eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
69.4هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
5.3هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 و 📒 ... چون کدخدا آمد و حال وقعه برایش تعریف نمودند، حق به سرایدار داد و تاجر را گفت: باید هزار دینار به سرایدار بدهی. تاجر بیچاره، حیران و سرگردان، نمی دانست چه بکند. در بین مسافران شخصی بود که سابقه دوستی با بُهلول داشت و میدانست که این مشکل فقط بدست بُهلول حل می شود، رو به حاضران کرد و گفت: از این محل تا بغداد مسافتی نیست. من می روم و قاضی شهر بغداد را میآورم تا هر چه حکم نمود، اجرا شود. همگی قبول نمودند و آن شخص بر قاطری تندرو سوار شد و به جستجوی بُهلول پرداخت و او را در مسجدی یافت و واقعه را برای او تعریف کرد. بُهلول به همراه آن مرد سوار شد و روی به کاروانسرای آورد. چون به نزدیک کاروانسرا رسیدند، پیاده شد و به آن مرد گفت: تو جلوتر به نزد آن جماعتی که منتظر هستند برو و بگو تا نیم ساعت دیگر انتظار داشته باشید. قاضی قول داده می آید. آن مرد به همین نحو عمل کرد و همگی دقیقه شماری کردند. پس از پایان نیم ساعت قاضی نیامد. باز انتظار کشیدند؛یک ساعت و نیم بعد، سر و کله بُهلول پیدا شد. چون به نزدیک آن جماعت رسید، همگی به احترام قاضی از جای خود بلند شدند و چون بُهلول به زمین نشست، به آن جماعت گفت: از قضیه و ادعای سرایدار و تاجر با اطلاع شدم و از آقایان بسیار عذر می خواهم که بنا بر قولی که داده بودم، یک ساعت و نیم به تاخیر افتاد و البته عذرم بجا بوده ... ✍ادامه دارد... @Harf_Akhaar