به جای آنکه سعی کنی
جواب آدم های منفی را بدهی
لذت سکوت را
تجربه کن...
@Harf_Akhaar
#حکایت_پندآموز
📚پیرمرد روستایی
پیرمردی در یک روستا زندگی می کرد. او یکی از بدشانس ترین آدم های دنیا بود. کل روستا از دست او خشمگین و عصبانی بودند. او همیشه افسرده بود و درباره هر چیزی اعتراض می کرد و در یک کلام همیشه حالش بد بود!
هرچه سنش بالاتر می رفت بداخلاق تر و بد دهن تر میشد. مردم از او دوری میکردند، چرا که بدشانسی او مسری بود. او حال بدش را به بقیه نیز منتقل میکرد.
اما یک روز، وقتی به هشتاد سالگی رسیده بود، یک اتفاق عجیب افتاد.
شایعه ای فورا در میان مردم پخش شد:
پیرمرد امروز خوشحال است؛ او درباره هیچ چیز شکایت نمیکند، لبخند میزند و حتی چهره اش باز شده است.
اهالی روستا دور هم جمع شدند. از پیرمرد پرسیده شد: چه اتفاقی برای تو افتاده است؟
گفت: اتفاق خاصی نیفتاده. هشتاد سال من به دنبال شادی بودم و این کار بی فایده بود. حالا تصمیم گرفتم بدون شادی زندگی کنم و فقط از زندگی لذت ببرم. به همین دلیل الان شادم!
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
به روز نیک کسان گفت غم مخور زنهار
بسا کسا که به روز تو آرزومند است
«رودکی»
@Harf_Akhaar
افلاطون می گوید:
اﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﺑﻪ ﻣﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ🌸
ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺑﺎ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﯼ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ، ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﻧﺶ!📚
ﺁﺩﻣﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ
ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﺩ🌸🍃
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶ
❣چقدر این جمله دلنشینه:❣
افکار هر انسان میانگین
افکار پنج نفری است که
بیشتر وقت خود را با آنها میگذراند.
خود را درمحاصره افراد موفق قرار دهيد
@Harf_Akhaar
کوه را با آن بزرگی
می توان هموار کرد
حرف ناهموار را
هموار کردن مشکل است
#صائب_تبریزی
@Harf_Akhaar
#تلنگرانه
پادشاهی را وزیری عاقل بود از وزارت دست برداشت
پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟
گفتند :
از وزات دست برداشته و به عبادت خدامشغول شده است.
پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید :
از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟
گفت از پنج سبب:
اول: آنکه تو نشسته میبودی و من به حضور تو ایستاده میماندم اکنون بندگی خدایی میکنم که مرا دروقت نماز هم ، حکم به نشستن میکند.
دوم: آنکه طعام میخوردی و من نگاه میکردم اکنون رزاقی پیدا کردهام که اونمی خورد و مرا میخوراند.
سوم: آنکه توخواب میکردی و من پاسبانی میکردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمیخوابد و مرا پاسبانی میکند.
چهارم: آنکه میترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید.
پنجم: آنکه میترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه میکنم و اومی بخشاید .
خدایا مارا یک لحظه به حال خود وامگذار ...
@Harf_Akhaar
ادب فقط احترام گذاشتن
به غریبه ها و مردم کوچه
و بازار نیست؛
مؤدب کسی است
که به آدم های تکراری دور و برش
لبخند بزنه و احترام بذاره...
@Harf_Akhaar
📚 #حکایت
شغل مردی تمیز کردن ساحل بود. او هر روز مقدار زیادی از صدفهای شکسته و بدبو را از کنار دریا جمع آوری می کرد و مدام به صدفها لعنت می فرستاد چون کارش را خیلی زیاد می کردند. او باید هر روز آن ها را روی هم انباشته می کرد و همیشه این کار را با بداخلاقی انجام می داد.
روزی، یکی از دوستانش به او پیشنهاد کرد که خودش را از شر این کوه بزرگی که با صدفهای بدبو درست کرده بود، خلاص کند. او با قدرشناسی و اشتیاق فراوان این پیشنهاد را پذیرفت.
