eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
77.1هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر کسی تو ظاهر همه چیز تمام بود ، شک کنید 🌱استاد عزیزی 🌱 @Harf_Akhaar
خیلی ناراحت شدم، گذشت خیلی گریه کردم، گذشت خیلی خوشحال شدم، گذشت خیلی دوست داشتم، گذشت همه چیز میگذره تو این زندگی چیزی نبوده که نگذره ... میگذره دوست من🌱 @Harf_Akhaar
🌼🤍 زبان معمار است و حرف‌‌ خشتِ خـام مــبــادا کج بچینی ،دیـوار سـخـن را کـه فـرو می‌ریـزد ، بـنـای شـخصیـت را @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🌱🌱 برای اعتراف به کلیسا می‌روم رو در روی علف‌های روییده بر دیوار کهنه می‌ایستم و همه‌ی گناهانِ خود را یکجا اعتراف می‌کنم بخشیده خواهم شد به یقین علف‌ها... بی واسطه با خداوند سخن می‌گویند ‌ 🌱حسین پناهی🌱 @Harf_Akhaar
هر چی بیشتر میگذره هر چی عاقل تر میشی یاد میگیری دورتو خلوت کنی کمتر بحث کنی، یکی دو نفر که از ته دلت دوسشون داری و دوستت دارن رو کنار خودت نگهشون داری، به خودت اهمیت بدی خودتو دوست داشته باشی، خیلی ها هم تو این مسیرت ممکنه بهت برچسب خودخواهی و افسردگی بزنن ولی تو بدون توجه به اونا، تمرکزتو بیشتر میزاری رو هدف خودت و برای خواسته هات تو سکوت تلاش میکنی و میجنگی.. @Harf_Akhaar
📗داستان پندآموز ▫️ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ: ﭘﻴﺮﺯﻧﻰ ﺁﻣﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﺭﺟﺐ ﻋﻠﻰ ﺧﻴﺎﻁ ﺗﻬﺮﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﻡ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﻳﺾ ﺷﺪﻩ ﻫﺮﭼﻪ ﺣﻜﻴﻢ ﻭ ﺩﻭﺍ ﻛﺮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﺑﻰ ﻓﺎﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻃﺒﺄ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ؛ ﻳﻚ ﻓﻜﺮﻯ بکنید. ▪️ﺷﻴﺦ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻟﺤﻈﺎﺗﻰ ﺗﺎﻣﻞ ﻛﺮﺩ، ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﺴﺮﺕ ﺳﻠﺎّﺥ ﺍﺳﺖ؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ. ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺧﻮﺏ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ!! پیرزن ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﺨﺎﻃﺮﺍﻳﻨﻜﻪ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻛﺸﺘﻪ. ﻭ ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻴﺴﺖ، ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﺁﻧﻬﻢ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺁﻧﻬﻢ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻩ ﻛﺸﻴﺪﻩ.... ▫️پیرزن ﮔﻔﺖ: ﺁﺷﻴﺦ ﻳﻚ ﻛﺎﺭ ﺑﻜﻦ ﭘﺴﺮﻡ ﻧﻤﻴﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩ. ﺁﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻛﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻛﻪ ﻧﻴﺴﺖ. ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺁﻩ ﺁﻥ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ... ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ. ▪️ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﺷﺮﻑ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﻣﻰ ﺭﻧﺠﺎﻧﻰ ﻭﺑﺪﺭﺩ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻯ، ﻭﺍﻯ ﺑﺤﺎﻝ ﺁﻥ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻨﺪ، ﺟﻮﺍﺏ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﻴﺪ..... @Harf_Akhaar
