فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱خداوند چگونه درِ خیر رو به
روی ما باز میکنه؟!
#استاد_عرشیانفر 🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱انقدر گله نکن ؛
خدا حکمت همه کارا رو میدونه . . .
فقط مرتب بهش بگو :
ای که مرا خوانده ای ،
راه نشانم بده : )🤍🌼
#یاالله
@Harf_Akhaar
🌱به لبخندتان اجازه دهید
تا دنیایتان را تغییر دهد
ولی به دنیایتان اجازه ندهید
که لبخندتان را تغییر دهد...🤍🌼
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🌱🌱
﮼خدایاتوبساز...🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱اگر به من بگويند زيباترين واژه ای که يادگرفتی چيست....
ميگويم پذيرش است......
پذيرش يعنی.....
پذيرفتن شرايط با تمام سختی هاش.....
پذيرش يعنی......
پذيرفتن ادم ها با تمام نقص هاشون.....
پذيرش يعنی......
پذيرفتن اینکه مشکلات هست
و بايد به مسير ادامه داد......
پذيرش يعنی......
پذيرفتن اينکه گاهي من هم اشتباه ميکنم....
پذيرش يعنی.....
پذيرفتن اينکه من کامل نيستم......
پذيرش يعنی......
پذيرفتن اينکه هيچ کس
مسئول زندگی من نيست......
پذيرش يعني......
پذيرفتن اينکه انتظار از ديگران نداشتن
داشتن پذيرش توی زندگی يعنی پايان دادن به تمام دعواها ، اختلاف ها و جدل ها...🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱بنظرم این صحبت دکتر هلاکویی رو باید با طلا نوشت:
- من از آنچه که هستم و آنچه چه که دارم خجالت نمیکشم!🤍
این خانواده ی منه.این هوش منه.این ماشین منه این خونه منه.🌼
من از هیچ چیز مربوط به خودم
شرمنده و خجالت زده نیستم از
سنم،قدم،وزنم،پدرم و مادرم و.. خجالت
نمیکشم؛ اینها واقعیت زندگی منه!🤍
قراره من خوبِ خودم باشم نه اینکه
خوب و بد بودنم رو با متر شما اندازه بگیرم.🌼
من به این دنیا نیومدم تا با ملاکهای دیگران زندگی کنم.🌼
@Harf_Akhaar
خدایا ...🌱
ما نمیتونیم خودمونو حفظ کنیم
تو ما رو حفظ کن !🤍🌼
#یاالله
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱
یا امام رضا دلتنگتیم🤍🌼
شبتون امام رضایی💚
@Harf_Akhaar
🌼صبحتون
🌱معطر به بوی مهربانی
🌼دلتون غرق عشق و محبت
🌱لبتون خندون
🌼زندگیتون مملو از آرامش
🌱دقیقههاتون بینظیر
🌼و لحظاتتون شیرین وناب
🌱سلام صبحتون بخیر و نیکی
@Harf_Akhaar
یارب ! ....
