eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
77.2هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
‹‹ تکنولوژی فکر ›› ﺭﻭﺯﯼ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺑﺎ ﻫﻢ بحث شاﻥ ﺷﺪ! ﻣﺎﺭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺗﺮﺱِ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﻮﻓﻨﺎﮎِ ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻧﺪ؛ ﻧﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻧﯿﺶ ﺯﺩﻧﻢ! ﺍﻣﺎ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﻤﯽ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ. ﻣﺎﺭ، ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺣﺮﻓﺶ، ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ؛ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺰﻡ ﻭ ﻣﺨﻔﯽ ﻣﯿﺸﻮﻡ؛ ﺗﻮ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﺵ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽ ﮐﻦ! ﻣﺎﺭ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻓﻮﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻟﻌﻨﺘﯽ! ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻣﮑﯿﺪﻥ ﺟﺎﯼ ﻧﯿﺶ ﻭ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﺯﻫﺮ ﮐﺮﺩ. ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺭﻭ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺯﺧﻤﺶ مرهم کرد ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﯼ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﯾﺎﻓﺖ. چندی گذشت و ﺳﭙﺲ ﻣﺎﺭ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ: ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ! ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ، ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ! ﺍﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻭﺣﺸﺖ ﺍﺯ ﻣﺎﺭ، ﺩﯾﮕﺮ ﺯﻫﺮ ﺭﺍ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﻧﻨﻤﻮﺩ! ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ، ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﻣﺎﺭ ﻭ ﻧﯿﺶ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻣﺮﺩ...!!! 🌱ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ از ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻫﺎ ﻭ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﻧﯿﺰﻫﻤﯿﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ. 🌱بیشتر ﻣﻮﺍﻇﺐ باورها و ﺗﻠﻘﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ مان ﺑﺎﺷﯿم! @Harf_Akhaar
حالا كه ياد گرفته ايم در هوا مثل يك پرنده پرواز كنيم، و در دريا مثل يك ماهي شنا كنيم، فقط يک چيز باقي مانده ياد بگيريم، آن هم اينكه مثل آدم روي زمين زندگي كنيم. ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
🌱🌱🌱 هیزم شکن پیری از سختی روزگار وکهولت ، پشتش خمیده شده بود.مشغول جمع کردن هیزم از جنگل بود. آن قدر خسته ونا امید شده بود که دسته هیزم را به زمین گذاشت وفریاد زد: دیگر تحمل این زندگی را ندارم،کاش همین الان مرگ به سراغم می آمد ومرا با خود می برد.همین که این حرف از دهانش خارج شد، مرگ به صورت یک اسکلت وحشتناک ظاهر شد و به او گفت: چه می خواهی ای انسان فانی؟شنیدم مرا صدا کردی. هیزم شکن پیر با صدایی لرزان جواب داد:ببخشیدقربان، ممکن است کمک کنید تا من این دسته هیزم را روی پشتم بگذارم. گاهی ماازاینکه آرزوهایمان برآورده شوند،سخت پشیمان خواهیم شد پس مواظب باشیم که چه آرزویی می کنیم چون ممکن است بر آورده شود وآن وقت... تفکر خود را تغییر دهید تا زندگی شما تغییر کند... ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
