eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
76.6هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
هر رفتار مانند یک نخ نازک است نخ های نازک رفتارهای تکراری تبدیل به طناب عادت میشوند و آن طناب برای همیشه دور زندگی ما میپیچد... مواظب نخ های نازک زندگیمان باشیم @Harf_Akhaar
💢ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه عبور می‌کرد که چشمش به ذغال‌فروشی افتاد. مرد ذغال‌فروش فقط یک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغال‌ها بود و در نتیجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عریان او منظره وحشتناکی را بوجود آورده بود. ناصرالدین‌شاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و ذغال‌فروش را صدا کرد. ذغال فروش بدو آمد جلو و گفت: «بله قربان.» ناصرالدین شاه با نگاهی به سر تا پای او گفت: «جنهم بوده‌ای؟» ذغال فروش زرنگ گفت: «بله قربان!» شاه از برخورد ذغال‌فروش خوشش آمده و گفت: «چه کسی را در جهنم دیدی؟» ذغال‌فروش حاضرجواب گفت: «اینهائیکه در رکاب اعلاحضرت هستند همه را در جهنم دیدم.» شاه به فکر فرورفته و بعد از مکث کوتاهی گفت: «مرا آنجا ندیدی؟» ذغال‌فروش فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده که ممکن است دستور قتلش صادر شود، اگر هم بگوید که ندیدم که حق مطلب را اداء نکرده است. پس گفت: «اعلاحضرتا، حقیقش این است که من تا ته جهنم نرفتم!»🌺 @Harf_Akhaar
این ریشه است که درخت به اون بزرگی رو میبره بالا؛ مراقب باش به ریشه خودت تبر نزنی.. @Harf_Akhaar
🌸ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد و مردی را دید که در سطل زباله‌اش دنبال چیزی می‌گردد. گفت، خداروشکر فقیر نیستم. 🌸مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانه‌ای با رفتار جنون‌آمیز در خیابان دید و گفت، خداروشکر دیوانه نیستم. 🌸آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل می‌کرد گفت، خداروشکر بیمار نیستم. 🌸مریضی در بیمارستان دید که جنازه‌ای را به سرد خانه می‌برند. گفت، خداروشکر زنده‌ام. 🌸فقط یک مرده نمی‌تواند از خدا تشکر کند. چرا همین الان از خدا تشکر نمی‌کنیم که روز و شبی دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟ 🌸بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم. ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .@Harf_Akhaar
مردی مادرش را کول کرده بود وطواف کعبه میداد.... پیامبر رادید عرض کرد آیا با ایـن کـار حق مادرم را ادا کرده ام؟ پیامبر فرمود: حتی جبران یکـی ازناله‌هـای او را در هنگام بارداری نکـرده ای @Harf_Akhaar
🌹🍃 همه چی درست میشه، شاید امروز نه ولی در نهایت میشه تا دندون دارید بخندید تا چشم دارید ببینید تا گوش دارید گوش کنید تا سالمید زندگی کنید یادت باشه دنیا منتظر هیچکس نمی‌مونه، پس به لبخند زدن ادامه بده، يه روزى زندگى از ناراحت كردنت خسته ميشه @Harf_Akhaar
زن‌ها گاهی اوقات چيزی نمی‌گويند چون به نظرشان لازم نيست كه چيزی گفته شود با نگاهشان حرف می‌زنند به اندازه يك دنيا حرف می‌زنند هرگز نبايد از چشمان هيچ زنی ساده گذشت... @Harf_Akhaar
