ما همان چیزی هستیم که تکرار می کنیم. پس ممتاز بودن یک عمل نیست یک عادت است.
@Harf_Akhaar
داستان کوتاه🌱
مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت. عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد . در تمام زندگیش، او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها می کردند، برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز میکرد. سال ها گذشت و عقاب خیلی پیر شد. روزی پرنده باعظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید او با شکوه تمام، با یک حرکت جزئی بالهای طلاییش برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد.
عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید: این کیست؟ همسایه اش پاسخ داد: این یک عقاب است. سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم. عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد. زیرا فکر می کرد یک مرغ است.
این ما هستیم که زندگی خودمان را میسازیم؛ نگذارید محیط اطرف شما را دچار تغییرات اساسی کند. وقتي باران مي بارد همه پرندگان به سوي پناهگاه پرواز مي كنند بجز عقاب كه براي دور شدن از باران در بالاي ابرها به پرواز در مي آيد. مشكلات براي همه وجود دارد اما طرز برخورد با آن است ﻛﻪ باعث تفاوت مي گردد. ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻋﻘﺎﺏ بلند پرواز باش...
🤍🌼
@Harf_Akhaar
خدایا...🌱
درانتهای شب
قلبهای مهربان دوستانم
رابه تو می سپارم،
باشد که با یادتو
به آرامش رسیده
وفارغ از دردها و رنجها
طلوع صبحی زیبا رابه نظاره بنشینند🤍🌼
#شب_بخیر🌱🌱🌱
📚 @Harf_Akhaar 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
ســـ🥰✋ـــلام
🌱صبح زیبـایتان بخیر
🩷و مملو از عشق و محبت
🌼بـراتــون از خـــدا
🩷روزی سرشـار از نعمت
🌱و فـراوانـی خـواستـارم
🩷وامیدوارم هرکجا مینگرید
🌼خـیـر باشد و نیکی و مـهـر
صبحت در سایه نگاه خــداوند🤍
@Harf_Akhaar
🌼🌱🌼🌱🌼🌱
پروردگارا...!!!
امروزمان را به تو میسپاریم.
به ما "کمک کن" تا
دوباره شروع کنیم.
پروردگارا..!!!
به زندگیمان "برکت ببخش"..
و ذهنمان را روشن کن.
روزی را که پیش رو داریم
به تو میسپاریم
خودت "بهترینها را"
برایمان مقدر بفرما....🌱
خدای مهربانم
در این روزگار غریب تنها تو را دارم
پروردگارا
درهای لطف تو باز است
در این روزهای معنوی
دست هایم را به آسمان بلند میکنم
تا میوه های اجابت بچینم
و می دانم دست هایم خالی
بر نخواهندگشت ....
به یاد تو قدم در رویاهایم می گذارم
و در آغاز صبح دگرم
فقط به تو می اندیشم
و تنها تو را میخوانم
خدایا بهترین ها را برایمان مقدر بفرما
آمیـن 🌱
🤍🌼🤍🌼
@Harf_Akhaar
دكتر الهی قمشه اي:
میلیاردها انسان در جهان متولد شده اند
اما هیچ یک اثر انگشت مشابه نداشته اند
اثر انگشت تو،
امضای خداوند است
که اتفاقی به دنیا نیامده ای
و دعوت شده ای
تو منحصر به فردی مشابه یا بدل نداری
تو اصل اصل هستی و تکرار نشدنی
وقتی انتخاب شده بودن و منحصر به فرد بودنت را یاد آوری کنی٬
دیگر خودت را با هیچکس مقایسه نمیکنی.
و احساس حقارت یا برتری که
حاصل مقایسه کردن است از وجودت محو میشود.
🤍🌼🤍🌼
@Harf_Akhaar
«🤍🌼»
ما هرگز تمام داستان انسانها را نمیدانیم
تنها لحظه ای بر ما آشکار میگردد
زندگی ای که گذرانده اند
رنجها و شادیها و دردهاشان را نمیدانیم
از چه روی در قضاوت آنانیم؟
امـروز مـهـربـان بـاشیم....🌱
@Harf_Akhaar
#داستان_کوتاه 🌱
دو سال و هفت ماه، ديوانهوار، يک نفر را دوست داشتم!
آنقدر دوست داشتم که جرأت نمیکردم بگويم.
آنقدر نگفتم، که در يک بعد از ظهر پاييزی، از آن بعدازظهرهای جمعه، که انگار آسمان، فرهاد گوش داده است، خواهرم بعد از کلی مِنومِن کردن گفت: «فلانی نامزد کرد!»
کمی خيره ماندم و چيزی نگفتم.
انگار اين خفه ماندن بخشی از تقديرم بود.
شايد هم بزرگ شده بودم و بايد با هر چيزی منطقی برخورد میکردم. خب اگر من را میخواست حتماً میماند و دلش برای ديگری نمیرفت!
خلاصه، منطقی برخورد کردم و تنها تعدادی تارِ موی سفيد در اين چند ساعت برايم باقی ماند!
غروب بود که قليانی چاق کردم و به همراه آهنگی از فريدون فروغی کنار حوض نشستم.