من ميدانم كه هر تصويرى بر ضمير ناخودآگاهم بنشانم . روزى محقق خواهد شد . پس ھمیشه به رفاه و سعادتى كه در حال فزونى است مى انديشم . @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🌱🌱 در گذر از جاده ی زندگی آموختم که زندگی، طولانی ترین داستان دنیاست؛ که نمیشه زودتر صفحه آخرش رو خوند و برای دونستن آخر داستان، باید تمام عمر و هستیت رو صرف خوندنش کنی؛ كه خدا عشقه و همیشه باید به باران رحمتش امیدوار باشم. آموختم از هر کسی تنها به اندازه ی شعورش انتظار داشته باشم اینطوری کمتر اذیت میشم و اینکه آموختم كه زندگي سخته ولي من از اون سخت ترم. @Harf_Akhaar
از شادی دیگران شاد باش ... نوبت خودتم می‌رسه 🌱 ضمیر ناخودآگاه ما ما رو از دیگران تشخیص نمیده وقتی از شادی دیگران شادیم یا وقتی وانمود میکنیم که شادیم اتفاقهای شاد برامون رخ میده @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ مادر كه نداشته باشی... هیچکس نمیفهمه تو دنیا چي بهت میگذره... مادر كه نداشته باشی... هیچکس درک نمیکنه پشت هرلبخندت چند هزارتا بغض پنهان شده مادر كه نداشته باشی... نبایداز هيچ کس ؛ هیچ انتظاری داشته باشی ... مادر كه نداشته باشی.... هرلحظه اززندگیت تو دلت میگی ؛ اگه مادرم بود الان اینجوری نمیشد...   مادر كه نداشته باشی... همیشه یه هاله اشک تو چشاته ... مادر كه نداشته باشی... هیچ سایه ای بالا سرت نیست🌱 @Harf_Akhaar
🌼🤍 وقتى شب يكيو ناراحت مي‌كنى صبح با كمال پر رويى باهاش چشم تو چشم نشو و يه جورى برخورد نكن كه انگار عين خيالتم نبوده اون آدم شبشو به زور صبح كرده و با رفتار بدت صدبار ديگه هم ناراحت شده! مسئوليت دلى رو كه ميشكنى قبول كن رفيق! يكى غمگين شده! اين چيز كمى نيست...! باور كن شب  به اندازه‌ى كافى غم داره! تو بدترش نكن! يا همون شب از دلش در بيار يا صبح كارى نكن كه فكر كنه هيچ ارزشى براى ناراحتيش قائل نيستى. @Harf_Akhaar
🔴در لبنان آتش بس شده اما هنوز خانه‌های ویران مردم ساخته نشده و نوزدان لبنانی نیازمند شیرخشک هستند؛ مردم با غیرت یاعلی بگید و کمک کنید 🔸فعالیت های جبهه‌ جهانی‌ شباب‌المقاومة در امور لبنان با هماهنگی دفاتر رسمی حزب‌الله لبنان در قم و بیروت انجام می‌شود. 🔹جهت کمک به تامین شیرخشک نوزدان و امور اجتماعی مربوطه کمک‌های خود را به بنام «جبهه جهانی شباب المقاومة» به این شماره کارت واریز نمایید.👇👇
6037997750004344
🔸کانال رسمی شباب المقاومة👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3545694224Ccf85b685fb
زندگی وقت کمی بود و نمیدانستیم همه تغییر دمی بود و نمیدانستیم حسرت رد شدن ثانیه های کوچک فرصت محترمی بود و نمی دانستیم عمر ماجمله به سر رفت و به قول سهراب آب در یک قدمی بود نمیدانستیم 🌱سهراب_سپهری🌱 @Harf_Akhaar
