#حکایتی_دلنشین
🤍🌼
عارفی در زیر درختی در حال استراحت بود، مردی از آنجا رد می شد، وقتی عارف را در حال استراحت
دید، به سوی او رفت وفریادی بر سرش کشید وگفت : تو دیگر چه جور کافری هستی؟
عارف گفت: چرا دشنام ونسبت ناروا به من می دهی، مگر من جز استراحت چه می کنم و چه خطایی
از من سرزده که چنین بامن برخورد می نمایی؟!
...
مرد گفت: تو با گستاخی تمام پاهایت را به سمت مکه وقبله و خانه خدا دراز کرده ای و به همین
دلیل داری به خداوند توهین مینمایی...!
مرد دانشمند نفس راحتی کشیده و مجددا زیردرخت دراز کشید وآرام گفت:
«دوست من لطفا اگر می توانی ، مرا به طرفی بچرخان که خداوند در آن جا نباشد...»🌱
@Harf_Akhaar