eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
69.7هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.9هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی کودک باش🌼 جدی بودن را فراموش کن کودکان آرامش بیشتری دارند 🌼 بزرگ تر که میشوی زیباتر سخن میگویی 🌼 ولی احساس و طراوتت را از دست می دهی.! کودک بودن 🌼 کوچک بودن نیست لذت بردن‌ است..! 🌼 @Harf_Akhaar
راهکار های ساخت و تقویت اعتماد به نفس: 🌱درست لباس بپوشید. 🌱مدام در حال آموزش دیدن باشید. 🌱جسورانه و جذاب صحبت کنید. 🌱مثبت فکر کنید، مثبت عمل کنید. 🌱سرتون و گرم کنید تا منفی نبافید. 🌱ورزش و مدیتیشن رو در برنامه اتون قرار بدین. 🌱مطالعه زیاد داشته باشین. 🌱مدام از دیگران ایراد نگیرین، خوش رو باشین. 🌱مهارت هاتون رو به دیگران هم بیاموزید. 🌱خودتون‌رو با قبل خودتون مقایسه کنید. 🌱با افراد سطح‌ بالا نشست‌ و‌ برخاست‌ داشته‌ باشید. @Harf_Akhaar
4.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‹🤍🌼› آنان که به من بدی کردند ، مرا هشیار کردند ...! آنان که از من انتقاد کردند ، به من راه و رسم زندگی آموختند ...!  آنان که به من بی اعتنایی کردند ، به من صبر وتحمل آموختند ...! آنان که به من خوبی کردند، به من مهر و وفا ودوستی آموختند ...!🌱 @Harf_Akhaar
‹‹ منت ›› اربابی یکی را کشت و زندانی شد و حکم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد. شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد. اسبی برایش مهیا کرد و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده می‌کردند. ارباب گفت: سپاسگزارم بدان جبران می‌کنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانواده‌ات و فرزندانت وداع می‌کردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم. اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من می‌روم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو خواهی کرد، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد. ارباب برگشت و خود را یک بار تسلیم مرگ کرد . قرآن کریم: لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الذی هرگز نیکی‌های خود را با منت باطل نکنید. ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
آنهایی که عمیق عشق میورزند. هیچگاه پیر نمیشوند. ممکن است بر اثر کهولت سن از دنیا بروند. اما جوان میمیرند! ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
2.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سه چیز است که اجازه ترک آن به احدی داده نشده: ‹‹ یکی وفای به عهده ›› که اجازه نداری خلاف عهد کنی، چه طرفت خوب باشد چه بد باید به عهدت وفا کنی ! ‹‹ دوم ادای امانت ›› اگر کسی چیزی پیش تو به امانت گذاشته، چه طرف خوب باشد و چه بد، باید امانت را بدهی ! ‹‹ سوم خوبی کردن به پدر و مادر ›› چه پدر و مادر خوب و چه پدر و مادر بد. باید به پدر و مادرت احسان کنی ! •••🤍🌼••• @Harf_Akhaar
هر ڪـه مجنون ِ حُسْی‍ﷺ‍ن است ، خوشا بر حالش ، چون ڪـه لیلای ِ دلش ، لیلے ِ لیلای ِ خُــداست .. :) ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
🌱روزه می گیرم، ولی یادت خرابش می کند سرکه میریزم ، ولی عشقت شرابش میکند🌱 🌱عقل می‌خواهد کمی بیدار گردد در سرم عشق با لالایی آرام خوابش می کند🌱 🌱روزها گرمند، اما تشنگی رنج کمیست آنکه را هجران تو هر شب عذابش می کند🌱 🌱آتشی در زیر خاکستر، تو را در چشمهاست این دل کم تاب را کم کم کبابش می کند🌱 🌱یک نظر در آن کتاب , باز ابروهای تو اهل دل را منصرف از هر کتابش می کند🌱 🌱بر دلم نقاشی چشم دریایی‌ات شب به شب نقشه ی هر توبه را نقش بر آبش می کند🌱 🌱راستی ای شیخ چون من روزه داری را، خدا از کدامین فرقه درمحشرحسابش می کند؟🌱 @Harf_Akhaar
7.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🩶عمر میگذرد و من بیشتر می‌فهمم که هیچ چیز در دنیا ارزش گریه کردن را ندارد! 🌱 @Harf_Akhaar
مرد ثروتمندی ماشین آخرین مدل خارجی خود را مقابل مغازه قصابی پارک کرد و نیم کیلو گوشت خواست. قبل از اینکه مرد ثروتمند مغازه را ترک کنه ‌، مردی بنام نورالله ،از یک پراید مدل هفتاد پیاده شد و به مغازه قصابی داخل شد. او 5 کیلو گوشت خرد شده ، 3 کیلو گوشت چرخ کرده و یک کیلو گوشت با استخوان درخواست کرد. مرد ثروتمند منتظر ماند تا صاحب پراید از آنجا برود. سپس از قصاب پرسید: مگه شغل این مرد ( آقا نورالله) چیه؟ قصاب پاسخ داد: او کار نمی کند ، اما با سه زن بیوه ای ازدواج کرده است که پس از مرگ شوهرانشان، صاحب اموال و املاک آنها شده اند. مرد ثروتمند کمی فکر کرد و سپس 10 کیلو گوشت ، 5 کیلو چربی و 5 کیلو گوشت مخصوص کباب از قصاب و خرید و به خانه خود آورد. وقتی همسرش دید که او چه با خود آورده ، پرسید که مگر قرار است میهمانی داشته باشند. شوهر جواب داد که : نه بابا چه مهمونی ای می خوام داشته باشم ؟! من می خواهم قبل از اینکه آقا نورالله بیاد به سراغ تو‌ بیاد از ثروتم لذت ببرم! از داشتهایتان لذت ببرید قبل از آنکه آقا نورالله با پراید بیاید و لذت ببره 😂 @Harf_Akhaar
باید خیلی جنس وجودت ناب باشد که دیگران را تحسین کنی و از تماشای موفقیت و خوشبختی آنان لذت ببری...!! ‌🌼🤍 @Harf_Akhaar
  ‹‹ بهای یک لیوان شیر ››  روزگاری پسرکی فقیر برای گذران زندگی و تأمین مخارج تحصیلش دست‌فروشی می‌کرد؛ از این خانه به آن خانه می‌رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می‌کرد. تصمیم گرفت از خانه‌ای مقداری غذا تقاضا کند. به طور اتفاقی در خانه‌ای را زد. دختر جوان و زیبایی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد. دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود به جای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر به آهستگی شیر را سر کشید و گفت: «چقدر باید به شما بپردازم؟» دختر پاسخ داد: «چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازائی ندارد.» پسرک گفت: «پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری می‌کنم.» سال‌ها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند. دکتر هوارد کلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و به سرعت به طرف اطاق بیمار حرکت کرد. لباس پزشکی‌اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد. در اولین نگاه او را شناخت. سپس به اطاق مشاوره بازگشت تا هر چه زودتر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی از آن دکتر کلی گردید. آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آن را درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود. زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه‌اش را جلب کرد. چند کلمه‌ای روی قبض نوشته شده بود. آهسته آن را خواند: ‹‹ بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است! ›› ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar