eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
76.5هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹✍تسليم نشو همیشه که نباید همه چیز ، خوب باشد در دلِ مشکلات است که آدم ، ساخته می شود ... گاهی همین سختی ها و مشکلات ؛ پله ای میشوند به سمتِ بزرگترین موفقیت ها ... در مواقعِ سختی ، نا امید نباش ... برایِ آرزوهایت بجنگ ... و محکم تر از قبل ، ادامه بده ... چه بسیارند ؛ جاده های همواری ، که به مرداب ختم می شوند ، و چه بسیارتر ؛ جاده های ناهموار و صعب العبوری ؛ که به زیباترین باغ ها می رسند ... تسلیم نشو ... شاید پله ی بعد ؛ ایستگاهِ خوشبختی ات باشد ... @Harf_Akhaar
دلتان را قایق نکنید برای نجات هر آدمی از دریای تنهایی آدم ها نمک نشناسند به ساحل که برسند حسشان عوض میشود غرقتان می کنند در خودتان ! @Harf_Akhaar
📚انسان سالم" ⇦ کينه نمي ورزد، ⇦ زیبایی ها را دوست مي دارد، ⇦ خجالت نمي کشد، ⇦ خود را باور دارد، ⇦ خشمگین نمیشود ⇦ و مهربان است... 📚 ˝انسان سالم" ⇦ همه چيز را کافي مي داند، ⇦ حسد نمي ورزد، دروغ نمیگوید ⇦ و خود را لايق مي داند... 📚 انسان سالم" ⇦ نيازي به رقص و پايکوبي ⇦ و تظاهر به خوشي ندارد، ⇦ زيرا شادکامي را در درون خويش ⇦ مي جويد و مي يابد... 📚انسان سالم" ⇦ براي بزرگداشت خود احتياج به ⇦ تحقير و تخریب ديگران ندارد، ⇦ زيرا خوب مي داند که هر انسان ⇦ تحفه الهي است... @Harf_Akhaar
‏از یک گورکن پرسیدند: تو که با قبر و مرده و جنازه سرو کار داشتی عجیب ترین چیزی که دیدی چی بود؟ گورکن گفت: پنجاه ساله گور میکنم مرده غسل میدم، اجساد زیادی را کفن کردم و زیر خاک دفن کردم ولی عجیب ترین چیزی که دیدم خودم هستم. پنجاه ساله با همه چیزایی که دیدم هنوز باور نکردم من هم یه روز میمیرم..‌. @Harf_Akhaar
آدما، عمر پروانه ها رو دارن... اما مثل پشه ها زندگی می کنن!! جای اینکه شهد گلها رو بنوشن، خون همدیگه رو می نوشن...! @Harf_Akhaar
🙏🤍 ✨﷽✨ ✍️ هرچه بارت سبک‌تر خوابت راحت‌تر 🔹پیرمرد خارکَنی هر صبح به صحرا می‌رفت و با داس خار از زمین می‌کَند. سپس خارها را با طنابی جمع می‌کرد و بر دوش خود می‌افکند. 🔸قبل از غروب خارها را به شهر می‌آورد و برای طبخ نان به مردم می‌فروخت. 🔹شب که به خانه می‌رسید درد زخم محل خارها در کمرش اجازه نمی‌داد کمر بر بستر بگذارد و بخوابد و همیشه به پهلو می‌خوابید. 🔸روزی در بیابان سواره‌ای دید که دلش به حال پیرمرد سوخت و از اسب پیاده شد و برای پیرمرد خار جمع کرد. 🔹چون خارها را به پیرمرد داد، پیرمرد گفت: من خارها را بر کمر خود می‌بندم و تیغ خارها بر پشتم فرومی‌رود، برای اینکه نانی از دست مردم تصدق نگیرم و نگاه تحقیر و ترحمشان را تیغی سنگین‌تر از تیغ این خارها بر پشت خود می‌بینم که می‌خواهد در قلبم فرورود. 🔸ای رهگذر، از لطف تو سپاسگزارم. من اندازه خرید نان خود برای فردا خارم را جمع کرده‌ام، اگر خار بیشتر و بیش از نیاز بر کمر خود گیرم خارها بر پشتم سنگین‌تر می‌شوند و بارم هر اندازه سنگین‌تر باشد تیغ‌ها عمیق‌تر بر کمرم فرومی‌روند و خواب شب بر چشمانم سنگین‌تر می‌شود. 💢 آری! هرکس متاع دنیا بیشتر بر دوش کشد، خواب شبش سنگین‌تر باشد. @Harf_Akhaar
آنچه نیکی میکنی، پیش کسی اظهارش مکن گر خدا داند بس است، کالای بازارش مکن سخن زیبا همیشه بوی باران می دهد بسپار در دفتر دل، خط دیوارش مکن وعده گر دادی، همیشه بر سر قولت بمان چونکه نتوانی، بگو، دیگر امیدوارش مکن ای که از روی لجاجت زود قضاوت میکنی بیگناه را همچو منصور بر سر دارش مکن** روح پاک و جسم سالم بهر ما یک نعمتیست پس بیا با کینه و حسرت بیمارش مکن @Harf_Akhaar
