eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
69.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.9هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
2.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از دیالوگ های قشنگ سریال شهرزاد میشه یه کتاب نوشت . .🌱 @Harf_Akhaar
🤍🤍 روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. شبی را در خانه ی زنی با چادر محقر و چند فرزند گذراندند واز شیر تنها بزی که داشت خوردند. مرید فکر کرد کاش قادر بود به او کمک کند، وقتی این را به مرشد خود گفت او پس از اندکی تامل پاسخ داد: "اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!". مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و شبانه بز را در تاریکی کشت ... سال ها گذشت و روزی مرید و مرشد وارد شهری زیبا شدند و سراغ تاجر بزرگ را گرفتند که زنی بود با لباس های مجلل و خدم و حشم فراوان. وقتی راز موفقیتش را جویا شدند، زن گفت سال ها پیش من تنها یک بز داشتم ویک روز صبح دیدیم که مرده. مجبور شدیم برای گذران زندگی هر کدام به کاری روی آوریم. فرزند بزرگم یک زمین زراعی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا و دیگری با قبایل اطراف داد و ستد کرد... مرید فهمید هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشد و تغییرمان است و باید برای رسیدن به موفقیت و تغییرات بهتر آن را قربانی کرد. بُز شما چیست؟! 🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼 @Harf_Akhaar
این چنل تو انتخاب غذا خیلی خوش سلیقس🥲؛ 𝘊𝘩𝘢𝘯𝘦𝘭 >>> https://eitaa.com/joinchat/3050569827C3a03ef260c غذای هایی که تو چنلش میذاره واقعا خاص و خوشمزست😶‍🌫️🌱 :
11.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴برخیزید که هنــگامِ حضور اســـت ✌️ برگزار میکند اجتــماعِ صــد هــــزار نفــــری و خانوادگی 🌹همراه با اهدای روسـری متبرک به حرم اباعبدالله الحسین(ع) زمان:از ساعت ۱۶:۳۰ تا ۱۸:۳۰ مکان:ورزشگاهِ صد هزار نفری آزادی ❌جهت اطلاعات بیشتر وارد کانال زیر شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3435003923C863f1fbcfc
1.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🌼 🌼    🌼 🌼 🌼  1403/4/29  🌼 🌼 🌼 🌼 🌼          آخرین جمعه تیر ماهتون عالی و بینظیر🤍🌼 مهربانان آدینه تون بخیر و شـادی🤍🌼 امـیدوارم یـه روز عـالی کنار🤍🌼 خـانـواده و عـزیـزانتـون 🤍🌼 داشته باشید محـفل خـانـواده تـون  🤍🌼 گرم و صمیمی و زندگیتون پـراز عـشق بـاشـه........‌🤍🌼 روزتون سرشاراز زیبایی🤍🌼 @Harf_Akhaar
انسانهايى كه نمی‌بخشند، بار اشتباهات ديگران را روى شانه‌ی خود حمل می‌كنند و خوشبختى و انرژى كه بايد صرف ساختن زندگى خود كنند را به پاى كينه فدا می‌كنند. انسانهايى كه نمی‌بخشند، دچار تکرار افکار ناخوشایند ذهنى هستند و بدى ديگران را دوباره و چندباره مرور می‌كنند. اين افراد بيشتر مريض می‌شوند و احساس خوشبختى كمترى دارند. در مقابل، كسانى كه می‌بخشند سالم‌ترند زيرا اشتباهات ديگران را رها می‌كنند تا خود آزاد شوند. فراموش نكنيد بخشيدن كسى به معناى قبول كردن آن فرد در زندگى و اجازه‌ی تكرار اشتباهاتش نيست. 🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼 @Harf_Akhaar
