eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
75.9هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
3.1هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
کوتاه راننده ی اتوبوس مایكل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن كرد و در مسیر همیشگی شروع به كار كرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده می شدند و چند نفر هم سوار می شدند. در ایستگاه بعدی، یك مرد با هیكل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری عجیب سوار شد.. او در حالی كه به مایكل زل زده بود گفت: «تام هیكل پولی نمی ده!» و رفت و نشست. مایكل كه تقریباً ریز جثه بود و اساساً آدم ملایمی بود چیزی نگفت اما راضی هم نبود. روز بعد هم دوباره همین اتفاق افتاد و مرد هیكلی سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روی صندلی نشست و روز بعد و روز بعد... این اتفاق كه به كابوسی برای مایكل تبدیل شده بود خیلی او را آزار می داد. بعد از مدتی مایكل دیگر نمی تواست این موضوع را تحمل كند و باید با او برخورد می كرد. اما چطوری از پس آن هیكل بر می آمد؟ بنابراین در چند كلاس بدنسازی، كاراته و جودو و .... ثبت نام كرد. در پایان تابستان، مایكل به اندازه كافی آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پیدا كرده بود. بنابراین روز بعدی كه مرد هیكلی سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هیكل پولی نمی ده!» مایكل ایستاد، به او زل زد و فریاد زد: «برای چی؟» مرد هیكلی با چهره ای متعجب و ترسان گفت: «تام هیكل كارت استفاده رایگان داره.» نکته داستان : پيش از اتخاذ هر اقدام و تلاشي براي حل مسائل، ابتدا مطمئن شويد كه آيا اصلاً مسئله اي وجود دارد يا خير. @Harf_Akhaar
تنها در یک حالت میتونی کارهای بزرگ انجام بدی اونم اینه که کاری که میکنی رو دوست داشته باشی. 🌱 استیو جابز🌱 @Harf_Akhaar
‍ رفیق جانم گذشته جای ماندن نیست! خاطرات کهنه و دل‌آزار را رها کن جلو جلو هم ندو ... که از نفس می‌افتی حال را دریاب تا حالت خوب باشد! چایت را دم کن صدای موسیقی را کمی بلند ، بایست مقابل پنجره عمیق نفس بکش و فکر کن به هیچ چیز! به هیچ چیز فکر کن انقدر سخت نگیر رفیق جانم انقدر سخت نگیر زندگی زیباست @Harf_Akhaar
کوتاه سخنرانی چرچیل چرچيل (نخست وزير اسبق بريتانيا) روزي سوار تاکسي شده بود و به دفتر BBC براي مصاحبه مي‌رفت. هنگامي که به آن جا رسيد به راننده گفت : آقا لطفاً نيم ساعت صبر کنيد تا من برگردم. راننده گفت: نه آقا ! من مي خواهم سريعاً به خانه بروم تا سخنراني چرچيل را از راديو گوش دهم. چرچيل از علاقه‌ ي اين فرد به خودش خوشحال و ذوق ‌زده شد و يک اسکناس ده پوندي به او داد. راننده با ديدن اسکناس گفت: گور باباي چرچيل ! اگر بخواهيد، تا فردا هم اين‌جا منتظر مي ‌مانم ! @Harf_Akhaar
"همه آدمها با هم برابرند" اما پولدارها محترمترند! اما دخترها پر طرف دارترند، اما بچه ها واجب ترند، اما خانمها مقدم ترند! اما سفیدها برترند و سیاها بدبخت ترند، البته تبعیضی در کار نیست؛ در کل همه آدمها با هم برابرند، اما بعضی ها برابرترند... @Harf_Akhaar
"ادب" مترجم عقله انسان به اندازه ی ادبش، عاقل به اندازه ی عقلش، باشرف و به اندازه ی شرفش، با ارزشه @Harf_Akhaar
کوتاه راه معنویت مرد جوانی که می خواست راه معنویت را طی کند به سراغ استاد رفت. استاد خردمند گفت: تا یک سال به هر کسی که به تو حمله کند و دشنام دهد پولی بده. تا دوازده ماه هر کسی به جوان حمله می کرد جوان به او پولی میداد. آخر سال باز به سراغ استاد رفت تا گام بعد را بیاموزد. استاد گفت: به شهر برو و برایم غذا بخر. همین که مرد رفت استاد خود را به لباس یک گدا در آورد و از راه میانبر کنار دروازه شهر رفت. وقتی مرد جوان رسید، استاد شروع کرد به توهین کردن به او. جوان به گدا گفت: عالی است! یک سال مجبور بودم به هر کسی که به من توهین می کرد پول بدهم اما حالا می توانم مجانی فحش بشنوم، بدون آنکه پشیزی خرج کنم. استاد وقتی صحبت جوان را شنید رو نشان داده و گفت: برای گام بعدی آماده ای چون یاد گرفتی به روی مشکلات بخندی! نتیجه اخلاقی: داوینچی می گوید: مشکلات نمی تواند مرا شکست دهند، هر مشکلی در برابر تصمیم قاطع من تسلیم می شود @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی ﭼﻚﻫﺎ ﺩﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ؛ ﺗﺎ ﺍﻣﻀﺎﻱ ﺩﻭﻡ ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﻧﻘﺪ ﻧﻤﻲﺷﻮﻧﺪ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺩﻭﻡ، ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻫﻞ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﻢ ﺍﻣﻀﺎ ﻛﻨﻨﺪ، ﻫﻴﭻ ﻓﺎﻳﺪﻩﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ! ﺑﺎﻧﻚ ﻓﻘﻂ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻣﻀﺎ ﺭﺍ ﻣﻲﺷﻨﺎﺳﺪ. ﺣﺎﻝ، ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺗﯽ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻴﻔﺘﺪ، ﻣﺜﻞ ﭼﻚ ﺩﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ!! ﻳﻚ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﻳﻚ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺩﻳﮕﺮﺵ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ... ﺗﺎ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻫﻴﭻ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻫﻤﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ. ‏«ﺩﺭ ﻧﻴﻔﺘﺪ ﻫﻴﭻ ﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻲ ﻗﻀﺎ ﻭ ﺣﻜﻢ ﺁﻥ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺑﺨﺖ‏» @Harf_Akhaar
🔴خیرین باغیرت برای تامین هزینه و توزیع فوری پتو در لبنان یاعلی بگید؛کمبود شدید پتو در سوز سرمای لبنان شرایط را سخت کرده است ▪️فعالیت های جبهه‌ جهانی‌ شباب‌المقاومة در امور لبنان با هماهنگی دفاتر رسمی حزب‌الله لبنان در قم و بیروت انجام می‌شود. ◽️جهت کمک به تامین پتو برای مردم بی‌پناه لبنان و امور اجتماعی مربوطه کمک‌های خود را به بنام «جبهه جهانی شباب المقاومة» به این شماره کارت واریز نمایید.👇👇
6037997750004344
🔸 کانال رسمی شباب المقاومة👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3545694224Ccf85b685fb
سر هر جاده منم ، چشم به راهی که تویی شب و روزم شده چشمان سیاهی که تویی🌱 بنــدبازی وســـط معــــــرکه ام ، وای اگــــر روی دوشـم بنشیند پر کاهی که تویــی !🌱 زیر پایم پلی از موست ، ولــی زل زده ام بین چشمان تماشا به نگاهـی که تویــی🌱 کور کرده ست مرا عشــــق و سر راهـم باز باز کرده ست دهان حلقه ی چاهی که تویی🌱 نیست کم وسوسه ای سیب بهشت ، اما من دستم آغشتــــه به نارنج گناهی که تویی ...!🌱 @Harf_Akhaar
در حضور هفت گروه هفت کار را مخفی کن تا سعادتمند گردی: - ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﯾتیم، ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﻧﮕﻮ. -ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭ، ﺳﻼﻣﺘﯽﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺧﺶ ﻧﮑﺶ. -ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ، ﻗﺪﺭﺕﻧﻤﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ. -ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻏﺼﻪﺩﺍﺭ، ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ نکن. -ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ، ﺁﺯﺍﺩﯼﺍﺕ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻩﻧﻤﺎﯾﯽ نکن. -ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﯽﺑﭽﻪ، ﺍﺯ ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﺖ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ. -ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﻓﻘﯿﺮ، ﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﺎلت ﻧﺰﻥ. 🌱امام علی (ع)🌱 @Harf_Akhaar
معلم عصبی و سارا معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا … دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه‌هاش میزد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن؟ ها؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می‌خوام درمورد بچه بی‌انضباطش باهاش صحبت کنم! دخترک چونه لرزونش رو جمع کرد … بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت: خانوم … مادرم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن… اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد … اون وقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه … اون وقت … اون وقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم … اون وقت قول میدم مشقامو بنویسم… معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت: بشین سارا … و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد. @Harf_Akhaar