حکایت جوان و پیرمرد در ماه رمضان در ماه رمضان چند جوان،پیرمردی را دیدند کـه دور از چشم مردم غذا می‌خورد. بـه او گفتند:اي پیرمرد مگر روزه نیستی؟ پیرمرد گفت:چرا روزه ام،فقط آب و غذا می‌خورم. جوانان خندیدند و گفتند:واقعا؟ پیرمرد گفت: بلی، دروغ نمیگویم، بـه کسی بد نگاه نمیکنم،کسی را مسخره نمیکنم با کسی با دشنام سخن نمی‌گویم، کسی را آزرده نمیکنم چشم بـه مال کسی ندارم و… ولی چون بیماری خاصی دارم متاسفانه نمی‌توانم معده را هم روزه دارش کنم. بعد پیرمرد بـه جوانان گفت: آیا شـما هم روزه هستید؟ یکی از جوانان در حالی‌که سرش را از خجالت پایین انداخته بود بـه آرامی گفت: خیر ما فقط غذا نمی‌خوریم!! @Harf_Akhaar
تاوان حرف هايی که نمی توانيم بزنيم... موهای سفيدی ست که لابلای موهايمان داريم... ولی به همه می گوييم ارثيست ...!! به قول بزرگی که می گوید: درد دارد وقتی ساعت‌ها می‌نشينی و به حرفايی که هيچ وقت قرار نيست بگويی فکر ميکنی...!!! @Harf_Akhaar
🌾☘🌾☘🌾☘🌾☘🌾☘🌾 فلمینگ، یک کشاورز فقیراسکاتلندی بود. یک روز در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید، وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید. پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد می زد و تلاش می کرد تا خودش را آزاد کند. فلمینگ او را از مرگی تدریجی و وحشتناک نجات می دهد. روز بعد، کالسکه ای مجلل به منزل محقر فارمر فلمینگ رسید. مرد اشراف زاده خود را به عنوان پدر پسری معرفی کرد که فارمر فلمینگ نجاتش داده بود. اشراف زاده گفت: " می خواهم جبران کنم شما زندگی پسرم را نجات دادی". کشاورز اسکاتلندی جواب داد: " من نمی توانم برای کاری که انجام داده ام پولی بگیرم". در همین لحظه پسر کشاورز وارد کلبه شد. اشراف زاده پرسید: " پسر شماست؟" کشاورز با افتخار جواب داد: "بله" با هم معامله می کنیم. اجازه بدهید او را همراه خودم ببرم تا تحصیل کند. اگر شبیه پدرش باشد، به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار خواهی کرد. پسر فارمر فلمینگ از دانشکده پزشکی سنت ماری در لندن فارغ التحصیل شد و همین طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سر الکساندر فلمینگ کاشف پنسیلین مشهور شد. سال ها بعد، پسر اشراف زاده به ذات الریه مبتلا شد. چه چیزی نجاتش داد؟ پنسیلین... @Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقت خانه تکانی است و البته خانه تکانی دل وقت کوچ کردن به سال جدید است وقت بخشیدن و‌صاف کردن دل @Harf_Akhaar
🍁 ‌‌‌‌‌‌‌ در روزگاران قديم مرد كشاورزی بود كه صاحب يك انگشتر بود و همه می گفتند اين انگشتر نزد هر كس باشد به كمال انسانيت می رسد. خداوند به مرد كشاورز سه پسر داد و وقتی پسران بزرگ شدند پدر انها از روی ان انگشتر دو تای ديگر دقيقا شبيه اولی درست كرد و به هر كدام از پسرانش يكی از انگشترها را داد. از اين به بعد هر كدام از پسرها می گفتند كه انگشتر اصلی پيش اوست و هميشه با هم دعوا داشتند بر سر اينكه انگشتر اصلي كه باعث كمال انسانيت می شود پيش كداميك از انهاست تا بالاخره تصميم گرفتن برای مشخص شدن انگشتر اصلی پيش قاضی بروند. وقتی شرح ماجرا را برای قاضی گفتند قاضی گفت: "احتمالا انگشتر اصلی گم شده است چون قرار بر اين بوده كه ان انگشتر پيش هر كس باشد دارای كمالات انسانی باشد اما شما سه نفر كه هيچ فرقی با هم نداريد و مدام مشغول ناسزا گویی به يكديگر هستيد..." @Harf_Akhaar