eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
75.8هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
3.1هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
ـ🌱🌱🌱 همہ مـےگویند : میان عده‌ای باکلاس امل بودن جرأت مـےخواهد ..! اما من میگویم میانِ عده‌ای حرمت‌شکن حرمت نگھ داشتن شجاعت است! خواهرم ، بھ خودت ببال بدان کھ میان عده‌ی ڪثیری لیاقت داشتـے کھ مدافع چـادرِ مادر باشی :) ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
پشت خودتو خالی نکن و برای خودت و سرنوشتت بجنگ شاید یه وقتایی خسته شی به خودت حق بده خسته شی اما بدون حق نداری که ببُری یا دست از تلاش برداری جنگیدن اونجایی سخت و قشنگه که همه انرژیت تموم شده ولی بجنگی . . . @Harf_Akhaar
▫️ اڪثر ڪسانے ڪہ لب دریا غرق میشن شنا بلدن‼️ پس چرا غرق میشن⁉️🤔 ▪️ چون زیادے بہ خودشون مطمئنن 😌 و میرن جلو🚶 هرچے بهشون میگے نرید جلوتر ❌ میگن ما بلدیم😇 ناشے نیستیم❗️ ▫️ توے ارتباط با نامحرم زیادے بہ خودت مطمئن نباش⛔️ ▪️ حد و حدود رو رعایت ڪن وگرنہ☝️🏻 مثل خیلے ها غرق میشے🌊 ▫️ یادت باشہ خیلے ها بودن از من و تو دین و ایمانشون محڪم تر بودہ و غرق شدند😏 ▪️یوسف(ع)ڪہ پیغمبر خدا بود با اون ایمانش فرار ڪرد😱 از خلوت با نامحرم 🔻من و تو ڪہ هیچے❗️ 😊👌 ‌‌@Harf_Akhaar
این دنیا صرفا برای برداشتن توشه آخرتمون بود، ولی ما داریم چیکار می کنیم سرگرم چی شدیم؟! ‹‹🌱›› @Harf_Akhaar
از صبح تا شب همش با این و اون چت میکنیم، صحبت میکنیم و محبت میکنیم، زنگ میزنیم و ابراز دلتنگی میکنیم؛ یه کم هم با امام زمان همینا رو داشته باشیم بد نيست! یه دفعه هم به حضرت بگو آقا دلم براتون تنگ شده💔! مهدی‌فاطمه‌پس‌کی‌به‌جهان‌می‌تابی؟ نورِ‌زیبای‌تو‌یک‌جلوه‌ای‌از‌محراب‌است❤ 🤍به نیت سلامتی و فرج امام زمان پنج صلوات🤍 🌱اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌱 @Harf_Akhaar
از بزرگی پرسیدند فلسفه حرام بودن نگاه به نامحرم چیست؟ گفت : میبینی،میخواهی،به وصالش نمیرسی،دچار افسردگی میشوی! میبینی،شیفته میشوی،عیب هارا نمیبینی،ازدواج میکنی،طلاق میدهی! میبینی ،دائم به او فکر میکنی،از یاد خــدا غافل میشوی،از عبادت لذت نمیبری! میبینی،باهمسرت مقایسه میکنی،ناراحت میشوی،بداخلاقی میکنی! میبینی،لذت میبری،به این لذت عادت میکنی، چشم چران میشوی،درنظر دیگران خوار میگردی! میبینی،لذت میبری،حب خدا دردلت کم میشود،ایمانت ضعیف میشود! میبینی،عاشق میشوی،از راه حلال نمیرسی،دچار گناه میشوی! ‎‎‌‌‎ ‹‹🌱›› ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Harf_Akhaar
چطورۍگنـٰآھ‌نڪنیم؟! -قـدم‌اول: هروقت‌ڪہ‌فڪرگنـآھ‌اومد‌تـوسرت'! ¹•شیطان‌رولعنـت‌ڪن! ²•یہ‌صلـوآت‌بفرست! ³•بگواستغفرالله -قـدم‌دوم: اگردیدۍبـآزم‌ول‌ڪن‌نیست . ¹•برویه‌وضوبگیـر ²•دورڪعت‌نمـآزبـخون! ''تو۹۹درصدمواقع‌جواب‌میده ڪآفیہ‌فقط‌یه‌بارامتحان‌کنید'' -قانون‌دلمون‌ازامروز . موقع‌گناه،اگردیدی‌هیچ‌جوره‌نمی‌تونۍ جلوی‌شیطان‌وبگیری! اول‌دورکعت‌نمازمیخونۍ بعدهـرگناهی‌خواستی‌انجام‌میدۍ! ''مطمئن‌باش‌اینجورۍخداڪمڪت‌میڪنہ‌دیگه‌ سمت‌اون‌گنـٰاھ‌نمیری. مــجنــۉن ﺄلځسٍــــین: @Harf_Akhaar
