🌱زندگی از مرگ پرسید؛
چرا تمام انسان ها عاشق من هستند اما از تو متنفرند؟!
مرگ پاسخ داد: برای اینکه تو، یک دروغ زیبایی!
اما من حقیقتی تلخ...🤍🌼
@Harf_Akhaar
<<🤍🌼>>
🌱_گویا ك جهان بعدِ تو زیبا شدنی نیست
حتی گرهِ اخمِ خدا وا شدنی نیست🌱
🌱از حاصلِ ضربِ من و تو عشق به پا شد
از خاطره ام عشقِ تو منها شدنی نیست🌱
🌱من با تو ، همیشه همه جا ما شدنی بود
من با تو شدن ، ایندفعه گویا , شدنی نیست🌱
🌱آغوشِ من و عشقِ تو و لحظه ی دیدار
رویایِ قشنگیست و اما شدنی نیست🌱
🌱از دوریِ هم ، هر دو چه بیمار و خرابیم
اندازه ی این عشق ك معنا شدنی نیست🌱
🌱پایان کلامم ، من و تو ، آخرِ این شعر ،
با وصله و اصرار و دعا ، ماشدنی نیست :🌱
<<🤍🌼>>
@Harf_Akhaar
8.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱چیکار کنیم توی زندگیمون اذیت نشیم و از کسی نرنجیم؟!
🤍🌼🌼🌼
#حجت_الاسلام_سید_محمد_باقر_حسینی
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱
یافتههایتࢪاباباختہهایتمقایسہڪن
اگࢪ«خدا»ࢪایافتۍهࢪچہباختۍمهمـنیست:)
🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱اگر بدانيد مردم هزار بار بيشتر
به يک سردرد معمولى خود
اهميت میدهند تا
به خبر مرگ من و شما،
ديگر نگران نخواهيد شد كه
درباره شما، چه فكرى میکنند...🤍🌼
#دیل_کارنگی
@Harf_Akhaar
#طنز🌱🌱🌱🌱🌱
چند شب پیش در میان مریض ها منشی ام وارد شد گفت یک آقایی که ماهی بزرگی در دست دارد آمده است و می خواهد شما را ملاقات کند.
یک مرد میانسال وارد شد و در حالی که یک ماهی حدودا ده کیلویی دریک کیسه نایلون بزرگ در دستش بود و شروع کرد به تشکر کردن که من عموی فلان کس هستم و شما جان او را نجات دادی و خلاصه این ماهی تحفه ناقابلی است و ...
هر چه فکر کردم "فلان کس" را به یاد نیاوردم ولی ماهی را گرفتم و از او تشکر کردم.
شب ماهی را به خانه بردم و زنم شروع به غرغر کرد که من ماهی پاک نمی کنم! خودم تا نصف شب نشستم و ...
ماهی را تمیز کردم و قطعه قطعه نموده و در فریزر گذاشتم.
فردا عصر وارد مطب که شدم دیدم همان مرد رشتی ایستاده است و بسیار مضطرب است.
تا مرا دید به طرفم دوید و گفت آقای دکتر دستم به دامنت...ماهی را پس بده.........من باید این ماهی را به فلان دکتر بدهم اشتباهی به شما دادم...چرا شما به من نگفتی که آن دکتر نیستی و برادرزاده مرا نمی شناسی؟
من که در سالن و جلوی سایر بیماران یکه خورده بودم با دستپاچگی گفتم که ماهی ات الآن در فریزر خانه ماست.
او هم با ناراحتی گفت: پس پولش را بدهید تا برای دکترش یک ماهی دیگر بخرم.
و من با شرمساری هفتاد هزار تومان به او پرداختم.