توبه گرگ مرگ است ! كسی كه دست از عادتش بر ندارد . آورده اند كه ... گرگ پیری بود كه در دوران زندگیش حیوانات و جانواران و پرندگان زیادی را خورده بود و به دیگران هم زیان فراوان رسانده بود . روزی تصمیم گرفت برای اینكه حیوانات دیگر هم او را دوست داشته باشند ، به نقطهٔ دور دستی برود و توبه كند . به همین قصد هم به راه افتاد . در راه گرسنه شد ، به اطرافش نگاه كرد ، اسبی را دید كه در مرغزاری می چرد . پیش اسب رفت و گفت ! می خواهم به سرزمین دوری بروم و توبه كنم ، اما حالا خیلی گرسنه ام از تو می خواهم كه در این راه با من شریك بشوی ؟! اسب گفت : كه از دست من چه كاری بر می آید ؟ گرگ گفت : اگر خودت را در این راه قربانی كنی من می توانم از گوشت تو سیر شوم و از گرسنگی نجات پیدا كنم و هم اینكه دیگران از گوشت تو می خوردند و سیر می شوند . تو با این كار خودت به همنوعان خود كمك می كنی . اسب برای نجات جان خود بفكر حیله افتاد و رو به گرگ كرد و گفت : عمو گرگ ! من آماده ام كه در این كار خیر شركت كنم و خودم را قربانی كنم . اما دردی دارم كه سالهای زیادی است كه ز جرم می دهد . از تو می خواهم در دم را چاره كنی ،‌بعد مرا قربانی كنی !‌ گرگ جواب داد : دردت چیست حتماً چاره اش می كنم ، اگر هم نتوانستم پیش روباه می روم تا درد ترا علاج كند . اسب گفت : چه گویم ؟ ، چند سال قبل ، پیش یك نعلبند نادان رفتم كه سم هایم را نعل بزند ، اما نعلبند نادان نعل را اشتباهی روی گوشت پایم زد و این درد از آنروز مرا زجر می دهد . از تو می خواهم كه نزدیك بیایی و زخمهای مرا نگاه كنی . گرگ گفت : بگذار نگاه كنم ، اسب پاهایش را بلند كرد و چنان لگد محكمی به سر گرگ زد كه مغزش بیرون ریخت ، گرگ كه داشت می مرد به خودش گفت : آخر ای گرگ ! پدرت نعلبند بود ، مادرت نعلبند بود ؟ ترا چه به نعلبندی ؟ اسب هم از خوشحالی نمی دانست چه كند ؟ هی می رقصید و به گرگ می گفت توبه گرگ مرگ است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک دقیقه طلایی با هيچگاه انسان سالم، دیگری را شکنجه نمی‌کند. این انسان آزار دیده است که آزار می‌رساند. زخم خورده ها علاقه عجیبی به زخم زدن به دیگران دارند، آنها که از عزت نفس پاییني برخوردارند میل عجیبی به تحقیر کردن و گرفتن اعتماد به نفس و عزت نفس دیگران دارند. تو هیچ گاه کنار آنها بزرگ نمی شوي، فقط تحقیر مي شوي. چون، یک فرد ناسالم، هرچیز در اطرافش را بیمار میکند. 🌱کارل گوستاو يون🌱 @Harf_Akhaar
خوشحال زندگی کردن می تواند انتخاب هر روز تو باشد و همین انتخاب کافیست تا انگیزه ای قوی برای ادامه دادن داشته باشی با یک انتخاب عالی شاد زیستن را خلق کن. @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حقیقت تلخیه؛ از اهمیت دادن زیاد .... بی اهمیت میشوید.... از خوبی کردن زیاد.... بدی میبینید... از مهربونی کردن زیادم احمق به حساب می آیید... اگر در احساساتت با آدما تعادل نداشته باشی یا ازت زده میشن یا ازت سواستفاده میکنن...🌱 @Harf_Akhaar