تا نخواهی تو، نخواهد هیچکس
ای خدای مهربان خوبترین ها و عالیترین ها را برایم بخواه که من سعی میکنم بنده تو باشم و بندگیت را بکنم
گرچه نامهربانان برایم خوب نخواستند تو برایم خوب بخواه که خوب تو بر قلب آنان پیشی میگیرد
چنان قوی و با قدرت که هیچ قدرتی نتواند آن را از من بگیرد حتی خودم
🤍🌼🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱دوست دارم کـه دلت شاد شود در غزلم
خانه ی قلب تـــــــو آبــــاد شود در غزلم
عـــاشقی گل بِکُند در دل و جان من و تو
مـــرغ عشق از قفس آزاد شود در غزلم
سرد و بی روح اگــر شد نَفَس عاطفه ها
گرم چون نیمه ی مــــرداد شود در غزلم
"مهربانی" شده کــمرنگ، ولی می کوشم
شاید از عشق تــو ایجاد شود در غزلم
کاش شیرین بشود خاطرههایش شیرین
عاقبت قسمت فـــــرهـــ اد شود در غزلم
دوستت دارم و عــــاشق شدم و دم نزدم
باید ایــــن زمزمه فـــــریاد شود در غزلم
قاصدک گفت که دارد خبری خوش، شاید
زودتــــــر همسفر بـــــاد شود در غزلم
عاشقم، تـــــا بــه ابد چشم به در میمانم
شاید ایــــــن آیــه ی مرصاد شود در غزلم🤍🌼
@Harf_Akhaar
زبانت معمار است
و حرفهایت خشت خام
مبادا کج بچینی
دیوار سخن🌱
که فرو خواهد ریخت
بنای شخصیتت را🤍🌼
@Harf_Akhaar
#تلنگر🌱
روزي در جنگلي كلاغي در تمامي طول روز بر روي شاخه درختي نشسته بود و هيچ كاري انجام نمي داد.
خرگوش كوچكي او را ديد و از او پرسيد: "آيا من هم مي توانم مانند تو تمام روز را در گوشه اي بنشينم و هيچ كاري انجام ندهم؟".
كلاغ پاسخ داد: "البته، چرا نه".
خرگوش هم زير همان درخت نشست و استراحت خود را آغاز كرد.
ناگهان سرو كله روباهي پيدا شد. روباه پريد و خرگوش را گرفت و خورد.
نتيجه: براي اينكه بتواني بنشيني و هيچ كاري انجام ندهي، بايد در جايگاه بالايي قرار داشته باشي.🤍🌼
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱
چه مهمانانِ بیدردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک میکنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و به اندکی سکوت...🤍🌼
#حسین_پناهی
@Harf_Akhaar
#داستان_پندآموز 🌱
آهو خیلی خوشگل بود, یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون! دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟
آهو گفت: من عاشق شدم, عاشق یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش, اسمش جناب الاغه...
پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد.
شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند,
حاکم پرسید: علت طلاق؟
آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم, این خیلی خره.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: شوخی سرش نمیشه, تا براش عشوه میام جفتک می اندازه.
- دیگه چی؟
+ آبروم پیش همه رفته, همه میگن شوهرم حماله.
- دیگه چی؟
+ مشکل مسکن دارم, خونه ام عین طویله است.
- خب دیگه؟
+ اعصابم را خورد کرده, هر چی ازش می پرسم مثل خر بهم نگاه می کنه!!
- دیگه چی؟
+ تا بهش یه چیز می گم صداش رو بلند می کنه و عرعر می کنه.
- دیگه چی؟؟؟
+ از من خوشش نمیاد, همه اش میگه لاغر مردنی, تو مثل مانکن ها می مونی.
حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آیا همسرت راست میگه؟
الاغ گفت: آره!!
حاکم گفت: چرا این کارها رو می کنی؟
الاغ گفت: واسه اینکه من خرم!
حاکم فکری کرد و گفت: خب خره دیگه چیکارش میشه کرد!
