🌱 داستان کوتاه
« چشمات رو ببند تا نگفتم باز نکن »
🌼این شگرد مادربزرگ بود ... همیشه وقتی می خواست بیاد خونمون برای همه هدیه می آورد ...وقتی می رسید دل تو دلم نبود که چمدونش رو باز کنه و منو صدا کنه ... صدام می کرد و میگفت چشمات رو ببند تا نگفتم باز نکن ...
🌼چشمام رو می بستم و به همه چیزهایی که دوست داشتم فکر می کردم ... خیلی ثانیه های عجیبی بود ... اما همیشه یه مشکلی وجود داشت ... مادربزرگ سلیقه ی من رو بلد نبود ... برای همین هیچوقت اون هدیه چیزی نبود که تو ذهنم تصور می کردم ...
🌼 ولی من می دونستم مادربزرگ چقدر دوسم داره .. می دونستم چقدر ذوق داشته برای اینکه خوشحالم کنه ... برای همین وقتی هدیه م رو باز می کردم می پریدم بغلش و خودم رو خوشحال ترین بچه ی دنیا نشون می دادم ...
🌼 اما اون خوشحالی فقط ظاهر قضیه بود ... تو خلوتم ناراحت بودم ... مادربزرگ هم می دونست که نتونسته من رو از ته دل خوشحال کنه ولی همیشه تلاشش رو میکرد تا خوشحالم کنه با اینکه هیچوقت موفق نشد...
🌼از اون روزها سالها می گذره... حالا دلم لک زده برای اینکه احساس کنم کسی برای خوشحالیم تلاش می کنه ... حتی اگه هیچ وقت موفق نشه.
🌱 #حسین_حائریان🌱
@Harf_Akhaar
پنهان ترین ویژگی اخلاقی آدمیزاد "ظرفیت" است.
ظرفیت آدمها به مرور زمان مشخص میشه.
وقتی برای شناخت آدمها صبر نداشته باشی،
تو اندازه ی ظرفیتشون اشتباه میکنی.
اون وقت به کسی که فقط ظرفیت نگاه داره، لبخند می زنی.
اون وقت به کسی که فقط ظرفیت ترحم داره، محبت میکنی.
اون وقت به کسی که فقط ظرفیت یه سلام علیک داره، رفاقت میکنی و ...
هر جای زندگی احساس کردید کسی بی دلیل رفتارش با شما تغییر کرده، بدونید بیشتر از ظرفیتش باهاش رفتار کردید.
بیشتر از چیزی که هست بهش بها دادید.
یادتون باشه! قبل از اینکه خودتون رو،
احساستون رو و زندگیتون رو برای کسی خرج کنید،
اول ظرفیتش رو بشناسید.
‹🤍🌼›
#حسین_حائریان
@Harf_Akhaar