‹🤍🌼› غزل غزل ترانه شد ، نگاه عاشقانه ات قسم به چشمهای تو ، گرفته دل بهانه ات🌱 قلم نوشته از غمت ، سرود تلخ انتظار تمام حرف های من ، ز غم شده ترانه ات🌱 کجا شدی که تا ابد ، در اشتیاق دیدنت به جستجوی تو دلم ، روانه شد به خانه ات🌱 هنوز مانده در فضا ، شمیم عطر عاشقی طنین خنده های تو ، صدای جاودانه ات🌱 به روی قاب عکس تو ، غبار غم نشسته و شده همه وجود من ، دو چشم شاعرانه ات🌱 برای خاطرت ولی ، اگر چه شعر گفته ام نه شاعرم نه مدعی ، گرفته دل بهانه ات🌱 @Harf_Akhaar
خاطراتی که آدمهایش رفته‌اند دردناکند، ولی خاطراتی که آدمهایش حضور دارند اما شبیهِ گذشته نیستند، به مراتب دردناک‌ترند... -گابریل گارسیا مارکز 🤍🌼 @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🌱🌱 شریک زندگیتو سه جا میتونی بشناسی: ۱.ﺗﻮی ﺟﻤﻌﯽ ﮐﻪ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎلفش ﺑﺎﺷﻪ! ۲.ﺗﻮی ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ خونواده اش جمعن! ۳.توی جمعی که بهترین دوستاش هستن! ﺍﮔﻪ ﺗﻮی ﺍﯾﻦ سه ﺟﺎ تنھا نموندی بهترین رفیقته! یه حالت چهارم ھم تبصره میزنیم: توی شادی هاش یه قدم برو عقب و چیزی نگو! اگه خودش جاتو خالی دید و صدات کرد، بدون بهترین رفیق زندگیته :)) ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
‹‹مشاجره ملانصرالدین ودانشمند›› روزی دانشمندی به شهر ملانصرالدین وارد می‌شود و می‌خواهد با دانشمند آن شهرگفتگویی داشته باشد. مردم، چون کسی را نداشتند، او را نزد ملانصرالدین می‌برند. آندو روبروی هم می‌نشینند و مردم هم گرد آنها حلقه می‌زنند. آن دانشمند دایره‌ای روی زمین می‌کشد. ملانصرالدین با خطی آن را دو نیم می‌کند. دانشمند تخم مرغی از جیب درمی‌آورد و کنار دایره می‌گذارد. ملانصرالدین هم پیازی را در کنار آن قرار می‌دهد. دانشمند پنجة دستش را باز می‌کند و به سوی ملانصرالدین حواله می‌دهد. ملانصرالدین هم با دو انگشت سبابه و میانی به سوی او نشانه می‌رود. دانشمند برمی‌خیزد، ازملانصرالدین تشکر می‌کند و به شهر خود بازمی‌گردد. مردم شهرش از او درباره ی گفتگویش می‌پرسند و او پاسخ می‌دهد که: ملانصرالدین دانشمند بزرگی است. من در ابتدادایره‌ای روی زمین کشیدم که یعنی زمین گرد است. او خطی میانش کشید که یعنی خط استواهم دارد. من تخم مرغی نشان او دادم که یعنی به عقیده ی بعضیها زمین به شکل تخم مرغاست. و او پیازی نشان داد که یعنی شاید هم به شکل پیاز. من پنجة دستم را باز کردم که یعنی اگر پنج تن مثل ما بودند کار دنیا درست می‌شد و او دو انگشتش را نشان دادکه یعنی فعلاً ما دو نفریم. مردم شهر ملانصرالدین هم از او پرسیدند که گفتگو درمورد چه بود و او پاسخ داد: آن دانشمند دایره‌ای روی زمین کشید که یعنی من یک قرص نان می‌خورم. من هم خطی میانش کشیدم که یعنی من نصف نان می‌خورم. آن دانشمند تخم مرغی نشان داد که یعنی من نان و تخم مرغ می‌خورم. و من هم پیازی نشانش دادم که یعنی من نان و پیاز می‌خورم. آن دانشمند پنجة دستش را به سوی من نشانه رفت که یعنی خاکبر سرت. من هم دو انگشتم را به سوی او نشانه رفتم که یعنی دو تا چشمت کور شود ... ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
روزی یک ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺍﺯ ﻋﺎﻟمی ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺯﻥ ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟ ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺁﯾﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺍﻟﯿﺰﺍﺑﯿﺖ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﯽ؟ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﺤﺪﻭﺩاند ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﻫﻨﺪ. ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﻤﯿﺪﻫﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ : ﭼﺮﺍ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻣﻮ ﻫﺎ ﻭ ﺑﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﻮﺷﺎﻧﻨﺪ، ﯾﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ؟ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﺗﺒﺴﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭ ﻋﺪﺩ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﻣﯽ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﻗﯽﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺑﻌﺪﺍ ﻫﺮﺩﻭﯼ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﺎﮎ ﺁﻟﻮﺩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﺎﻥ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﺶ ﺩﺍﺭﺩ. ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ می کنند. (*این عالم امام موسی صدربود*) ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
🌱یوزارسیف هم باشی، اول باید اقتصاد مردم را سامان بدهی و کشور بحران زده ات را نجات بخشی سپس مردم عاشقانه خدایت را می پرستند @Harf_Akhaar
🌱به "یک روز" بعد از مردنم فکر می کنم؛ به آدم هایی که بیتابِ جای خالی من، گریه می کنند، به خاطراتم که ناباورانه در ذهن عزیزانم، مرور خواهد شد 🌱به "یک سال" بعد از مردنم فکر می کنم؛ به آدم هایی که آخرین اشک هایشان را برای نبودنم می ریزند، و آماده می شوند برای فراموش کردنم ، برای دلبستگی ها و دلخوشی های تازه! 🌱به "پنج سال" بعد از مردنم فکر می کنم؛ به آدم هایی که دیگر مرا یادشان رفته، و به دنیایی که بدونِ وجود من هم پا برجاست! 🌱چه بیهوده زمانم برای دردهایی سپری شد که از من نبود، برای دغدغه هایی که هیچ فایده ای برایم نداشت، و افکار آزار دهنده ای، که فقط حواس مرا از زندگی ام پرت می کرد! 🌱چه رویاهایی که تا این لحظه در پستوی باورم سرکوب شد، و چه کارهایی که باید می کردم اما نکردم ! 🌱از همین ثانیه با خودم عهد می کنم برای آرزوهایم بجنگم. برای بهتر شدن، برای مفید بودن، برای تمام اتفاقاتی که حال خودم و حال جهان را خوب می کند 🌱دیگر ثانیه ای را هدر نخواهم داد ! وقتی می دانم که قرار است یکی از همین روزها؛ بی صدا بمیرم و بی رحمانه، لابلای چرخ دنده های زمان، فراموش شوم ! ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
ﺗﻮﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺵ ومحبت کن، ﺑﮕﺬﺍﺭﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺳـﺖ ... ﻓﺮﺍﻣﻮشکاﺭ ﺍﺳـت ... ﺍﻣﺎﺗﻮﺗﻐـﯿﯿﺮنکن! ﺗﻮﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ﻭﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ، ﺁﺩﻣﯿﺖ ﻫﻨﻮﺯ نفس می کشد ...🤍🌼 @Harf_Akhaar
‹🤍🌼› ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ ﻣﯿﺸود "ﺩﻝ "ﺷﮑﺴﺖ ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯿﺸود "جدایی " انداخت میشود آتش زد با "زبان" میشود آتش را خاموش کرد لحظه ای که شروع میکنیم به حرف زدن حواسمان به زبانمان باشد...! @Harf_Akhaar
من اگه برای کسی کاری هم کردم ، از ته دلم بوده و برای خودش و حال خوبش بوده من هیچوقت به این نگاه نکردم که ، کی چقدر برام منفعت داره یا چقدر میصرفه یا چقدر میتونم ازش امتیاز بگیرم تو دوره ای که همه به چشم فرصت به هم نگاه میکنن من دلی رفتار کردم و کمم اذیت نشدم ولی من همینم ، با همین قلب با همین ذات این بمونه به یادگار برای اون دوستانی که دائم دارن تو رفاقتاشون برای رفیقشون چرتکه میندازن. روز و روزگارتون خوش رفقا ... 🌱 @Harf_Akhaar
معجزه ها وقتى شروع به اتفاق افتادن ميكنن كه به همون اندازه اى كه به ترس هات بها و انرژى ميدى ، به روياهات هم انرژى بدى . ‹‹🌱›› @Harf_Akhaar
‌🌱 بعضی وقتا دلم میگیره میگم خدایا صدامو نمیشنوی در صورتی که قبل اینکه من چیزی بگم خودش میدونه تو دل من چه خبره : قُلْ إِنْ تُخْفُوا مَا فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ ۗ بگو: هر چه در دل داريد، چه پنهانش كنيد و چه آشكارش سازيد، خدا به آن آگاه است. ‹‹🌱›› @Harf_Akhaar
