eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
77.1هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
آدما عوض نمیشن ! فقط اونجوری که به نفع خودشون باشه رفتار میکنن... «🤍🌼» ‌ @Harf_Akhaar
🤍🌼‎خواهم به فدای دلت ای يار بمیرم ‎صد جام شراب خورده و خمّار بميرم 🤍🌼‎از جام لبت نوش کنم جرعه‌ی نابی ‎درمستی اين بوسه دو صد بار بميرم 🤍🌼‎در خانه خود گر ندهی بازجوابم ‎يک بار تُ‌را بينم و صد بار بميرم 🤍🌼‎چشمان من و خانه‌ی دل جمله فدايت ‎ازمستی عشقت دو سه صد بار بميرم 🤍🌼‎درمکتب عشق تُ بياموزم من ساده دلی را ‎بنمای رخ و بگذار که با خاطر بيدار بميرم روزتان به زیبایی خورشید...🌱🌱🌱 @Harf_Akhaar
🤍🌼 روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید . حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید. حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی. ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند، حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت! همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند! حاکم از کشاورز پرسید : مرا می شناسی؟ کشاورز بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود. حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم، در یک شب بارانی که درِ رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حقّ این باران و رحمتت، مرا حاکم نیشابور کن! و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم، هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟! یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این هم قاطر و پالانی که می خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی! فقط می خواستم بدانی که برای خدا، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد! 🌱"نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــیمُ" : "بندگانم را آگاه کن که من بخشنده‌ ی مهــــربانم !" این ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. از خدا بخواه، و زیاد هم بخواه. خدا بی نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست و به خواسته ات ایمان داشته باش. @Harf_Akhaar
عصر یعنی ... دَم نوشی از دلتنگی  در فنجانی به رنگِ عشق ...🌱 عصــــ🤍ـــــــرتون دلنشــــــ🌼ــــین @Harf_Akhaar
نگران حرف مردم نباشید.🌱 هر کسی حق دارد نظرش را بگوید اما شما حق ندارید ناراحت شوید و در عین حال این حق را دارید که نظر او را نادیده بگیرید...:)))🤍🌼 @Harf_Akhaar
🤍🌼 🌱یه روز سوار تاکسی شدم که برم فرودگاه درحین حرکت ناگهان یه ماشین درست جلوی ما از پارک اومد بیرون. راننده تاکسی هم محکم زد رو ترمز و دقیقا به فاصله چندسانتیمتری از اون ماشین ایستاد! 🌱راننده مقصر، ناگهان سرشو برگردوند طرف راننده تاکسی وشروع به داد و فریاد کرد! اما راننده تاکسی فقط لبخند زد و برای اون شخص دست تکون دادوبه راهش ادامه داد! 🌱توی راه به راننده تاکسی گفتم: شما که مقصر نبودید و امکان داشت ماشینتون هم آسیب شدید ببینه و ما هم راهی بیمارستان بشیم. چرا بهش هیچی نگفتید؟ ️اینجا بود که راننده تاکسی درسی به من آموخت که تا آخر عمر فراموش نمی کنم. 🌱گفت:"قانون کامیون حمل زباله" گفتم:یعنی چی؟ و توضیح داد: این افراد مانند کامیون حمل زباله هستن! اونا از درون لبریز از آشغالهایی مثل؛ ناکامی، خشم، عصبانیت، نفرت و.. هستند. 🌱وقتی این آشغالها در اعماق وجودشان تلنبار میشه به جایی برای تخلیه احتیاج دارن و گاهی اوقات روی شما خالی می کنند! شما به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید،دست تکان دهید، برایشان آرزوی خیر کنید. 🌱حرف آخر اینکه آدمهای باهوش اجازه نمی دهند که کامیونهای حمل زباله، روزشان را خراب کنند. @Harf_Akhaar