اهالی خانه فهميده بودند چه بلایی سرم آمده! امّا، هيچکدام به رويم نمیآوردند!
تا اينکه پدربزرگ آمد و کنارم نشست، چند کام از قليان گرفت، حالا بايد نصيحتم میکرد اما اين بار لحنش میلرزيد!
چشم دوخت به زغال قليان و بیمقدمه گفت:
«سرباز سنندج بودم و دير به دير مرخصی میدادن تا اينکه يه روز، مادرم با هزار بدبختی واسه ديدنم اومد پادگان.
فرمانده وقتی حال مادرم رو ديد دو هفته مرخصی داد!
خلاصه با کلی خوشحالی اومديم سر جاده و سوار مينیبوس شديم.
دو تا صندلی جلوتر از من، يه دخترِ کُرد نشسته بود که چشمای سياه و کشيدهاش، قلبم رو چلوند.
نگاهم که میکرد وا میرفتم
نامرد انگار آرامش رو به چهرهش آرايش کرده بودن و موهاش رو هزارتا زنِ زيبا با ظرافت بافته بودن. هر بادی که میوزيد و شالش تکون میخورد دست و تن و دلم میلرزيد
اصلاً يه حالی بودم.
يک ساعتی از مسير گذشته بود، که با خودم عهد کردم وقتی رسيديم به مادرم بگم حتماً با مادرش حرف بزنه.
داشتم نقشه میکشيدم که چی بگم و چه کنم، که مينیبوس کنار جاده ايستاد و اون دخترِ کُرد با مادرش پياده شد و رفت.
همهچيز تو چند لحظه اتفاق افتاد و من فقط ماتم برده بود. نمیدونستم بايد چه غلطی بکنم، تا از شوک در بيام کلی دور شده بوديم، خلاصه رفت و ما هم اومديم
اما چه اومدنی؟ کل حسم توی مينیبوس جا مونده بود!
مثلاً دو هفته مرخصی بودم، همه فکر ميکردن خدمت آدمم کرده و سربه زير و آروم شدم، بعضيام ميگفتن معتاد شده اما هيچ کس نفهميد جونم رو واسه هميشه توی نگاه يک دختر کُرد جا گذاشتم.»
پدر بزرگ گفت و رفت و حالا مفهوم لباس و شال کُردیِ مادر بزرگ، نام کُردیِ عمه و هزار رد پای ديگر برايم روشن شده بود.
پدر بزرگ گفت و رفت!
و من تا صبح،
به نامت،
به رنگ شال گردَنت،
به لباسهایی که میپوشيدی فکر میکردم!
که قرار است يک عمر، برايم باقی بماند!
#على_سلطانى
@Harf_Akhaar
🌱براى شاد بودن کافیست
🤍کمتر فکر کنید
بیشتر احساس کنید
کمتر اخم کنید
بیشتر لبخند بزنید
کمتر قضاوت کنید
بیشتر بپذیرید
کمتر گلایه کنید
بیشتر سپاسگزار باشید🌼
@Harf_Akhaar
🌱مراقب معاشرت هات باش..
با فک فامیل و دوست و اشنات....
🤍همه اونایی که حرفاشون،کنایه و تیکه و زخم زبون و دخالت هاشون،مشاوره هاشون،میتونه تو و روحیتو زیر و رو کنه...
محکم باش...
نه گفتن رو یاد بگیر...
ارامش خودتو همسرتو زندگیتو درنظر بگیر...
🌼اینا یه حرفی میزنن و میرن پی خوشی و زندگی خودشون ولی تو میمونی و زندگیت و ی مغز شسته شده و عواقب اهمیت دادن ب حرفاشون و دهن بینی هات....
🤍یادت باشه که ساعات زندگیت رو به افق آدم های ارزون قیمت کوک نکنی
یاخواب میمونی یا از زندگی عقب...
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هروقت که خواستی جا بزنی تو زندگی......
🌼🤍
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•
تا یه دونه لباس رنگی نپوشی نمیفهمی
که مشکی زیادم بهت نمیاد ،
تا اون یه نفر رو فراموش نکنی متوجه نمیشی
که آدمای خوب زیادی چشمشون به تو هست ،
تا جای خدا نباشی نمیتونی واسه آدما حکم ببری ،
تا کارما زنگِ خونَت رو نزنه به خودت نمیای ،
تا قلبت نشکنه مغزت کار نمی افته ،
تا عاشق شکلات نباشی نمیفهمی که رژیم سخته ،
تا از دستت نره قدرش رو نمی فهمی ،
تا دوستات و نشناسی دو دستی به خانواده نمیچسبی ،
تا پات به بازداشتگاه و زندان باز نشه
نمیفهمی که آدما زیر سایه خدا بزرگ شدن
اما بخشنده نشدن !
ما آدمای دیر رسیدن یا هیچوقت نرسیدن و
نفهمیدن و درک نکردن نیستیم ،
فقط مشکل اینه که دیر به خودمون میایم ...
مهم نیست چند سالته ؛ اگه اینارو درک کردی
تو این زندگی و بُردی....🌱
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسم است وقتی میان دو حیوان
یا گله از حيوانات نزاع درمیگیرد،
کفتارها دورتر میایستند و
نظاره میکنند، طوری که خطر متوجه آنها نباشد.