نلسون ماندلا مبارز سیاسی آفریقای جنوبی بعد از ۲۷ سال که در زندان بود آزاد شد و در بدو آزادی از زندان برای مردم سیاه پوست خودش سخنرانی کرد ، گفت ای مردم ! چه کسی بیشتر از همه زندان بوده ؟ جمعیت سیاه همه  یک‌ صدا فریاد زدند: - نلسون، نلسون - ای مردم! چه کسی بیشتر از همه کتک خورد؟ - نلسون ، نلسون - چه‌کسی بیشتر تحقیر شد؟ - نلسون، نلسون - ای مردم! چه کسی بیشتر انفرادی و تنهایی کشید؟ - نلسون، نلسون حالا دیگر سکوت همه میدان را گرفته بود. نلسون چه می‌خواهد بگوید!؟ نلسون نگاهی به انتهای جمعیت انداخت ، جمعیتی که سیاه سیاه بود، یک سفید بین‌شان نبود ، و همه پر از هیجان، پر از انرژی، پر از نیاز به "فرمان حمله و انتقام ده‌ها سال تحقیر"! -گفت ای مردم! من بخشیدم من همه را بخشیدم، شما هم ببخشید... ما می‌خواهیم زندگی کنیم، می‌خواهیم پیشرفت کنیم، می‌خواهیم الگوی فرزندان‌مان باشیم، می‌خواهیم آینده را بسازیم. ما فرصتی برای کینه‌ورزی نداریم! ما برادری می‌خواهیم، با همان سفیدهایی که ما را  انسان نمی‌دانستند... ما بزرگیم، ما پاسخ‌مان به آنها محبت است، ما پاسخ‌مان کنار هم ایستادن است. چون ما بزرگیم... آن روز سیاهان رقصیدند، آن روز سیاهان کینه‌ها را دور ریختند، آن روز سیاهان مردی را شناختند که خیلی بزرگ بود. مردی که حرف‌های نو داشت. رهبری که دنیا را به شگفتی وا داشت. رهبری که بزرگی را می‌شناخت... و با نفرت ؛ با دشمنی و تکبر میانه‌ای نداشت. "نلسون ماندلا" برای همیشه در تاریخ ماند. نه پوزه‌ای را به خاک مالید! نه مشتش را بی‌جهت گره کرد نه خشم گرفت نه دستور انتقام داد انسانیت را به جهان نشان داد نلسون ماندلا برای همیشه زنده ماند. ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌@Harf_Akhaar
خیلی مهم است زندگی‌ات را با افرادی بگذرانی که نه تنها خوبی تو را می‌بینند؛ بلکه تو را به آدم بهتری تبدیل می‌کنند. 📗 از عشق گفتن 🌱 ناتاشا لان🌱 @Harf_Akhaar
📗 خواندنی روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم.   آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، آتش پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد. سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت... مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟به اذن خدای عز و جلٌ ، سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم... تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی... @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک دانه کبریت را روشن کن و کف دستت بگذار... می‌سوزاند نه؟ ده بار دیگر هم که امتحان کنی فقط بیشتر می‌سوزی، همین! بعضی از چیزها ذاتشان خطرناک است و هزار سال هم که بگذرد تغییر نمی‌کنند، مثل کبریت که می سوزاند، یا چاقو که تیز است و بُرنده و هر چقدر هم در استفاده از آنها احتیاط کنی یک لحظه بی‌ توجهی‌ات کافیست تا زخمی‌ات کنند. راستش بعضی از آدمها هم اینگونه هستند... یک بار، دو بار، سه بار که یک نفر را امتحان کردی و دیدی دلت را سوزاند و احساست را زخمی کرد برای همیشه کنارش بگذار… زیرا فرصت دادن به آنهایی که ذاتشان خطرناک است وقت تلف کردن است، 🌱🌱🌱 @Harf_Akhaar
عقل الاغ علی بن محمد گوید: روزی عبداله بن معاویه به آسیابانی گذشت که الاغ خویش را به آسیا بسته بود و زنگوله هایی به گردن آن آویخته بود. بدو گفت: چرا این زنگوله ها را به گردن الاغت  آویخته ای؟ آسیابان گفت: آویخته ام که وقتی ایستاد و آسیا از کار افتاد بدانم. گفت: اگر بایستد و سر تکان دهد چگونه می فهمی که آسیا را نمی گرداند؟ آسیابان گفت: خدا امیر را قرین صلاح بدارد. عقل الاغ من مانند عقل امیر نیست! @Harf_Akhaar