یک سال یعد، آن دو مرد یکدیگر را دیدند. آن دوست قدیمی از او دعوت کرد تا به دیدن قصرش برود. وقتی به آنجا رسیدند مرد نظافتچی نمی توانست آن همه ثروت را باور کند و از او پرسید چطور توانسته چنین ثروتی را بدست بیاورد. مرد ثروتمند پاسخ داد: من هدیه ای را پذیرفتم که خداوند هر روز به تو می داد و تو قبول نمی کردی. در تمام صدفهای نفرت انگیز تو، مرواریدی نهفته بود... بیشتر وقتها هدیه ها و موهبت های الهی در بطن خستگی ها و رنجها نهفته اند، این ما هستیم که موهبتهایی را که خدا عاشقانه در اختیار ما قرار می دهد، ندانسته رد می کنیم.
🌹امام علی (علیه السلام):
چه بسا چيزي را از خداوند طلب میکنی و به تو عطا نميشود، ولی خداوند بهتر از آنرا به تو عطا ميكند...
📗تصنيف غرر الحكم،ح 3765
@Harf_Akhaar
هيچگاه نمي توانيد تمام دروس
خود را به پايان برسانيد؛
چون تا زماني كه زنده ايد،
هميشه درسي براي
آموختن وجود دارد.
@Harf_Akhaar
#داستان_آموزنده
روزي روزگاري سنگ شکن فقیري بود
که زیرآفتاب و باران،
روزگار را به خرد کردن سنگ هاي کنار جاده می گذرانید.
روزي با خود گفت:
"آه!اگر می توانستم ثروتمند شوم،
آن وقت می توانستم استراحت کنم."
فرشته اي در آسمان پرسه می زد.
صدایش را شنید و به او گفت:
" آرزویت اجابت باد"همین طور هم شد. سنگ شکن فقیر ناگهان خود را در قصري زیبا یافت که تعداد زیادي خدمتکار به اوخدمت می کردند.
حالا می توانست هرچقدر که می خواست استراحت کند. اما روزي آمد که سنگ شکن به این فکر افتاد که تا نگاهی به آسمان بیندازد. آن وقت چیزي را دید که هرگزبه عمرش ندیده بود:خورشید را! آهی کشید و گفت:"آه! اگر می توانستم خورشید شوم، دیگر این همه خدمتکار موي دماغم نبودند!" این بار هم فرشته ي مهربان خواست او را خوشحال کند.
به او گفت:"خواسته ات اجابت باد!"اما وقتی آن مرد خورشید شد، ابري از برابر او گذشت و درخشش او را تیره و تار کرد. با خود فکر کرد:" اي کاش ابر بودم! ابر از خورشید هم نیرومندتر است!"اما این خواسته اش هم که اجابت شد، باد وزید و ابر را در آسمان پراکند."دلم می خواهد باد باشم که هر چیزي را با خود می برد.
" فرشته با کمال میل خواسته اش را اجابت کرد. اما به باد بی پروا و خشمگین که تبدیل شد، به کوه برخورد که در مقابل باد هم تکان نخورد. کوه که شد، متوجه شد که کسی با کلنگ پایه اش را خرد می کند. گفت:
" کاش می توانستم آن کسی باشم که کوه ها را خرد می کند."
فرشته براي آخرین بار خواسته اش را اجابت کرد. چنین شد که سنگ شکن دوباره خود را کنار جاده و در همان قالب پیشین کارگر ساده اي که بود ، یافت و دیگر پس از آن زبان به شکوه نگشود.
@Harf_Akhaar
ﻣﻮﺭﭼﮕﺎﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ نمیزنند، ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺩﺍﻧﻪ ﺟﻤﻊ میکنند.
ﺯﻧﺒﻮﺭﻫﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ نمیزنند، ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺧﺎﻧﻪ میسازند.
ﭘﺮﺳﺘﻮﻫﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ نمیزنند، ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺑﻪ ﺳﻔﺮ میروند.
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﻮﺏ حرف میزنند...
ﺗﻨﻬﺎ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺟﻤﻊ میکنند . ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻨﺎ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﻔﺮ میکنند. براستی ﮐﻪ ﺁﺩﻣﯽ ﺗﻨﻬﺎﺗﺮﯾﻦ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺳﺖ...!
ژان پل سارتر
@Harf_Akhaar
از آدم رک و رو راست نترس،از اون آسیبی بهت نمی رسه
از آدمی که خودشو اون چیزی که نیست نشون میده دوری کن تمام...
@Harf_Akhaar