ذهنتان را در انتظار شکست نگذارید وقتی شما در ابتدای کار به شکست فکر می‌کنید، در طول مسیر به دنبال نشانه‌های شکست هستید و با یک رکود یا فروش پایین و ... با خود می‌گویید این همان شکست است و تسلیم این شکست می‌شوید؛ اما اگر از ابتدا به موفقیت فکر کنید این نشانه ها برایتان نمادی از شکست نیست، تنها به عنوان مانع کوچکی به آن ها نگاه می‌کنید که برای رسیدن به موفقیت باید از آن بگذرید. @Harf_Akhaar
🌱داستانی آموزنده و زیبا حتماً بخوانید🌱 ✍️حکایت کنند مرد عیال واری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت. همسرش او را تحریک کرد به دریا برود، شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند. مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد. قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد. او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد. او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟ همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد، پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود. پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟ او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است، پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد. او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود. پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است. همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، خاری به انگشتش فرو رفت،درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد... پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت. پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد. وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد... پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است. پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند. بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد. پادشاه به او گفت: -آیا مرا میشناسی...!؟ -آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی. -میخواهم مرا حلال کنی. -تو را حلال کردم. -می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟؟؟ گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم : پروردگارا... او قدرتش را به من نشان داد، تو هم قدرتت را به او نشان بده! این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمین را به ما معرفی میکند، این سلاح سلاح دعا است...💯 بترس از ناله مظلومی که جز خدا یار و مددکاری ندارد @Harf_Akhaar
با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم فوری گفتم اووه! معذرت میخوام. او هم گفت من هم معذرت میخوام. دقت نکردم ... ما خیلی مؤدب بودیم، من و این غریبه خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم. اما در خانه با آنهایی که دوستشان داریم چطور رفتار می کنیم؟ کمی بعد از آن روز، در حال پختن شام بودم دخترم خیلی آرام کنارم ایستاد همینکه برگشتم به اوخوردم و تقریبا انداختمش با اخم گفتم: ”اه ! ازسرراه برو کنار" قلب کوچکش شکست و رفت. نفهمیدم که چقدر تند حرف زدم. وقتی توی رختخوابم بیدار بودم صدای آرام خدا در درونم گفت: وقتی با یک غریبه برخورد میکنی، آداب معمول را رعایت میکنی اما با بچه ای که دوستش داری بد رفتار میکنی؟ برو به کف آشپزخانه نگاه کن. آنجا نزدیک در، چند گل پیدا میکنی. آنها گلهایی هستند که او برایت آورده است. خودش آنها را چیده. صورتی و زرد و آبی. آرام ایستاده بود که سورپرایزت بکنه. هرگز اشکهایی که چشم های کوچیکشو پر کرده بود ندیدی؟ در این لحظه احساس حقارت کردم. اشکهایم سرازیر شدند. آرام رفتم و کنار تختش زانو زدم. بیدار شو کوچولو، بیدار شو. اینا رو برای من چیدی؟ گفتم: دخترم واقعاً متاسفم از رفتاری که امروز داشتم نمیبایست اونطور سرت داد بکشم. گفت: اشکالی نداره من به هر حال دوستت دارم مامان! من هم دوستت دارم دخترم و گل ها رو هم دوست دارم مخصوصا آبیه رو. گفت: اونا رو کنار درخت پیدا کردم ورشون داشتم چون مثل تو خوشگلن میدونستم دوستشون داری، مخصوصاً آبیه رو ... آیا میدانید که اگر فردا بمیرید شرکتی که در آن کار میکنید به آسانی در ظرف یک روز برای شما جانشینی می آورد؟ اما خانواده ای که به جا میگذارید تا آخر عمر فقدان شما را احساس خواهد کرد. و به این فکر کنید که ما خود را وقف کارمیکنیم و نه خانواده مان. چه سرمایه گذاری نا عاقلانه ای! اینطور فکر نمی کنید؟! به راستی کلمه "خانواده" یعنی چه ؟ @Harf_Akhaar
هیچوقت ازرحمت خدا ناامیدنشوید! اگر آنقدر خطا کنید که خطاهایتان به آسمان رسد و سپس توبه کنید،خداوند توبه شما را می پذیرد از درگاه او ناامید نباشید. پیامبراکرم(ص) نهج الفصاحه ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar
ـ🌱🌱🌱 عمه خانم من همیشه ی خدا کارش مراقبت بود. آن هم نه از آدم ها از وسایل ! هر چه می‌خرید از فروشنده می‌پرسید : آقا این ها کاور ندارند ؟ اگر داشت که فبها اگر نداشت یک چیز در حد فرهنگ و تمدن روانداز دست و پا می‌کرد و می‌انداخت روی وسیله ی مذکور. از آن قدیم ها یک تلویزیون داشت که کنترل اش با یک زره محافظت می‌شد. ساختار کنترل به گونه ای بود که برای بازی بچه ها با یک سلاح جنگی اعلا برابری می‌کرد. اگر کسی دور از چشمِ عمه خانم دستش به کنترل می‌رسید بی برو برگرد برنده محسوب می‌شد. عمه خانم یک اخلاقی داشت که روی مبل ها هم رو انداز می‌کشید می‌گفت گرد و خاک روی‌شان می‌نشیند یا بچه ها کثیفشان می‌کنند. برای فرش ها تدابیر خاصی نداشت، فقط مدام چشمش دنبال ماها بود که مبادا چیزی بریزد. همه چیز در خانه ی عمه خانم به بهترین نحو نگهداری میشد. در حدی که انگار اصلا استفاده نشده بود اما به هیچکس در خانه ی عمه خانم خوش نمی‌گذشت . دِنج نبود هیچکس رغبت نمی‌کرد چند دقیقه بیشتر بماند. آنقدر که درگیرِ کیفیت داشته هایش بود درگیرِ خوشحالی های نداشته اش نبود. همه چیز برق میزد اما تا دلت بخواهد روی روابطش گرد و خاک نشسته بود. حال و هوای رابطه اش مثلِ وسایل‌اش تازه نبود. خوش و بش کردن هایش مثل یک رادیوی قدیمی که گوشه ی انباری افتاده باشد پِت پِت می‌کرد. هیچ کس در خانه اش یک دلِ سیر نخندیده بود. بشقابی نشکسته بود اما دل های زیادی ترک برداشته بود. از آن رو اندازها برای هر وسیله ای دوخته بود اِلّا برای دوست داشتنش که اگر دوخته بود بی شک هم خانه زندگی اش تازه می‌ماند هم دوست داشتنتش ... وسواسی نباش. حرص نخور. باید ساده گرفت وگرنه سخت میگذرد.بدجور هم سخت میگذرد ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar