📚 #حکایت_قضاوت_بهلول و #تاجرهندی_و_مرد_سرایەدار
📒#قسمت_دوم
سرایدار جواب داد: غریب است؛با انصافی که من در این موضوع بخرج داده و نخواسته ام به هیچ وجه تعدی در حق شما بنمایم، مرا دیوانه می خوانید؟ تاجر گفت: متشکرم؛ ولی به من حالی نمایید آخر هزار دینار چه پولی است و برای چه این مبلغ را به شما بدهکارم؟ سرایدار گفت: کمی دقت فرمایید! اگر من بی حساب گفتم حق با شماست.
این وجه را که مطالبه می نمایم از این لحاظ است که سال گذشته شما در این جا یک مرغ و شش تخم مرغ خورده اید و اگر این مرغ زنده بود و همان تخم مرغ ها را زیر آن می گذاشتم و جوجه می شد و هر کدام تا بحال چندین تخم می نمودند و باز از تخم های آنها جوجه بعمل می آمد و با این حساب من تا این ساعت صاحب هزارها تخم مرغ و جوجه بودم و با این حساب تمام این منافع را برای پر کردن شکم شما از دست داده ام. اکنون که هزار دینار در عوض تمام این خسارت به انضمام شام شب گذشته از شما مطالبه می نمایم، مرا دیوانه خطاب می نمایی؟
خلاصه، دعوای سرایدار و تاجر توجه همه مسافرین قافله را جلب نمود و هر چه سعی کردند مُرافِهِ را اصلاح دهند، میسر نشد. قرار شد به کدخدای محل مراجعه کنند تا او تکلیف را معین کند...
✍ادامه دارد...
@Harf_Akhaar