وقتی عاشق موجودی می شوید, مراقب باشید عشق چشم هایتان را کور نکند🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱بعضی وقتا باید
نشنوی ، ندونی ، نپرسی
باورکن اینجوری دنیا قشنگتره
چون راحتتری ، با آرامشتری ...🤍🌼
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱در سرزمین ناامیدی زندگی نکنید
چون خدا در سرزمین امید منتظر شماست🤍🌼
@Harf_Akhaar
کاربرد ضرب المثل:
« نه خاني آمده و نه خاني رفته»،
اين ضرب المثل را کسي ميگويد که قبلاً تعهد داده کاري را انجام بدهد و بعداً پشيمان شده است. او با گفتن « نه خاني آمده و نه خاني رفته»، به ديگران ميگويد: «من اصلاً اهل اين کار نيستم؛ دست از سرم برداريد.»🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱 یکي بود، يکي نبود. مردي بود که خيلي دلش ميخواست مثل اعيان و اشراف و خانها زندگي کند. اما نه پول و پلهي زيادي داشت، نه گاو و گوسفند و نوکر و کلفتي. آن مرد، با صرفه جويي زياد زندگي ميکرد تا شايد پولي پس انداز کند،. از قضاي روزگار، يک روز اين مرد روستايي به شهر رفته بود تا چيزي بفروشد. جنس هايش را فروخت. ميخواست به روستاي خودش بر گردد که چشمش به دکان ميوه فروشي افتاد. خربزهاي چشمش را گرفت و با خودش گفت: «کاش پول زيادي داشتم و يک خربزه ميخريدم. اما همين که ناهار مختصري بخرم که از گرسنگي نميرم، کافي است. نبايد ولخرجي بکنم.»
مرد روستايي از جلو دکان ميوه فروشي رد شد و چند قدمي دور شد. اما ميل به خوردن خربزه نگذاشت جلوتر برود. با خودش گفت: «چطور است به جاي ناهار، يک خربزه بخرم و بخورم؟ با خوردن خربزه، سير ميشوم و ديگر نيازي به خريد ناهار ندارم.»
با اين فکر برگشت و خربزهاي خريد و راه افتاد از شهر خارج شد، درختي پيدا کرد و زير سايه ي درخت نشست. چاقو را از جيبش در آورد و خربزه را قاچ کرد و مشغول خوردن آن شد. وقتي که خربزه را ميخورد، گفت: «پوست خربزه را نميتراشم تا هر کس از اينجا عبور کند و پوست خربزه را ببيند، بگويد که يک خان از اينجا گذشته، خربزه را خورده و پوستش را رها کرده است.»
تصميم گرفت مثل خان ها بلند شود و به راهش ادامه دهد. اما هنوز گرسنه بود و ميل به خوردن خربزه آزارش ميداد. با خودش گفت: «پوست خربزه را هم ميتراشم و ميخورم. پوست و تخمه هايش را ميگذارم همين جا بماند. آن وقت، هر کس از اينجا عبور کند، ميگويد که يک خان از اينجا گذشته، خربزه را خورده و پوستش را هم به نوکرش داده تا بتراشد و بخورد. اين جوري بهتر است.»
مرد روستايي با اين فکر، پوست خربزه را هم تراشيد و خورد. اما باز هم سير نشد. با اين که دلش نميخواست خود پوست خربزه را هم بخورد، دلش نميآمد از خوردن آن چشم بپوشد. نشست و مشغول خوردن پوست خربزه شد و با خودش گفت: «همين که تخمههاي خربزه بر جا بماند، کافي است. هر کس از اينجا عبور کند، ميگويد که يک خان ثروتمند از اينجا گذشته است. خربزه را خودش خورده، ته خربزه را نوکرش تراشيده و خورده و پوست خربزه را هم داده به الاغش. چه خان مهمي که هم الاغ داشته، هم نوکر!»
خوردن پوست خربزه هم تمام شد. خان خيالي مانده بود و تخمههاي خربزه، اما هر کاري ميکرد، نميتوانست از تخمههاي خربزه هم دل بکند. براي خوردن تخمههاي خربزه هيچ بهانهاي نداشت. با بي ميلي بلند شد و راه افتاد. چند قدمي که رفت، دوباره برگشت و گفت: «نه! از تخمههاي خربزه هم نميتوانم بگذرم. اما آن ها را هم نميتوانم بخورم. مردم چه ميگويند؟ نميگويند اين چه خاني بوده که از تخمه ي خربزه هم چشم پوشي نکرده است؟!»