آنها به تماشا نشسته و
پایان جنگ را انتظار میکشند...
و هر چه این نزاع به پایانش نزدیکتر شده
و تکلیف طرفین مشخصتر میشود،
کفتارها به میدان نبرد نزدیکتر میشوند
تا با اتمام نزاع، غنیمت خود را از لاشه ها بردارند...
این داستان آشنای این روزهای
خیلی از ما و خیلی از چهرههاست.
لطفا کفتار نباشیم!
@Harf_Akhaar
🤍آرزوهای بزرگ داشته باشید و از آنها دست نکشید؛🌼
🤍همه ی امور مهم به دستِ کسانی انجام پذیرفته است که از آرزوهای بزرگ خود دست نکشیده اند.🌼
#فلورانس_اسکاول
@Harf_Akhaar
#داستان_کوتاه
🌱طفلی از باغی گردو میدزدید.
پسر صاحبِ باغ با چند دوست خود در کنار باغ کمین کردند تا دزد گردو را بیابند.
روزی وقتی طفل گردوها را دزدید و قصد داشت از باغ خارج شود لشکرِ کمینکردهها به دنبال طفل افتادند و طفل گردوها را در راه رها کرده و از ترس جان خود فرار کرد.
🤍آنان پسرک را در گوشهای بنبست گیر انداختند و پسرک از ترس بر زمین چمباتمه زد و نشست و دست بر سر گذاشت و امان خواست.
حکیمی عارف این صحنه را میدید که صاحب گردوها چوبی در دست بلند کرده و میگوید:
🌼برخیز! چرا گردوهای ما را میدزدی؟!
طفل گفت :
من دزدی نکردم.
یکی گفت : دستانت رنگی است،
رنگ دستانت را چگونه انکار میکنی؟
دیگری گفت :
من شاهد پریدنت از درخت بودم...
حکیم وارد شد و چند سکه غرامت به صاحب مال داد تا از عقوبت او دست برداشتند.
🤍حکیم در کُنجی نشست و زار زار گریست.
گفت: خدایا!
در روز محشر که تو میایستی و من در مقابل فرشتگانِ توام، چگونه گناهان خود را انکار کنم با اینکه دستانم و فرشتگانت بر حقیقت و بر علیه من گواهی خواهند داد؟!!
🌼خدایا! امروز من محشر تو را دیدم،
در آن روز بر من و بر ناتوانیِام رحم نما و با من در محاسبۀ گناهانم تنها و پناهم باش و چنانچه من بر این کودک رحم کردم و نجاتش دادم تو نیز در آن روز بر من رحم فرما و مرا نجات ده!!!
@Harf_Akhaar
.
امواج زندگی را بپذیر
حتی اگر
گاهی
تورا به عمق دریا ببرند.
آن ماهی آسوده
که بر سطح دریا میبینی
مرده است...🤍🌼
@Harf_Akhaar
بیشتر مشکلات زندگیمان،
از آنجا شروع میشود که ما نه
برای خودمان، بلکه برای آدم های
اطراف مان زندگی می کنیم.
لباسی میپوشیم که مد باشد!
در رشته ای درس میخوانیم،
که کلاس داشته باشد!
با کسی ازدواج می کنیم،
تا دهان مردم را ببندیم!
بچه دار می شویم،
که برایمان حرف در نیاورند،
و این داستان تا آخر عمر ادامه دارد...
برای مردم زندگی کردن،
یعنی خوشبخت بودن در ذهن مردم!
در حالیکه احساس خوشبختی کردن،
یک کیفیت درونی و شخصی است.
لازمه احساس خوشبختی،
درک واقعیتهای زندگی شخصی،
و استفاده از شرایط موجود برای خلق
بهترین های ممکن است.
برای خودت زندگی کن..
#آرامشــکـــــــــده ☘😍
@Harf_Akhaar
•اگه روی آسیبی که دیدی تمرکز کنی
به رنج بردن ادامه خواهی داد
اگه روی درسی که گرفتی تمرکز کنی
به رشد کردن ادامه خواهی داد.🤍🌼
@Harf_Akhaar
#اطلاعیه | #قرار_جمعه_ها
✔️ جدول نهایی مراسم دعا و توسل به امام زمان علیهالسلام در سراسر کشور (بمنظور تعجیل در امر فرج)
جمعه ها دو ساعت قبل از اذان مغرب همزمان در سراسر کشور
※ پایگاه مرکزی: تهران/ بهشت زهرا/ گلزار شهدا / قطعه ۴۰ شهدای گمنام(فانوس)
جمعه ۲۶ مرداد | ساعت ۱۷:۳۰
• سخنران : شیخ ناصر یوسفی
• و نوای : محمد علی بیابانی
※ مراسم ویژه استغاثه در کربلا معلی
کربلا ، خیابان بغداد، روبهروی هتل ریحان کربلا، موکب صاحب الزمان استان فارس
ساعت ۱۷:۱۵ به وقت کربلا
🌐 esteghase.com
@Harf_Akhaar