   🔹 روزی روزگاری در روستایی در هند مردی به روستایی ها اعلام کرد که به ازای     هر میمون۲۰ دلار به آنها پول خواهد داد. روستایی ها هم که دیدند اطرافشان     پر است از میمون، به جنگل رفتند و شروع به گرفتن میمونها کردند. مرد هم     هزاران میمون به قیمت ۲۰ دلار از آنها خرید، ولی با کم شدن تعداد میمونها     روستاییها دست از تلاش کشیدند.. به همین خاطر مرد این بار پیشنهاد داد     برای هر میمون به آنها ۴۰ دلار خواهد پرداخت. با این شرایط روستایی ها     فهالیتشان را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی ها هم کمتر و کمتر شد، تا     بالاخره روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی     سراغ کشتزار های خود رفتند…      🔸 این بار پیشنهاد به ۴۵ دلار رسید و… در نتیجه تعداد میمونها آنقدر کم شد     که به سختی می شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد. این بار مرد تاجر ادعا کرد     که به ازای خرید هر میمون ۶۰ دلار خواهد داد، ولی چون برای کاری باید به     شهر می رفت، کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون ها را بخرد.     🔹در غیاب تاجر شاگرد به روستایی ها گفت این همه میمون در وجود دارد!     من آنها را به ۵۰ دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت تاجر آنها     را به ۶۰ دلار به او بفروشید.. روستایی ها که وسوسه شده بودندپولهایشان     را روی هم گذاشتند و تمام میمونها را خریدند. البته از آن به بعد دیگر     کسی نه مرد را دید و نه شاگردش را.. و تنها روستایی ها ماندند و یک  دنیا 🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Harf_Akhaar
طلبکاری که مدت ها سر دوانده شده بود برای وصول طلبش عزم جزم کرد و خنجر برهنه ای برداشت و به سراغ بدهکارش رفت تا طلبش را وصول کند بدهکار چون وضع را وخیم دید گفت: چه به موقع آمدی که هم اکنون در فکرت بودم تا کل بدهی را یکجا تقدیمت کنم بدهکار، طلبکار را با زبان، کمی آرام کرد سپس دستش را گرفت و گوسفندانی را که از جلوی خانه اش می گذشتند نشانش داد و گفت: ببین در هر رفت و برگشت این گوسفندان، چیزی از پشمشان به خار و خاشاک دیوارهای کاه گلی این گذر، گیر کرده و از همین امروز من شروع به جمع آوری آنها می کنم بقدر کفایت که رسید آنها را شسته و به رنگرز می دهم تا رنگ کند و بعد از آن زن و بچه ام را پای دار قالی می نشانم تا فرشی بافته و به بازار برده فروخته و وجه آن را دو دستی تقدیم تو می کنم طلبکار از شنیدن این مهملات از فرط خشم به خنده افتاد و بدهکار هم چون خنده او را دید گفت: مرد حسابی طلب سوخته رو به این راحتی زنده کردی، تو نخندی من بخندم....؟ @Harf_Akhaar
عزت نفس داشته باش و هیچوقت با خودت بدصحبت نکن : نگو من دوست داشتنی و جذاب نیستم بگو من هر روز تلاش میکنم تا به ایده آلم نزدیک بشم نگو من هیچ کاریو نمیتونم درست انجام بدم بگو لازمه در بعضی کارها مهارت بیشتری داشته باشم نگو: من هر کاری میکنم در اون موفق نمیشم. بگو:به اندازه توانایی هام از خودم انتظار دارم و تمام تلاشم رو میکنم تا به هدفم برسم. نگو: من خیلی تنبل ام بگو:هر روز تلاش می‌کنم مسئولیت پذیرتر از قبل بشم ولی گاهی وقتها هم به استراحت نیاز دارم. @Harf_Akhaar
📕 خر و شتری دور از آبادی به آزادی زندگی می کردند... نیم شبی به کاروانی نزدیک شدند. شتر گفت : رفیق ساعتی سکوت کن تا از آدمیان دور شویم نباید گرفتار آییم... خرگفت: نمی‌توانم، چرا که درست همین ساعت نوبت آواز من است و ترک عادت رنج جان دارد و بی محابا. فریاد عرعر سر داد... کاروانیان با خبرشدند وذهر دو را گرفتند و به بار کشیدند فردا به آبی عمیق رسیدند و عبور خر از آن ناممکن شد... پس خر را بر پشت شتر گذاشتند تا از آب بگذرد... شتر تا به میانه آب رسید شروع به تکان خوردن کرد. خر گفت: رفیق اینچنین نکن که اگر من افتم غرق شدنم حتمی است شترگفت : چنانکه دیشب نوبت آواز خربود، امروز هم نوبت رقص ناساز شتر است و با جنبشی خر را بینداخت و غرق ساخت..! "هر سخن جائی و هرنکته مکانی دارد 👌 @Harf_Akhaar
ریسمانی که پاره شود را می توان گره زد ولی همیشه یک گره باقی می ماند... مواظب باشیم رشته محبت بین ما انسانها پاره نشود و نیازی به گره زدن نداشته باشد. @Harf_Akhaar