از یه سنی به بعد تنها چیزی که کنار آدم ها نگهت میداره فقط اعتماد و آرامشه...🌱🌱🌱 چون دیگه گوشات از حرفای قشنگ پُره...(((: 🤍🌼 ‌ @Harf_Akhaar
زمانی حرف بزن،که ارزش حرفت بیشتر از سکوتت باشد و زمانی دوست انتخاب کن، که ارزش دوستت بیش از تنهاییت باشد!🤍🌼 @Harf_Akhaar
🤍🌼 دو چيز روح انسان را نوازش مي كند. يكي صدا زدن خداست...🌱 و ديگري گوش سپردن به صداي او...🌱 اولي در نيايش و دومي در سكوت...🌱 ‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎ @Harf_Akhaar
آقا دیب داری ...؟ :)))🌱 یارو زبونش می گرفته، می ره داروخونه می گه: آقا دیب داری؟ کارمند داروخونه می گه: دیب دیگه چیه؟ یارو جواب می ده: دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره. کارمنده می گه: والا ما تا حالا دیب نشنیدیم. چی هست این دیب؟ یارو می گه: بابا دیب، دیب! طرف می بینه نمی فهمه، می ره به رئیس داروخونه می گه. اون میاد می پرسه: چی می خوای عزیزم؟ یارو می گه: دیب! رئیس می پرسه: دیب دیگه چیه؟ یارو می گه: بابا دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره. رئیس داروخونه می گه: تو مطمئنی که اسمش دیبه؟ یارو می گه: آره بابا. خودم دائم مصرف دارم. شما نمی دونید دیب چیه؟ رئیس هم هر کاری می کنه، نمی تونه سر در بیاره و کلافه می شه… یکی از کارمندای داروخونه میاد جلو و می گه: یکی از بچه های داروخونه مثل همین آقا زبونش می گیره. فکر کنم بفهمه این چی می خواد. اما الان شیفتش نیست. رئیس داروخونه که خیلی مشتاق شده بود بفهمه دیب چیه، گفت: اشکال نداره. یکی بره دنبالش، سریع برش داره بیارتش. می رن اون کارمنده رو میارن. وقتی می رسه، از یارو می پرسه: چی می خوای؟ یارو می گه: دیب! کارمنده می گه: دیب؟ یارو: آره. کارمند: که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره؟ یارو: آره. کارمند: داریم! چطور نفهمیدن تو چی می خوای؟! همه خیلی خوشحال شدن که بالاخره فهمیدن یارو چی می خواد. کارمنده سریع می ره توی انبار و دیب رو میذاره توی یه مشمع مشکی و میاره می ده به یارو و اونم می ره پی کارش. همه جمع می شن دور اون کارمند و با کنجکاوی می پرسن: چی می خواست این؟ کارمنده می گه: دیب! می پرسن: دیب؟ دیب دیگه چیه؟ می گه: بابا همون که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره! رئیس شاکی می شه و می گه: اینجوری فایده نداره. برو یه دونه دیب ور دار بیار ببینیم دیب چیه؟ کارمنده می گه: تموم شد. آخرین دیب رو دادم به این بابا رفت!... 🤍🌼 @Harf_Akhaar
قانون قله و پناهگاه...🌱 همگی لبو فروش ها را دیده ایم، فریاد می زنند: لبو لبو ... و همیشه هم سرشان شلوغ است و مشتریانشان زیاد اما تا به حال الماس فروشی را ندیده ایم که فریاد بزند: الماس الماس...!! آنها صبور هستند، مدتهای زیادی... حتی سالیان زیادی زمان می برد تا الماس آنها به فروش برود. چون هر کسی سراغ الماس نمی آید، کسانی خریدارش هستند که قدرش را می دانند، قیمتش را می پردازند و شیوه نگهداری از آن را بلد هستند. هیچ وقت الماس برای اینکه دور و برش شلوغ باشد و زود به فروش برود، لبو نمی شود. برای الماس شدن باید صبوری کرد، باید با تمام وجود تلاش کرد و باید خالص بود. @Harf_Akhaar ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماها عادت می کنیم فکر میکنیم که عاشقیم... @Harf_Akhaar ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎
🌱شکرگزار باشید که لباسی برای پوشیدن غذایی برای خوردن و جایی برای خواب دارید🤍🌼 🌱خدا هر روز یک مشت معجزه در جیبش می ریزد و می آید و در نزدیک ترین جا به تو ملحق می شود جایی به نزدیکی رگ گردنت او از بس به تو نزدیک است در آستینت معجزه پیدا می کنی و به پیامبری تازه مبعوث بدل می شوی با یک مشت پر از معجزه که از آستینت در آمده🤍🌼 🌱خدایا شکرت! برای اینکه کنار منی هرگز مرا ترک نکردی و همیشه مرا دوست داشتی🤍🌼 🌱خداوند در اندوه و خنده در تلخی و شیرینی است در پشت همه چیز یک هدف الهی وجود دارد بنابراین حضور الهی در همه چیز هست🤍🌼 @Harf_Akhaar
🌱 رفیقان دوستان ده ها گروه اند که هر یک در مسیر امتحانند🤍🌼 گروهی صورتک بر چهره دارند به ظاهر دوست اما دشمنانند🤍🌼 گروهی وقت حاجت خاک بوسند ولی هنگام خدمت ها نهانند🤍🌼 گروهی خیر و شر در فعلشان نیست نه زحمت بخش و نه راحت رسانند🤍🌼 گروهی دیده ناپاک اند هشدار نگاه خود به هر سو می دوانند🤍🌼 بر این بی عصمتان ننگ جهان باد که چون خوک اند و بل بدتر از آنند🤍🌼 ولی یاران همدل از ره لطف به هر حالت که باشد مهربانند🤍🌼 رفیقان را درون جان نگه دار که آن ها پر بهاتر از جهانند🤍🌼 @Harf_Akhaar
امیر کبیر چه زیبا گفت: دوران افول و عقب ماندگی ملت ها زمانی شروع شد که جای اندیشیدن را " تقلید " جای تلاش و کوشش را " دعا " جای فکر کردن به آرزوهای بزرگ را " قناعت " جای اراده برای رفتن و رسیدن را " قسمت " و جای تصمیم عقلانی را " استخاره " گرفت @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی آنکس که دوستش داریم بیمار میشود، میگوییم امتحان الهی است ...! ولی هنگامی که شخصی که دوستش نداریم بیمار می‌شود، میگوییم عقوبت الهیست !! وقتی آنکس که دوستش داریم دچار مصیبتی میشود، میگوییم از بس که خوب بود... و هنگامی که شخصی که دوستش نداریم، دچار مصیبت می‌شود، میگوییم از بس که ظالم بود !! مراقب باشیم ....! قضا و قدر الهی را آن طور که پسندمان هست تقسیم نکنیم ...!! همه ما حامل عیوب زیادی هستیم و اگر لباسی از سوی خدا، که نامش سِتْر (پوشش) است نبود، گردنهای ما از شدت خجالت خم میشد... پس عیب جویی نکنیم، در حالی که عیوب زیادی چون خون در رگها در وجودمان جاریست! @Harf_Akhaar ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎
بزرگترین سیاست سکوته! هرکی پشت سرت هرچیزی گفت سکوت کن!! بی اعتنایی نسبت به اونی که قصد داره با روانت بازی کنه از پا درش میاره...((:🌱 @Harf_Akhaar
همه آدم‌های خوبِ زندگی "یک طرف" اما آنکه سكوتت را می‌فهمد چیز دیگری‌ است. در زمانه‌ای که شاید حرف‌هایت را کمتر کسی درک کرده باشد، شنیدنِ سکوت از چشمهایت كارِ هركسى نيست. همه آدم‌های خوبِ زندگى همانقدر خوب‌اند و دوست داشتنی اما بعضیها جوری نگاهت را می‌خوانند که خودت انگشت به دهان می‌مانی! این گروه از آدم ها، معجون های زندگی هستند؛ مواظبشان باشیم...🤍🌼 @Harf_Akhaar
🌱 فاصله مشکل تا راه حل ... روزی دو مرد جوان نزد استادی آمدند و از او پرسیدند: «فاصله بین دچار یک مشکل شدن تا راه حل یافتن برای حل مشکل چقدراست؟» استاد اندکی تامل کرد و گفت: «فاصله مشکل یک فرد و راه نجات او از آن مشکل برای هر شخصی به اندازه فاصله زانوی او تا زمین است!» آن دو مرد جوان گیج و آشفته از نزد او بیرون آمدند و در بیرون مدرسه با هم به بحث و جدل پرداختند. اولی گفت: «من مطمئنم منظور استاد معرفت این بوده است که باید به جای روی زمین نشستن از جا برخاست و شخصا برای مشکل راه حلی پیدا کرد. با یک جانشینی و زانوی غم در آغوش گرفتن هیچ مشکلی حل نمی‌شود.» دومی کمی فکر کرد و گفت: «اما اندرزهای پیران معرفت معمولا بار معنایی عمیق‌تری دارند و به این راحتی قابل بیان نیستند. آنچه تو می گویی هزاران سال است که بر زبان همه جاری است و همه آن را می‌دانند. استاد منظور دیگری داشت.» آن دو تصمیم گرفتند نزد استاد بازگردند و از خود او معنای جمله‌اش را بپرسند. استاد با دیدن مجدد دو جوان لبخندی زد و گفت: «وقتی یک انسان دچار مشکل می‌شود، باید ابتدا خود را به نقطه صفر برساند. نقطه صفر وقتی است که انسان در مقابل کائنات و خالق هستی زانو می‌زند و از او مدد می‌جوید. بعد از این نقطه صفر است که فرد می‌تواند بر پا خیزد و با اعتماد به همراهی کائنات دست به عمل زند. بدون این اعتماد و توکل برای هیچ مشکلی راه حل پیدا نخواهد شد. باز هم می‌گویم فاصله بین مشکلی که یک انسان دارد با راه چاره او، فاصله بین زانوی او و زمینی است که بر آن ایستاده است.» «🤍🌼» @Harf_Akhaar
هدایت شده از تبلیغات موقت پر بازده👇
💥آغاز ثبت نام Research PLUS با همکاری 5 دانشگاه مطرح کشور برای اولین بار💥 ✅دوره ای کم نظیر برای والدین، تمامی مقاطع و رشته ها، ، و 🟣ارائه 5 مجزا در زمینه نرم افزارهای مقدماتی(ورد، اکسل، پاور و ...)، ابزارهای پژوهش حرفه ای، مقاله نویسی، پروپوزال نویسی، پایان نامه نویسی و دوره نوآورپلاس 📚به مدت 25 ساعت و به صورت (ثبت نام محدود) 📣به همراه اختصاصی به مدت 6 ماه 🌎تدریس توسط 5 نفر از برتر جهان(نویسندگان بیش از 300 مقاله ISI و داوران بهترین مجلات جهان) ، اساتید صاحب نظر دانشگاه و پژوهشگران متخصص AR ✍️لینک ثبت نام: https://app.epoll.pro/e/o/MDkyNTU5 📣تخفیف ویژه برای معلمان و دانشجویان ○┈••••✾•🍀💐☘️•✾•••┈○ 🔰اطلاعات تکمیلی در کانال دوره : @researchplus2
دلت که گرفت دیگر منت زمین را نکش راه آسمان همیشه باز است..‌.🌱 اگر هیچکس نیست، خدا که هست باهاش حرف بزن... نزار حرفات توی دلت بمونه بگو خدایا من فقط روی خودت حساب باز کردم و بس !🤍🌼 @Harf_Akhaar
🌱 مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود. هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود. تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت. اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد... تمام درختان و گیاهان در حال خشک شدن بودند. رو به درخت صنوبر که پیش از این بسیار سر سبز بود، کرد و از او پرسید: چه اتفاقی افتاده است؟ درخت به او پاسخ داد: من به درخت سیب نگاه می کردم و باخودم گفتم که من هرگز نمی توانم مثل او چنین میوه هایی زیبایی بار بیاورم و با این فکر چنان احساس ناراحتی کردم که شروع به خشک شدن کردم... مرد بازرگان به نزدیک درخت سیب رفت، اما او نیز خشک شده بود...! علت را پرسید و درخت سیب پاسخ داد: با نگاه به گل سرخ و احساس بوی خوش آن، به خودم گفتم که من هرگز چنین بوی خوشی از خود متصاعد نخواهم کرد و با این فکر شروع به خشک شدن کردم. از آنجایی که بوته ی یک گل سرخ نیز خشک شده بود علت آن پرسیده شد، او چنین پاسخ داد: من حسرت درخت افرا را خوردم، چرا که من در پاییز نمی توانم گل بدهم. پس از خودم نا امید شدم و آهی بلند کشیدم. همین که این فکر به ذهنم خطور کرد، شروع به خشک شدن کردم. مرد در ادامه ی گردش خود در باغ متوجه گل بسیار زیبایی شد که در گوشه ای از باغ روییده بود. علت شادابی اش را جویا شد. گل چنین پاسخ داد: ابتدا من هم شروع به خشک شدن کردم، چرا که هرگز عظمت درخت صنوبر را که در تمام طول سال سر سبزی خود را حفظ می کرد نداشتم، و از لطافت و خوش بویی گل سرخ نیز برخوردار نبودم، با خودم گفتم: اگر مرد تاجر که این قدر ثروتمند، قدرتمند و عاقل است و این باغ به این زیبایی را پرورش داده است می خواست چیزی دیگری جای من پرورش دهد، حتما این کار را می کرد. بنابراین اگر او مرا پرورش داده است، حتما می خواسته است که من وجود داشته باشم. پس از آن لحظه به بعد تصمیم گرفتم تا آنجا که می توانم زیباترین موجود باشم. «🤍🌼» @Harf_Akhaar
ابر ها هیچوقت حریف افتاب نشدند نه شادی و نه درد ها مطلق و همیشگی نیستند این روزها هم ، خوب یا بد سیاه یا سفید ، تمام میشوند...🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شبتون بخیر🤍🌼 @Harf_Akhaar
ســ🌱ــلام یکشنبه تون بخیر امیدوارم امروز هرچی از دنیا می‌گیرید فقط مهربونی و صداقت و امید و عشق و محبت و صفا و آرامش باشه...🤍🌼 صبحتون قشنگ 🤍🌼 @Harf_Akhaar