▪️گاهی کودک باش؛ ▫️جدی بودن را فراموش کن بزرگتر که می شوی زیباتر سخن می‌گویی ولی احساس و طراوتت را از دست می دهی ▪️کودک بودن کوچک بودن نیست لذت بردن‌ است. @Harf_Akhaar
26.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چهــارراه ولیعصــر تهــران چـه خبــره؟ 💪هر کشف حجابی که به عشق و نفرت از در تعزیه محجبه می‌شود یک موشک به قلب دشمن پرتاب میشود.... ❌‌فیلم های دیگری از محجبه شدن دختران کشف حجاب را در کانال زیر ببینید👇 https://eitaa.com/joinchat/3435003923C863f1fbcfc
قراره سفر کربلای این دختر خانم ها چهارشنبه ساعت ۱۵ در هیات دختران انقلاب داده بشه منتظرتونیم...آدرس در کانال زیر👇 https://eitaa.com/joinchat/3435003923C863f1fbcfc
📗 المثل حرف حق را باید زیر لحاف گفت در ایام قدیم پادشاه مزدور و مستبدی در یک اقلیمی زندگی می کرد. این پادشاه با آن که خیلی جدی بود اما علاقه خیلی زیادی به بازی شطرنج داشت. به همین خاطر در همه مهمانی ها به خاطر او اغلب بساط شطرنج بر پا بود. شاه با همه شطرنج بازهای حرفه ای بازی می کرد و آن ها را شکست می داد و به همین خاطر همیشه در این بازی احساس غرور می کرد و به خودش افتخار می کرد. البته اصل قضیه چیز دیگری بود؛ شاه گرچه شطرنج را خیلی دوست داشت اما  شطرنج باز مبتدی ای بود. به همین خاطر دیگران برای این که او ناراحت نشود، طوری بازی شطرنج را پیش می بردند که خودشان کیش و مات بشوند و شاه مستبد خوشحال شود.  در میان اطرافیان شاه، فقط یک نفر بود که ملاحظه ی شاه را نمی کرد؛ او، دلقک دربار بود. کار دلقک در دربار این بود که با انجام کارهای خنده دار شاه را بخنداند؛ به همین دلیل دلقک همیشه دور و بر شاه بود و کارهایی می کرد که باعث شادمانی و تفریح شاه شود یک روز که حوصله ی شاه سر رفته بود، به دلقکش گفت: «بیا یک دست شطرنج بازی کنیم» دلقک گفت: «به یک شرط» شاه گفت: «چه شرطی؟» دلقک گفت: «به این شرط که وقتی باختی، جر نزنی.» شاه گفت: «من بیازم؟! آن هم به تو، دلقک بی خاصیت خودم؟ تمام شطرنج بازان حرفه ای و بزرگ در برابر من لنگ می اندازند؛ آن وقت تو فکر میکنی که از من می بری؟»  دلقک گفت: «این گوی و این میدان، ببینیم و تعریف کنیم.» ادامه در پست بعدی 👇 @Harf_Akhaar
من اگر از شما صداقت و صمیمت می خواهم، اول باید خودم با شما صادق و صمیمی باشم ... 🌱بزرگ_علوی🌱 @Harf_Akhaar
ادامه داستان ضرب المثل👇 شاه و دلقک مشغول بازی شدند. چیزی نگذشت که شاه متوجه شد هیچ راهی برای اما حرکت دادن مهره هایش ندارد. دلقک با صدای بلند و بی شرمانه شروع به خندیدن کرد و گفت: «کیش!» شاه که باور نمی کرد بازی را به دلقکش ببازد، عصبانی شد و تمام مهره های شطرنج را به سمت دلقک پرتاب کرد. صدای آخ و اوخ دلقک بلند شد و گفت: « دیدی گفتم تو اهل جر زدن هستی؟». شاه وقتی متوجه شد که کم آورده است سعی کرد به خودش مسلط شود و هیجانش را کنترل کند سپس رو به دلقک کرد و گفت: «اصلا این دست قبول نبود؛ چون من فکر نمی کردم تو شطرنج بلد باشی و من هم بد بازی کردم یک دست دیگر بازی کنیم تا بفهمی من چه کسی هستم.» دلقک گفت: «به دو شرط» شاه گفت: «خب؛ شرط ها را بگو» دلقک گفت: «شرط اول این که جر نزنی و شرط دوم این که اگر من بردم، در یک مهمانی بزرگ به همه بگویی