‌🌱 مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند. کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد. وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد ... به کمک او پرداخت. سپس کم کم وضع عوض شد. پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود بیاد. باید خودت را برای این کسادی آماده کنی. پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است. بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد. فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت. او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست. کسادی عمومی شروع شده است. آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید: اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند. ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدمی تنها زمانی دچار کمبود میشود... که تماس خود را با خدا از دست بدهد... ‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌ ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
🌱🌱🌱 اصیل که باشی از هر مانعی قوی تری جوانه می زنی حتی اگر به ساقه ات تبر بزنن ‌‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
🌱ما در این دنیا تنها نیستیم 🌱از خوبی‌های اینترنت این است که می‌فهمی در هیچ‌چیز تنها نیستی؛ نه در رنج‌ها و دلواپسی‌هایت و نه در خرده‌لذت‌ها و سلایق عجیب و دیوانگی‌هایت. 🌱هر دردی را گوگل کنی، می‌فهمی پیش از تو آدم‌هایی بوده‌اند که آن را چشیده باشند. 🌱هر نشانه‌ کوچکی را دنبال کنی به گروهی از کاربرهای ناشناس می‌رسی که دارای آن نشانه‌اند و برای خود عنوانی علمی ساخته‌اند. 🌱همه چیز پیش از این تجربه شده و هر آنچه ما در این لحظه دچارش هستیم؛ از شوقی قدرتمند و میلی شرم‌آور گرفته تا بیماری‌ای نادر و دردسری کمتر شناخته‌شده پیش از این بارها و بارها مصرف شده. 🌱ما در این دنیا تنها نیستیم. در هیچ‌چیز تنها نیستیم. کافی‌ست مردم جهان بیشتر از لایه‌های پنهان و رنج‌های خفه شده‌ و امیال غیرمعمولشان حرف بزنند تا صدای «دقیقاً!»، «فکر می‌کردم فقط من این‌جوری هستم!» و «من هم همین‌طور!» از گوشه‌وکنار زمین، از شهرهای بزرگ و آبادی‌های کم‌نور بلند شود. 🌱ما مصرف‌کننده‌ استعداد، آرزو، ترس، درد، زیبایی، بدبیاری، شوق، پیروزی، لذت، حسرت، امید، خلا، دلتنگی و رنج‌های مشترکِ دست‌چندمی هستیم که در طول تاریخ بارها و بارها استفاده شده‌اند. 🌱و این هم‌زمان شگفت‌انگیز است و دلسردکننده. @Harf_Akhaar
کفش ها یا ادمها ، اگه اذیتت کردن اندازه تو نیستن! ‹‹🌱›› @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساکنان قلبمون رو به دقت انتخاب کنیم چون هیچ کس جز خودمون بهای سکونت اینها رو پرداخت نمیکنه... ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
از کلیدهای ارتباطی استفاده کنید نه از قفلها قفل ها: تو نسبت به من بی توجه شدی! تو دیگر مرا دوست نداری! تو بلد نیستی با یک خانم چه طور رفتار کنی! کلید ها: من به توجه تو نیاز داشتم و احساس کردم به من توجه نداری! من به محبت بیشتر تو نیاز دارم! من به این که به من بگویی دوستم داری نیاز دارم! دلم می خواهد با من این طوری صحبت کنی! من دوست دارم با من این طوری رفتار کنی! قفل ها و کلیدها هردو یک مطلب را بیان می کنند اما به شیوه ای متفاوت وقتی که شما درباره موضوعی از همسرتان انتقاد می کنید وقتی قضاوت یا ادراک تان نسبت به وی را بیان میکنید وقتی شما چیزی را به همسرتان گوشزد می کنید شما در حال استفاده از قفل ها هستید که سرانجام به مشاجره ختم میشه اما کلید ها فضای گفت وگو را، هرچند غمگین یا منفی باشد، به سوی باز شدن و یافتن راه حل پیش می برد وقتی شما از احساس و انتظارات تان صحبت و بیان می کنید به چه چیزهایی نیاز دارید، هم به خاطر بیان احساس تان سبک و راحت می شوید و هم به همسرتان نشان می دهید که چه کار باید بکند. ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar