📕حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
نگاه متفاوت مردم به یک مسئله
*خر مشهدی رجب را شبانه دزدیدند.*
*صبح شد و داد مشهدی رجب بالا رفت.*
*اهالی روستا جمع شدند.*
*یکی گفت : تقصیر معمار است که دیوار را کوتاه ساخته، دزد براحتی اومده داخل.*
*یکی گفت : تقصیر نجار است، درب طویله را محکم نساخته.*
*یکی گفت : تقصیر قفلساز است، قفل ضعیفی ساخته.*
*یکی گفت : تقصیر خود الاغ است که سر وصدا نکرده تا مشهدی رجب بفهمه.*
*یکی گفت : تقصیر خود مشهدی رجب است که شبها میرفته راحت میخوابیده، اون باید روزها میخوابید و شبها کنار الاغش مینشست.*
*خلاصه همه مقصر بودند، به جز شخص دزد.*
@Harf_Akhaar
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گاهی وقتها
دلمون تنگ میشه برا قدیما🥺
حتما ببینید عااالیه👌
@Harf_Akhaar
اكثر انسانها حتی جسارت دور ريختن لباسهايی كه مدتها بدون استفاده در كمدهايشان آويخته شده را ندارند؛ بعد توقع داريم كه عقاید غلطی كه قرنهاست در ذهنشان است براحتی دور بریزند..
#گاندی
@Harf_Akhaar
به بهلول گفتند که :
فلانی هنگام تلاوت قرآن ، چنان از خود بیخود می شود که غش می کند
بهلول گفت : او را بر سر دیوار بلندی بگذارید تا قرآن تلاوت کند ، اگر غش کرد ، در عمل خود صادق است
برای شناختن ادمها ، آنها را باید در شرایط سخت قرار داد تا چهره واقعیشان را بشناسید.
@Harf_Akhaar
از گورخری پرسیدم:
تو سفیدی، راه راه سیاه داری... یا اینکه سیاهی، راه راه سفید داری؟
گورخر در جواب از من پرسید:
تو خوبی، فقط عادتهای بد داری... یا اینکه بدی و چند عادت خوب داری؟
ساکتی، بعضی وقتها شلوغ می کنی... یا شلوغی و بعضی وقتها ساکت میشوی؟
ذاتاً خوشحالی، بعضی روزها ناراحتی... یا افسرده ای و بعضی روزها خوشحال؟
شلخته ای و بعضی وقتها مرتب... یا تمیز و مرتبی و بعضی وقتها شلخته؟
و گورخر پرسید و پرسید و پرسید، پرسید و پرسید و یه جفتک به من زد و بعد رفت.
دیگر هیچ وقت از گورخرها درباره راه راه هاشان چیزی نپرسید اعصاب ندارن:)
@Harf_Akhaar
3.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شما وقتی به یه مگس
بال پروانه رو میدی،
نه قشنگ میشه
نه میتونه باهاش پرواز کنه !
میدونی دارم از چی حرف میزنم؟
از اصالت !
بال و پر بیخود به کسی دادن اشتباست !
همه ی آدمها ظرفیت بزرگ شدن رو ندارن ...
اگه بزرگشون کنیم گم میشن و دیگه
نه شما رو می بینن نه خودشون رو !
بیاییم به اندازه ی آدم ها دست نزنیم ...!
@Harf_Akhaar
مُشک راگفتند:
ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ
ﺑﺎ ﻫﺮﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ
ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭﺩﻫﯽ
ﮔﻔﺖ:
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ که هستم
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ که هستم
#مولانا
@Harf_Akhaar
همیشه خاک گلدان کسی باش
که اگر
ساقه اش به ابرها رسید
فراموش نکند
ریشه اش کجا بوده است...
@Harf_Akhaar
#داستان
حاکمی در قصر نشسته بود که از بیرون قصر صدای سیب فروش را شنید که فریاد میزد :
“سیب بخرید! سیب !!!”
حاکم بیرون را نگاه کرد و دید که مرد دهاتی، حاصلات باغش را بار الاغی نموده و روانهای بازار است.حاکم میل و هوس سیب کرد و به وزیر دربارش گفت:
۵ سکه طلا از خزانه بردار و برایم سیب بیار!