2.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به‌ جا خواهد ماند ‏چایمان ته فنجان ‏كودكى‌ هامان در كوچه‌ ها ‏بغض سنگین شادمانى‌ها در گلویمان ‏و معشوقه‌ هایمان ‏در دوردست‌ ها... انصاف نیست؛ یک بار به دنیا آمدن و هزاران بار قبل از مرگ از دنیا رفتن ... از ترس، از حرص از بغض، از حسرت از خشم، از عصبانیت از نفرت، از پرخاش از بد دلی، از دنیا رفتن ... من معتقدم که سوال اساسی این نیست که آیا زندگی پس از مرگ وجود دارد... من معتقدم سوال اساسی اینه که آیا قبل از مرگ تو زندگی کرده ای ... دلی رو به دست اوردی لبی را شاد کردی و به لبخند کشوندی ...؟! 🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼 @Harf_Akhaar ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎
کفه ترازو لوئيز رِدِن، زني بود با لباس‌هاي کهنه و مندرس و نگاهي مغموم. وارد خواربارفروشي محله شد و با فروتني از صاحب مغازه خواست کمي خواربار به او بدهد. به نرمي گفت شوهرش بيمار است و نمي‌تواند کار کند و شش بچه‌شان بي‌غذا مانده‌اند. جان لانگ هاوس، صاحب مغازه، با بي‌اعتنايي محلش نگذاشت و باحالت بدي خواست او را بيرون کند. زن نيازمند درحالي‌که اصرار مي‌کرد، گفت: آقا شما را به خدا به‌محض اينکه بتوانم پولتان را مي‌آورم. جان گفت: نسيه نمي‌دهد. مشتري ديگري که کنار پيشخوان ايستاده بود و گفت‌وگوي آن دو را مي‌شنيد به مغازه‌دار گفت: ببين اين خانم چه مي‌خواهد خريد اين خانم با من. خواربارفروش گفت: لازم نيست خودم مي‌دهم ليست خريدت کو؟ لوئيز گفت: اينجاست. ‌ليستت را بگذار روي ترازو به‌اندازه‌ي وزنش هر چه خواستي ببر! لوئيز با خجالت يک‌لحظه مکث کرد، از کيفش تکه کاغذي درآورد و چيزي رويش نوشت و آن را روي کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب ديدند کفه‌ي ترازو پايين رفت. خواربارفروش باورش نمي‌شد. مشتري از سر رضايت خنديد. مغازه‌دار با ناباوري شروع به گذاشتن جنس در کفه‌ي ديگر ترازو کرد کفه‌ي ترازو برابر نشد، آن‌قدر چيز گذاشت تا کفه‌ها برابر شدند. در اين وقت، خواربارفروش با تعجب و دلخوري تکه کاغذ را برداشت ببيند روي آن، چه نوشته است. کاغذ ليست خريد نبود، دعاي زن بود که نوشته بود: ‌اي خداي عزيزم تو از نياز من باخبري، خودت آن را برآورده کن. 🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼 @Harf_Akhaar
دنیا انقدر بی حساب، کتاب ام نیست هر چه با هر که کنی، بر تو همان می گذرد 🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼 @Harf_Akhaar
13.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غذای نذری کوئیت 🖤 دلت وصل به حسین... 🖤🌼🖤🌼🖤🌼🖤🌼🖤🌼 @Harf_Akhaar
همیشه فرصت انتخاب نداری. خیلی از شانس های زندگیت یکبار‌ اتفاق میوفته و دقیقا زمانی از دستش میدی که انجامشو به روز بعد موکول میکنی.. @Harf_Akhaar
يه کشتي داشت رو دريا مي‌رفت، ناخداي کشتي يکهو از دور کشتي دزداي دريايي رو ديد. سريع به خدمه‌اش گفت: براي نبرد آماده بشين، ضمناً اون پيراهن قرمز من رو هم بيارين. خلاصه پيراهنه رو تنش کرد و درگيري شروع شد و دزداي دريايي شکست خوردن. کشتي همين‌طوري راه شو ادامه مي‌داد که دوباره رسيدن به يه سري دزد دريايي ديگه! باز دوباره ناخدا گفت واسه جنگ آماده بشين و اون پيراهن قرمز منم بيارين تنم کنم! خلاصه، زدن دخل اين‌يکي دزدا رو هم آوردن و باز به راهشون ادامه دادن. يکي از ملوانا که کنجکاو شده بود از ناخدا پرسيد: ناخدا، چرا هر دفعه که جنگ مي شه پيراهن قرمزتو مي‌پوشي؟ ناخدا مي‌گه: خوب براي اينکه توي نبرد وقتي زخمي ميشم، پيراهن قرمزم نمي‌ذاره خدمه زخماي من و خونريزي مو ببينن درنتيجه روحيه‌شون حفظ مي شه و جنگ رو مي‌بريد 🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼 @Harf_Akhaar