت شدید شد و بعد از سه ماه مجروحیت در سن 14سالگی در 9 فروردینماه سال 1358 به مقام والای شهادت نائل آمد و در بهشت رضا بلوک12 قطعه شهدای انقلاب به خاک سپرده شد.
سلام
دوستان عزیز بدلیل اینکه ناشناس کارنمیکنه اصلا، من لینک جدید گذاشتم.
هم اینجا هم لیست ادمینا
به لینک زیر پیام بدید✨
تا عصر فرصت هست🌱
https://abzarek.ir/service-p/msg/1412822
رفع گرفتاریها و برآورده شدن حاجات:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عجّل فَرَجهُم
اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّدوعجل فرجهم
اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّدوعجل فرجهم
پروردگارا!
امروزمان گذشت...
فردایمان را با گذشتت شیرین کن♥️
ما به مهربانیات محتاجیم، رهایمان نکن:)
- شبتون منور به نور ِ خدا✨
السلامعليالحسين
وعليعليأبنالحسين
وعليأولادالحسين
وعلياصحابالحسين✨
#امام_حسین_من♥️
حَنـʜᴀɴɪɴـین'🤍
شهیده مرضیه شیروانی مقدم✨
شهیده مرضیه شیروانی مقدم در ۱۰مهر ۱۳۳۵ دیده به جهان گشود. او دومین فرزند خانوادهٔ مذهبی و تلاشگر شیروانی بود و زمینه برای تعلیم و تربیتش فراهم شده بود. مرضیه تحصیلات ابتدایی خود را در آبادان آغاز کرد و با هوش خدادادی که داشت، جزو دانشآموزان موفق بود و پشتکار و جدیت او سبب شد که با رتبهٔ بالا دورهٔ متوسطه را به پایان برساند.
شهیده شیروانی پس از اخذ مدرک متوسطه، به حرفهٔ شریف پرستاری علاقهمند شد، به توان و استعداد خود در این رشته پی برد و وارد سازمان شیروخورشیدسرخ ِ آن زمان شد و پس از 3سال آموزش مداوم و کسب مهارتهای لازم، حرفهٔ مقدس و دشوار پرستاری را آغاز کرد.
وی که ازدوران کودکی، صبر و صبوری و مهر ورزیدن را آموخته بود و خلق و خویی پسندیده داشت، در درمان دردمندان و برای شفای بیماران با تعهد و اخلاص، تلاش میکرد و با مهر، مرهم جسم و روحشان میشد.
ایشان با رعایت نکتههای مهم روحی و روانی در درمان بیماران، خیلی زود نمونه و الگو شد و از دیگر همکاران خود پیشی گرفت. سپس به بندر دورافتاده و محروم چابهار سفر کرد و در آنجا با کمترین وسیله و امکانات زندگی به مدت یکسال، صادقانه به پرستاری و مداوای مردم بیمار آن منطقه پرداخت و هرگز شرایط سخت زندگی در چابهار، بر اصالت کار و حرفهاش اثر نگذاشت.
در آستانهٔ پیروزی انقلاباسلامی، شهیده شیروانی به شهرستان شوش منتقل شده و با آغاز جنگتحمیلی، در آنجا و در شهر شهیدانگمنام، بار دیگر خدمت خالصانهٔ خود را با شوروشوقذِ بیشتر ادامه داد.
مرضیه که کمتر به مرخصی میآمد، تصمیم گرفت برای استفاده از مرخصی استحقاقی خود به مدت 15روز در کانون گرم خانواده زندگی کند، اما دل بیتابش مانع از آن شد که یاد جبهه و مجروحان را حتی در اندک مدتی فراموش کند، او در این مدت پیوسته تکرار میکرد:« من باید در بین رزمندگان باشم وخدمت کنم...» و با همین انگیزهٔ مقدس بود که پیش از به پایان رسیدن زمان مرخصی، به محل کار خود شتافت.
شهادت
مرضیه روز 26دیماه سال1360، داوطلب شد تا تنی چند از مجروحان دفاعمقدّس را که به مقصد دزفول اعزام میشدند، همراهی کند.
او با وقوف و آگاهی از این که جاده زیر آتش مستقیم دشمن است و هر لحظه امکان دارد حادثهای رخ دهد، قبل از عزیمت، غسل شهادت را به جا آورد و آنگاه رهسپار سفر شد تا وظیفهٔ خطیر خود را به انجام رساند.
باران گلوله و آتش همچنان ادامه داشت، مرضیه چون پروانه برگرد جمع مجروحان میچرخید و آرام و قرارنداشت و قامت سفیدپوشش در آفتاب میدرخشید که ناگهان خمپارهای در کنار آمبولانس آنها منفجر شد!
خون گرم مرضیه بر سپیدی جامه جاری شد و روح پاک او به ملکوت اعلی پیوست:)
- کبوتری که به شوق ِ تو لانه میسازد🕊🌳،
از آسمان ِ تو خود را جدا نمیسازد☁️💫!
#امام_رضاجانم🌱
#چهارشنبههایامامرضایی♥️✨
هدایت شده از موسسه مصاف
4_5807898585764731410.mp3
33.38M
🔊 #سخنرانی استاد #رائفی_پور
📑 «ریشههای فرهنگ و تمدن ایرانی»
✅ لینک فایل تصویری
http://aparat.com/v/03kVO
🗓 ۱۴۰۲/۶/۲۴ - مشهد
🎧 کیفیت 64kbps
🆔 @Masaf
هدایت شده از سخنرانی های استاد رائفی پور
4_5940739415969105066.MP3
37.85M
🔊 #سخنرانی استاد #رائفی_پور
📝 «نهضت سواد رسانهای و اهمیت فعالیت جریانهای انقلابی در فضای مجازی»
📅 ۲۶ دی ۱۳۹۷ - کرج
#سواد_رسانه_ای
✅ سخنرانی های استاد رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
آنچه در #ازیآدࢪَفتہ خواهید خواند...
- سریع به خودم میآیم و دستم را برمیدارم، به هر سختی که هست رگش را پیدا و سرنگ را در بازویش فرو میکنم.
همان لحظات اول بیحال میشود، آستینش را پایین میکشم و آرام میگویم: تحمل کن، چند دقیقه دیگه خوابت میبره!
- لیوان را سر جایش میگذارم و بلند میشوم، تحمل این محیط برایم دشوار است و طاقت نگاههای ناآشنایش را ندارم.
به سمت در پا تند میکنم که با شنیدن اسمم از زبانش سر جایم میخکوب میشوم!
- لبخندی میزنم و به سمت در میروم، طوری که بشنود میگویم: کار من اول از همه دفاع از جون بقیهست و بعد جون خودم:)
- ناباور نگاهش میکنم، بیتوجه به بُهتَم ادامه میدهد: همهشون توی یه تصادف کشته شدن، تو هم توی پرورشگاه بزرگ شدی. هیچکس هم هیچوقت نیومده دنبالت! الان که فهمیدی خیالت راحت شد؟
#سردار_دلها
#ازیآدࢪَفتہ