مرد روستايي دوباره راه افتاد. چند قدم از جايي که خربزه را خورده بود، فاصله گرفت. به نظرش، گذشتن از تخمههاي خربزه، کار مهمي بود بادي به غبغب انداخت و مثل خان ها قدم برداشت. در اين حال، احساس ميکرد که پياده نيست و بر الاغي که پوست خربزه را خورده سوار شده است و نوکري که پوست خربزه را تراشيده، دهنه ي الاغش را به دست دارد. اين فکرها مدت زيادي ادامه پيدا نکرد. يک باره مرد روستايي از خر شيطان پياده شد و با عجله به طرف تخمههاي خربزه اش دويد. خيلي زود تخمههاي خربزه را برداشت و با ميل زياد مشغول خوردن آن ها شد.
تخمههاي خربزه را هم که خورد، گفت: «آخيش! راحت شدم. حالا انگار نه خاني آمده، نه خاني رفته. اصلاً هيچ خاني از اينجا عبور نکرده و خربزهاي هم نداشته که بخورد.»
@Harf_Akhaar
.
چيزي را که در گذشته
تو را آزرد فراموش کن
اما درسی را که به تو داد
هرگز فراموش نکن!
🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱
#ضرب_المثل
#چیزی_که_عوض_دارد_گله_ندارد
انسان بايد نتيجه كارش را هم تحمل كند،زمانی که وضع حاصل پی آمد طبیعی کاری باشد ميگويند:"چيزي كه عوض دارد، گله ندارد"
گویند:شخصی به منزل دوستی رفت . صاحب خانه کاسه ای شیر نزد او نهاد و گفت :
میل فرمایید که ماست ، پنیر ، روغن و کره از شیر است .
میهمان بخورد و دم نزد و رفت و صاحب خانه را به خانه ی خود دعوت کرد . روز موعد یک " شاخه مو" نزد وی نهاد و گفت :
میل فرمایید که دوشاب ، حلوا ، شیره ، کشمش و غیره از همین عمل می آید !🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱كنار خيابان منتظر تاكسی ايستاده بودم، يك ماشين شخصی مسافركش جلوی پايم ايستاد. راننده پرسيد: «كجا؟» گفتم:«منتظر تاكسی هستم.» راننده گفت: «من هم مسافركشم، بيا بالا.» گفتم: «ببخشيد ولی من حتما بايد سوار تاكسی بشم.»
راننده گفت: «چه فرقی داره؟» گفتم: «آخه من قصههای تاكسی را می نويسم، براي همين بايد سوار تاكسی بشم.»
راننده مسافركش خنديد و گفت: «ما هم قصه كم نداريم، بيا بالا.» با دلخوری سوار شدم. راننده مسافركش نگاهم كرد و گفت: «اگه هميشه از يه راه میری يه روز از يه راه ديگه برو...
اگه هميشه صبحها دير بيدار ميشی يه روز صبح زود پاشو، اگه هيچوقت كوه نرفتی، يه روز برو كوه ببين اونجا چه خبره، يه روز غذایی را كه دوست نداری بخور، يه بار اون جایی كه دوست نداری برو، گاهی پای حرف آدمهایی كه يه جور ديگه فكر می كنن بشين و به حرفهاشون گوش بده، گاهی يه جور ديگه رو هم امتحان كن.»
راننده ديگر چيزی نگفت و من خوشحال بودم كه اين هفته سوار ماشين ديگری شده بودم.
#سروش_صحت
🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱
هرروز برای خودت،برای دلت
كاری بكن!
اين حوالی
بايد به دنبال حال خوش دويد…
حال بد هركجا كه باشی
كمين ميكند...🤍🌼
عصرتون دلپذیر ❤️
@Harf_Akhaar
#پندانه
🌱روزی جوانی نزد حضرت موسی (علیه السلام) آمد و گفت: ای موسی (ع) خدا را از عبادت من چه سودی میرسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟
🌱حضرت موسی (علیه ) گفت: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی میکردم. روزی بز ضعیفی بالای صخرهای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد. با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو و صدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکهای نقره نیست که از فروش تو در جیب من میرود.