دوبار از من باخته ای.» شاه قبول کرد و این بار با حواس جمع مشغول بازی شد. او تمام سعی خودش را کرد که بازی را ببرد. برای حرکت دادن هر مهره ای کلی فکر می کرد. با این که چند بار دست به مهره شد، حرکتش را عوض کرد. با تمام این کارها و دقت ها نتوانست کاری از پیش ببرد. اواخر بازی دلقک مهره ای را جا به جا کرد و با عجله رفت گوشه ای خوابید و لحافی را روی خودش کشید. شاه که از این رفتار دلقک چیزی سر در نمی آورد، پیش دلقک رفت و گفت: «این دیگر چه بازی ای است که از خودت در می آوری؛ حالا وقت دلقک بازی و شوخی نیست. بلند شو بیا بازی را ادامه بدهیم» دلقک گفت: «از اینجا تکان نمی خورم.» شاه گفت: «آخر چرا، مگر چه شده است؟» دلقک گفت: «قربانت گردم. خواستم حرفی را به عرضتان برسانم، این بود که چپیدم زیر لحاف» شاه گفت: «هر چه می خواهی بگو لحاف را کنار بینداز و حرفت را بزن. زیر لحاف که جای حرف زدن نیست.» دلقک گفت: «نه قربان؛ حرف حق را باید زیر لحاف گفت تا آدم از ضربه ی مهره های شطرنج در امان باشد.» شاه گفت: «باشد، همان جا که هستی حرفت را بگو» دلقک گفت: «باید به عرضتان برسانم که شما بازی را باخته اید. کیش و مات!» شاه با عجله به طرف صفحه ی شطرنج رفت. دلقکش راست می گفت. او بازی را باخته بود. پرتاب کردن مهره ها هم به طرف کسی که زیر لحاف بود، فایده ای نداشت. 🌱از آن روزگاران به بعد هر وقت شرایط برای گفتن حرف حق و راست مناسب نباشد، مردم به شوخی می گویند: «حرف حق را باید زیر لحاف گفت. 🌱 @Harf_Akhaar
27.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمی دانم چرا آنقدر بزرگ نشده ام، که تو را تنها در مواقع سختی نخوانم! چرا وقتی همه چیز خوب هست، کمتر تو را صدا می کنم! چرا وقتی سالم و شاداب هستم، کمتر تو را شکر می گویم! چرا تنها وقتی که درد و اندوه و غصه ای سراغم می آید، سراغت را میگیرم! تو آنقدر خوبی که به بی معرفتی من کاری نداری تو میگویی: بنده من،تو فقط بیا بنده من،منتظر صدای تو و درخواست توام بنده من،من عاشق توام... خدایا،میدانم که میدانی اما بگذار بگویم: من هم عاشق توام... ‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌ 🌱🌱🌱 @Harf_Akhaar
🌱🌱🌱 حسین پناهی میگه: توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم خواندم سه عمودی یکی گفت بلند بگو گفتم یک کلمه سه حرفیه ازهمه چیز برتر است حاجی گفت: پول تازه عروس مجلس گفت: عشق شوهرش گفت: یار کودک دبستانی گفت: علم حاجی پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه گفتم: حاجی اینها نمیشه گفت: پس بنویس مال گفتم: بازم نمیشه گفت:جاه خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه مادر بزرگ گفت: مادرجان، "عمر" است. اون که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار دیگری خندید و گفت: وام یکی از آن وسط بلندگفت: وقت خنده تلخی کردم و گفتم: نه اما فهمیدم تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمیاد! هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش کشاورزبگوید: برف لال بگوید: حرف ناشنوا بگوید: صدا نابینا بگوید: نور و من هنوز در فکرم که چرا کسی نگفت: 🤍 "خدا"🤍 به امید روزهای خوب وفردایی روشن شاد وسلامت وتندرست باشید. آمین @Harf_Akhaar