- وزیر ۵ سکه را از خزانه برداشت و به دستیارش گفت:
-این ۴ سکه طلا را بگیر و سیب بیار!
دستیار وزیر فرمانده قصر صدا زد و گفت:
-این ۳ سکه طلا را بگیر و سیب بیار!
فرمانده قصر افسر دروازه قصر را صدا زد و گفت:
-این ۲ سکه طلا را بگیر و سیب بیار!
افسر عسگر را صدا کرد و گفت:
این ۱ سکه طلا را بگیر و سیب بیار!
عسگر دنبال مرد دست فروش رفته و از یخنش گرفته گفت:
های مرد دهاتی! چرا اینقدر سر صدا میکنی؟ خبر نداری که اینجا قصر حاکم است و با صدای دلخراش ات خواب جناب عالی را اشفته کرده ای.اکنون به من دستور داه تا تو را زندانی کنم.
مردم باغدار به پاهای عسکر قصر افتاد و گفت:
اشتباه کردم قربان!
این بار الاغ حاصل یک سال زحمت من است، این را بگیرید، ولی از خیر زندانی کردن من بگذرید!
عسکر نصف بار سیب را برای خودش گرفت
و نصف ديگر را برای افسر برده و گفت:
-این هم این سیب ها با ۱ سکه طلا.
افسر نیمی از ان سیبها را به فرمانده قصر داده، گفت:
این سیب ها به قیمت ۲ سکه طلا!
فرمانده نیمی از سیبها را برای خود برداشت و نیمی به دستیار وزیر داد و گفت:
-این سیب ها به قیمت ۳ سکه طلا!
دستیار وزیر، نیمی از سیب ها را برداشت و نزد وزیر رفته و گفت:
-این سیب ها به قیمت ۴ سکه طلا!
وزیر نیمی از سیب ها را برای خود برداشت و بدین ترتیب تنها پنج عدد سیب ماند و نزد حاکم رفت و گفت:
- این هم ۵ عدد سیب به ارزش ۵ سکه طلا!
حاکم پیش خود فکر کرده و پنداشت که مردم واقعا در قلمرو تحت حاکمیت او پولدار و مرفعه هستند. که کشاورزش پنج عدد سیب را به پنج سکه طلا می فروشد هر سیب یک سکه طلا
و مردم هم یک عدد سیب را به یک سکه طلا میخرد! یعنی ثروتمندند
پس بهتر است ماليات را افزايش دهم و خزانه قصر پرتر بسازم.
در نتيجه مردم فقیر تر شدند و شریکان حلقه فساد قصر سرمایه دار تر
@Harf_Akhaar
#شعر
ای صبا! نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار...
حافظ☘
@Harf_Akhaar
#ضرب_المثل
📓بـــاد آورده
در زمان سلطنت خسرو پرویز بین ایران و روم جنگ شد و در این جنگ ایرانیها پیروز شدند و قسطنطنیه که پایتخت روم بود به محاصره ارتش ایران در آمد و سقوط آن نزدیک شد.
پادشاه روم چون پایتخت را در خطر میدید، دستور داد که خزائن جواهرت روم را در چهار کشتی بزرگ نهادند تا از راه دریا به اسکندریه منتقل سازند تا چنانچه پایتخت سقوط کند، گنجینه روم بدست ایرانیان نیفتد.
این کار را هم کردند. ولی کشتیها هنوز مقداری در مدیترانه نرفته بودند که ناگهان باد مخالف وزید و هرچه ملاحان تلاش کردند نتوانستند کشتیها را به سمت اسکندریه حرکت دهند و کشتیها به سمت ساحل شرقی مدیترانه که در تصرف ایرانیان بود، رفتند.
ایرانیان خوشحال شدند و خزاین را به تیسفون پایتخت ساسانی فرستادند.خسرو پرویز خوشحال شد و چون این گنج در اثر تغییر مسیر باد بدست ایرانیان افتاده بود خسرو پرویز آن را «گنج باد آورده» نام نهاد.
از آن روز به بعد هرگاه ثروت و مالی بدون زحمت نصیب کسی شود، آن را باد آورده میگویند.
@Harf_Akhaar
بهترین انسان
از عمل اش شناخته میشود
و گرنه سخنان خوب
رو دیوارها هم
نوشته می شوند
@Harf_Akhaar