میدانی موسی از سکهای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بینیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر، خطر گرگی است که تو نمیبینی و نمیشناسی و او هرلحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست.
🌱ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمیرسد، بلکه با عبادت میخواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم.
🤍🌼
#پند
#حضرت_موسی
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجب بالا و پایین داره دنیا...
به پاهای خودت موقع راه رفتن نگاه کن.
دائما یکی جلو هست و یکی عقب…
نه جلویی بخاطر جلو بودن
مغرور میشه ,
نه عقبی چون عقب هست
شرمنده و ناراحت ...
چون میدونن شرایطشون دائم
عوض میشه.
روزهای زندگی ما هم دقیقا
همین حالته… دنیا دو روزه ؛
روزی باتو ، روزی علیه تو ؛
روزی که با توهست، مغرور نشو …
روزی که علیه تو هست، ناامید نشو …
هر دوشون رفتنی اند ...
🎙"مرتضی خدام"
@Harf_Akhaar
🌱دنیا ما را زیبا نمیکند
ما دنیا را با خوبیهایمان
زیبا میکنیم
پس زیبا ببین
زیبا بیاندیش
زیبا بگو
و زیبا عمل کن
تا محیط و دنیای زیبایی
داشته باشی...🤍🌼
@Harf_Akhaar
🌱🌱🌱
بعضی آدم ها
سعی می کنند حقارتشان را با تحقیرِ دیگران بپوشانند...
توهین می کنند ، افترا می زنند ، و برچسب های زننده می چسبانند...
با این آدم هایِ "بی فکر" کاری نداشته باشید...
این ها اگر قدرتِ تفکر داشتند که بی شعوریشان را جار نمی زدند!!
هر آدمِ عاقلی می داند که هیچ کس روی صفت و رفتاری متمرکز نمی شود مگر این که آن را به میزانِ زیاد در درونِ خودش داشته باشد...
آدم هایِ سالم ، برای خودشان و دیگران ، ارزش قائلند..
آدم هایِ سالم، توهین نمی کنند!🤍🌼
@Harf_Akhaar
- امام حسین جانم ،
حواست به ماهم هست ؟
هوایِ قلبمونو داری ؟
این قلبه دیگه خیلی خسته شده
اربعین کربلاتو نبینه از دست میره ..
صحنُ سراتُ نبینه ،
از تپش میُفته قربونت برم (:💔
#یاحسین
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱آخرین بار کی خدا رو صدا کردی و چیزی جز خودش را ازش طلب نکردی؟
🤍🌼
#سید_محمد_عرشیانفر
@Harf_Akhaar
🌱در روزهایی که قیمت یک بستنی بسیار کمتر بود، پسری ۱۰ ساله وارد کافی شاپ هتل شد و پشت میز نشست. پیشخدمتی لیوان آب جلویش گذاشت. “یک بستنی چقدر است؟” پیشخدمت پاسخ داد: ۵۰ سنت. پسر کوچک دستش را از جیبش بیرون آورد و تعدادی سکه ردر آن را شمرد. او پرسید یک ظرف بستنی ساده چقدر است؟ حالا عده ای منتظر میز بودند و پیشخدمت کمی بی حوصله بود.
او با بی حوصلگی گفت: ۳۵ سنت. پسر کوچولو دوباره سکه ها را شمرد. او گفت: «من یک بستنی ساده میخورم. پیشخدمت بستنی را آورد، صورتحساب را روی میز گذاشت و رفت. پسر بستنی را تمام کرد، پول صندوقدار را داد و رفت. وقتی پیشخدمت برگشت، شروع به پاک کردن میز کرد و بعد چیزی را که دید که واقعا شوکه شد. بر روی میز، به طور منظم در کنار ظرف خالی، ۱۵ سنت بود برای انعام!
🤍🌼
@Harf_Akhaar