چند روز بعد متوجه شدم که ماجرای مشابهی برای تعدادی از همکارانم رخ داده است و ظاهرا آن مرد رشتی یک وانت ماهی آورده و به پزشکان انداخته است!😂
🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱🌱🌱
از مردی پرسیدند بچه ت را بیشتر دوست داری یا همسرت رو
پاسخ جالبی داد :
گفت بچم رو عاشقانه دوست دارم ولی زنم رو عاقلانه
گفتم یعنی چی ؟
گفت من عاشق بچم هستم همه کارهاش رو دوست دارم همه افکارش رو وهمه حرکاتش رو همه چیزش برام زیباست حتی اگر برای دیگران بد باشه
ولی همسرم را عاقلانه دوست دارم
دختر زیبای رویاهای من وقتی با من ازدواج کرد زیباترین موها رو داشت بنابرین الان که بین موهای زیبایش موهای سفید میبینم من اون موهای سفید رو می پرستم وقتی با من ازدواج کرد صورتش بسیار زیبا بود حالا که چروکهای صورتش را می بینم من اون خطهای صورتش رو سجده میکنم وقتی از دست من عصبانی میشه و سکوت میکنه من اون سکوت رو دوست دارم . وقتی به خاطر من چندین سال با نا ملایمات ساخته من اون ساختنش را دیوانه وار دوست دارم پس من نسبت به همسرم عاقلانه عاشق هستم
زن هر چقدر هم که بزرگ شود ،
همسر شود ،
مادر شود ،
مادر بزرگ شود ،
درونش هنوز هم دختری کوچک چشم انتظار است ،انتظار می کشد برای لوس شدن ، محبت دیدن دستی میخواهد برای نوازش ، و چشمی برای ستایش مهم نیست چند ساله شدی ، زن که باشی ،
دنیای درونت همیشه صورتی ست
تقدیم به همه ی فرشتگان میهنم
@Harf_Akhaar
11.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱برای هر دردی
دو درمان است:
سکوت و زمان…🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱
کینه ، مانند این است که زهری بنوشی و امیدوار باشی دشمنانت را بکشد!
🤍🌼
#نلسون_ماندلا
@Harf_Akhaar
🌱🌱🌱
#داستان
صحنه عجیب برای پزشک زنان!:
مریضهایم را که بستری کردم، رو کردم به خانمی که تازه سقط کرده بود و چشمك زدم و گفتم: «الان دیگه نوبت توئه.» درست در همین لحظه زنی حدودا سیساله با حال نزار که دونفر زیر بغلش را گرفته بودند آمد تو. اگر نگهش نمیداشتند میافتاد روی زمین. گفتم: «سریع بذارینش روی تخت.» ششماهه باردار بود. دو روز پیش درِ آهنی افتاده بود روی پسر پنجسالهاش و طفلک فوت كرده بود. حالا آمده بود چون بچهاش تکان نمیخورد. گفت: «سر خاک بچهم بودم که احساس کردم بچهی توی شکمم تکون نمیخوره. بهم شربت و نباتداغ دادن ولی باز هم حس نکردم.»
خیلی دلم برايش سوخت. گفتم: «بخواب ببینمت.» رفتم قلب بچهاش را پیدا کنم. بسم الله گفتم و شروع کردم به گشتن. از قبل داشتم هی توی ذهنم به این فکر میکردم که اگر قلب نداشت بهاش چه بگویم؟ بعد با خودم میگفتم نه، نه، نه حتما قلب دارد. اصلا حرفش را نزن. حتما قلب دارد. خیلی گشتم. اصلا نمیتوانستم توی روی مادره نگاه کنم. بهام گفت: «خانومدکتر این بچهم هم مرده. نه؟ به من راستش رو بگین. اینم مرده؟»
گفتم: «مادر هیس.» ولی واقعا چیزی برای گفتن نداشتم. همینطور که به مادر میگفتم هیس، یک لحظه صدای ضعیفی شنیدم. صدای قلب بچه بود. قلب خودم آمده بود توی دهنم. رو کردم بهاش و گفتم: «این هم صدای قلب بچهت!»
گریهاش گرفت. خدا را شکر کرد. یه لحظه دیدم چشماش از بی حالی بسته شد ،یه سرم بهش زدیم و یه ساعتی همون جا خوابید.
بعد از بهتر شدن حالش بهش گفتم حتما باید برود سونوگرافی. بعد هم کلی ترساندمش که دیگر از این کارها نکند و یک داغ دیگر به دلش نگذارد. «چشم، چشم» گفت و رفت.
یکهو یاد آن زنی که سقط کرده بود، افتادم. آمدم بگویم بیاید تو که دیدم نیست. تا دم در رفتم ببینم کجاست. دیدم رفته. بیچاره خسته شده بود از بس نوبتش را به مریضهای اورژانسی داده بودم.
حتما توی دلش کلی به من و بیمارستان دولتی فحش داده بود. چه میدانم. ولی واقعا نمیتوانستم مریضهای اورژانسی را رها کنم. کاش دهها دست داشتم.
🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱به زمان بندی خدا اعتماد کن
هیچ کار خدا بی حکمت نیست
🤍🌼
@Harf_Akhaar